وقت کم است. این روزها عجیب فکر میکنم که چقدر وقت ماندنمان کم است. یک روز که خیلی دور نیست ما رفتهایم و کسی خبر ندارد در این برهه از تاریخ برای چه چیزهایی نگران بودهایم. اگر خودمان هم میدانستیم نگران چه چیزهایی بودهایم و برای چه چیزهایی خودمان را به آب و آتش میزدیم تکانی به خودمان میدادیم و حتما تا دیر نشده کاری میکردیم که بماند و بشود روزی روی نفعش حساب کرد.
حالا آن روزی که خیلی دور نبوده رسیده و ازما هیچ نمانده است. دنیا خیلی لطف کند و ما را به خاطر داشته باشد به اندازه عکس جا خوش کرده در قاب کوچکی است که برای هیچ کس ارزشی ندارد. اصلا مهم نیست صاحب این عکس چه کسی بوده و یک روز چه جانی کنده است تا قدری بیشتر از این دنیا سهمش شود.
ما زندگی را باختیم از سر قدرت، شهوت، حسادت و .. بد هم باختیم. حالا روزی که به خیالمان هم نمیآمد رسیده است و ما هیچ و هیچ نداریم. با جیره کم و ناچیز ماندهایم. جایی که راه برگشتی هم نیست. ما از دستهای کریمانه تو غافل بودیم و به طناب پوسیده دنیا به چاه پشیمانی افتادیم.
خوشبهحال آنهایی که رفتند کربلا زیر آن قبهای که میگویند حاجت میدهند. نماز خواندند و عاقبتبهخیریشان را گرفتند. مطمئن بودند جایی همین نزدیکی دستگیرشان میشود. چه آدمهای زرنگی و چه سود کلانی!
چند سالی باب شده است پیاده راه نجف تا کربلا را میروند. معجزه تمام نشدنی. این عشق مومن نگاهش میدارد به وقت دلبریکردن دنیا. آدم است دیگر، برای این همه دلفریبی گاه کم میآورد. آدمها پایشان میسرد و میلغزد و تمام میشوند و حتما این راه برای این است که سنگها را با خودشان وا بکنند و حجت را تمام کنند تا این بار و این دفعه که بر میگردند جور تازهای باشند.
دو ماه مشکی به تنکرده و دلشکسته و محزون در سفر آخری رسیدند به تو. ماجرا همیشه به تو ختم میشود علیبنموسیالرضا (ع). چه انتخاب درستی میکنند آدمها. آخر دست ودلبازتر و بخشندهتر و کریمتر از تو کجا؟ آنهایی که میخواهند کبوترشان کنی و همیشه توی همان هوا چرخ بزنند و بمانند، حالا آمدهاند آبی به صورتشان بزنی و پیراهن سیاهشان را دربیاوری و به همان اسم همیشگی صدایت کردند یا سریع الرضا (ع). یا سریع الرضا (ع). ببین هر گل بویی دارد.
درست که من مثل این آدمها جزو اشکبریزها و باب میلهای شما نبودهام، اما تو به همه لکنتیها و خجالتیها و ماندهها و خستهها و برگشتهها هم لطف داری. فرق تو با دیگرانی که کنار من نفس میکشند همین است دیگر و حالا اینجا که راه برگشتی نیست و همه فرصتها سوز شده است و کوه روی شانهام است، من منتظر معجزه توام.