«دیگو بورلا، » دستیار کارگردان «امیلی در پاریس» درگذشت فیلم‌های سینمایی امروز تلویزیون (۲ شهریور ۱۴۰۴) روایت لیلا حاتمی از نقشش در «پیرپسر» واکنش صداوسیما به بیانیه جبهه اصلاحات درخواست سینماگران از جشنواره ونیز: «صدای فلسطین را در جشنواره بشنوید» «زن و بچه»، روایت زندگی در سایه خاطرات تاریخی آغاز نهمین جشنواره تلویزیونی مستند سریال «فرمانده» با محوریت زندگی شهید فکوری کلید خورد نگاهی به نقش شبنم مقدمی در سریال «شغال» حامد زمانی پس از ۸ سال دوری با آهنگی برای امام رضا(ع) به عرصه خوانندگی برگشت + دانلود سریال زیر آسمان شهر به آنتن شبکه آی‌فیلم رسید + زمان پخش پایان زودهنگام «دکستر: گناه اصلی» | چرا «دکستر» متوقف شد؟ قسمت جدید جنگ ستارگان با چهره‌هایی متفاوت در راه است رضا صادقی ناجی جوان مینابی شد وعده وزارت ارشاد در پی ایمنی حریق سالن‌ کنسرت‌ها و شفافیت بلیت‌ها بازگشت علی شادمان به تئاتر پس از شش سال وقفه پژمان بازغی سکاندار جدید انجمن صنفی بازیگران شد چندخطی درباره کتاب «بازشناختن غریبه» اثر ایزابلا حماد | نارنجکی زیرِ تانکِ تاریکی اقدامات ویژه صداوسیما خراسان رضوی برای انعکاس برنامه‌های ایام شهادت امام‌رضا(ع) در مشهد پایان پخش سریال «مهمان‌کُشی» با ۲ قسمت پشت صحنه
سرخط خبرها

«زن و بچه»، روایت زندگی در سایه خاطرات تاریخی

  • کد خبر: ۳۵۳۷۴۳
  • ۰۱ شهريور ۱۴۰۴ - ۲۲:۴۲
«زن و بچه»، روایت زندگی در سایه خاطرات تاریخی
فیلم جدید سعید روستایی با الهام از خاطرات عین‌السلطنه، داستان خانواده‌ای را به تصویر می‌کشد که در ظاهر صمیمی است، اما در لایه‌های عمیق‌تر، شکاف‌ها و تنش‌های زندگی نمایان می‌شود.

به گزارش شهرآرانیوز، در کتاب چند جلدی خاطرات عین‌السلطنه (برادر‌زاده ناصرالدین شاه)، نویسنده در جایی خاطره‌ای تعریف می‌کند به این مضمون: سه نفر روزی سوار کالسکه‌ای می‌شوند به مقصد بازار. در راه، کالسکه‌چی وقتی گوش می‌خواباند دستگیرش می‌شود که سه مسافر قصد دارند در بازار بمب اندازی کنند.

کالسکه‌چی وقتی به بازار می‌رسد و مسافران را پیاده می‌کند، به تندی نزد آژان‌ها می‌رود ومی‌گوید: «اگر لقمه لذیذی به چنگ شما‌ها بدهم چه انعامی به من خواهید داد؟» کالسکه‌چی کذا بیش و پیش از آنکه نگران جان مردم و شهر و بازار باشد، به دنبال «شیتیل» گرفتن و انعامی است که در کیسه‌اش می‌رود!

شاید کمی عجیب به نظر برسد که نگارندۀ این خطوط با تماشای چند دقیقۀ نخست فیلم «زن و بچه» به نویسندگی و کارگردانی «سعید روستایی» به یاد همین خاطرۀ عین السلطنه بیفتد!

اما چنان که دانسته است ذهن بازی‌های خود را دارد و فلاش‌بک‌ها به خاطرات، دیدنی‌ها، شنیدنی‌ها وخواندنی‌ها به صورت ارادی صورت نمی‌پذیرد!

در دقایق اولیه فیلم، تماشاگر، خانواده‌ای قبراق می‌بیند. جایی که شلیک خندۀ بچه‌ها و نگرانی مادربزرگ خانواده (با بازی فرشته صدر عرفایی) برای ناهار ظهر جمعه وپیوندش با دختر و نوه‌های دختر بزرگ‌تر نشانگر خانواده‌ای رو به راه است.

اما هر چه جلو‌تر می‌رویم در می‌یابیم در زیر لایه خوش‌نمایی که بر روی خانواده کشیده شده، شکاف‌ها فراوان است.

مادر بزرگ برای اینکه چیزی از نوه بزرگش بخواهد باید چک و چانه بزند. خواهر کوچک برای نوشتن مشق‌های برادرش سرِ قیمت حق‌التحریر بحث می‌ند و خلاصه بدون رد و بدل کردن پول و امتیاز گویا برگی از درخت نمی‌جُنبد!

داستان در نیمه نخست داستان پسر خانواده را تعریف می‌کند که گویی با دورِ تند زندگی می‌کند. در چهارده سالگی قمار می‌کند تا برای محبوبه‌اش زیوری از طلا بخرد، از مدرسه فرار می‌کند و اهل دعوا و درگیری و گهگاه مصرف مواد هم هست.

در جریان فیلم وقتی پسر نوجوان به دلیلی از بین می‌رود، تازه انگار پوستۀ به ظاهر صمیمی خانواده کنده می‌شود و همچون زخمی کهنه سر‌باز می‌کند!

مادر پسر با بازی «پریناز ایزدیار» زنی شوهر از دست داده و پرستار است و درگیر رابطه‌ای با یکی از همکاران بیمارستان (راننده آمبولانس) است با بازی «پیمان معادی».

مادر پسر نوجوان از طرفی نگران واکنش پسر نوجوان درباره ازدواج مجدد است و این پا وآن‌پا می‌کند تا به طریقی به پسر مغرور و سرکش ماجرا را اطلاع دهد.

از طرفی هم با شخصیت پیچیده‌ای طرف است که رفتار و سکنات او پر از گره‌های اخلاقی است. راننده آمبولانسی که ماشین آمبولانس را به افراد بی‌خان‌و مان کرایه می‌دهد و اهل پولِ کثیف و کلاه گذاشتن بر سر بیماران است و چندان برای خرج کردن دست‌و‌دل باز به نظر نمی‌آید و...

افرون بر اینها، راننده آمبولانس به دنبال زن جوانی است که ادعا دارد هر چه بارور‌تر باشد و بچه بیشتری به دنیا بیاورد، به همان اندازه ارث بیشتری هم در آینده نصیب خواهد برد!

مادر بزرگ خانواده هم مادری است آشنا در فرهنگ ایرانی. مادری که زندگی به او یاد داده است که زندگی، آش معروفِ کشک خاله است و فقط باید آن را به هر طریقی از سرگذراند و بالاخره زندگی همینی است که هست و جز تاب آوردن و تطبیق با شرایط گریز و گزیری نیست!

مادر جوان خانواده خواهر جوان‌تری هم از خود دارد که همچون خاله یا دایه‌ای مهربان به بچه‌های خواهر بزرگ درس می‌دهد و مراقب‌شان است.

بی آنکه در این نوشته آهنگ فاش کردن داستان فیلم در کار باشد، اما در یکی از عجیب‌ترین سکانس‌های تاریخ سینمای کشورمان، خواستگار خواهر بزرگ (راننده آمبولانس) در جلسه خواستگاری یک دل نه صد دل عاشق خواهر کوچک‌تر می‌شود!

واکنش‌ها البته در وهلۀ اول پیش‌بینی‌پذیر است. مادر بزرگ وقتی می‌شنود خانواده خواستگار بی هیچ خجالتی اعلام می‌دارند که تا الان خواستگار دختر بزرگ بوده‌ایم و حالا خواستگار دختر کوچک هستیم و نظر پسرمان دگرگون شده، آشفته می‌شود و فریاد می‌کشد و مات و مبهوت انگشت به دهان می‌ماند.

راننده آمبولانس با دیدن دختر جوان‌تر و احتمالا نیاز به بچه آوردن تصمیم اش را عوض می‌کند. مادر بزرگ خانواده، اما بر بنیاد جهان‌بینی خود این تصمیم را رفته رفته می‌پذیرد و تلاش دارد این مسأله را برای دختر بزرگ توضیح دهد و توجیه کند: «زندگی همینی است که هست». خواهر کوچک در حالی که تماشاگر را شوک فرو می‌برد، با خواستگار خواهر بزرگ پیوندی برقرار می‌کند و...

حالا ما با مادری رو به رو هستیم که در کش و قوس سوگواری و شناخت بیشتر از پسر از دست داده به سر می‌برد و هر چه می‌گذرد با گوشه‌های بیشتری از شخصیت پسر از دست رفته مواجه می‌شود و از طرفی با خیانت خواستگار سابق و شوک رفتار مادر در توجیح زندگی و بی اعتنایی خواهر به غرور شکسته شده خودش رو به رو می‌شود.

از تکرار این نکته گریزی نیست که نگارنده این خطوط، قصد تعریف تمام قصه و خُرده روایت‌ها را در این یادداشت ندارد اما، هر چه فیلم بیشتر پیش می‌رفت، بیشتر به یاد خاطرۀ عین‌السلطنه در بازار تهران می‌افتاد.

در این فیلم همه به دنبال شیتیل و منفعت‌اند. چه خواستگاری که نه به دنبال «زن و بچه» که بیشترِ خواهان «زنِ بچه‌زا» است که برایش بچه و احتمالا ارث بیشتر به ارمغان بیاورد.

خواهری که به خواستگار حاضر و آماده نه نمی‌گوید و هیچ نگران ضربه‌ای که به روح و روان خواهر بزرگ‌تر وارد می‌آید نیست و مادری که انگار از شوهر دادن یکی از دخترهایش حالا به هر بهایی چنان که باید ناراضی و ناخرسند به نظر نمی‌رسد.

مادر فرزند از دست داده هم دامن چندان پالوده‌ای ندارد. تا زمانی که خواستگارش بر تصمیم خود پابرجا بود، شیطنت‌ها و خلاف‌های قانونی ومشهود راننده آمبولانس را زیر چشمی رد می‌کرد، چون سود او در این بود که رذیلت‌های معشوق را به زیان بیماران نادیده و نابوده بگیرد!

حتی معشوق بزرگسال پسر نوجوان پس از مرگ پسر نوجوان برای مادر دل‌شکسته افشا می‌کند کادویی گران قیمت از جنس طلا از نوجوان گرفته و پس از مرگ نوجوان، مسئله‌ی کادویِ طلا را به مادر داغدیده خبر می‌دهد.

درست مثل همان کالسکه چی کتاب خاطرات عین‌السلطنه که نه نگران این بود که چه بلایی بر سر بازار می‌آید، نه پروای این را که چه اتفاقی ممکن است برای اهالی بازار روی دهد و نه اعتنایی داشت به اینکه چه بلایی بر سرِ شهر و دیار واحتمالا آدم‌های آشنای زندگی در بازار می‌آید!

نخست منفعت و سود فوری و پس از آن، پیوند عاطفی و احساسی و حتی روابط خانوادگی! فیلم داستان زنی است که هر لقمه از زندگی اش آگاهانه یا نااگاهانه ویا از سر اضطرار در هاضمۀ یکی از نزدیکان بلع شده است. به مصداق این شعر معروف که گویی فشردۀ فیلم تازه سعید روستایی است: «شکایت از که کنم؟ خانگی است غمازم».

منبع: عصر ایران

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->