تو ستون شهر مایی

  • کد خبر: ۳۷۹۸۰۳
  • ۲۷ آذر ۱۴۰۴ - ۲۱:۱۰
تو ستون شهر مایی
من هم هربار کفش هایم را می‌کنم و پا می‌گذارم روی گل‌های قالی این خانه و محو تماشا می‌شوم، خیلی کوچک و هیچ می‌بینم خودم را و انگار که نیستم.

کفش‌های بچه‌ای چهار یا پنج ساله است. به فاطمه گفتم: توی عکس انگار پیدا نیست که این کفش‌ها چقدر کوچک‌اند، گفت: اگر کنارش کفش مادر یا پدرش بود، معلوم می‌شد. بعد گفتم: یا شاید اگر یک نشان بچگانه مثل یک پاپیون صورتی داشت.

فاطمه راست می‌گفت کوچکی خیلی چیز‌ها را باید در مقیاس با چیز‌های بزرگ‌تر فهمید و از دورتر تماشایشان کرد یا حتی از روی نشانه‌ها به جنس و مرغوبیتشان پی برد. با دور شدن است که چیز‌ها دیگر به چشم آدم نمی‌آید. بعد اگر هنوز جایی در دلت حضور داشت و اصلی بود، تازه می‌فهمی که آن چیز، آن کس، آن حس، چقدر بزرگ بوده برایت.

بعد می‌فهمی که قواره آدم‌ها فقط در گورستان‌ها یکی است و اندازه واقعی شان از زمین تا آسمان با هم فرق می‌کند.

من هم هربار کفش هایم را می‌کنم و پا می‌گذارم روی گل‌های قالی این خانه و محو تماشا می‌شوم، خیلی کوچک و هیچ می‌بینم خودم را و انگار که نیستم در میان آن انبوه مشتاق عاشق، اما، او که بزرگ‌ترین آدم آن ساحت قدسی است، وقتی سلام مرا علیک می‌گوید، از اینکه هم دیده و هم شنیده مرا قند آب می‌شود توی دلم.

آدم‌ها هرقدر بزرگ‌تر باشند به همان اندازه مهربان‌اند و ایستاده‌اند برای آدم‌های دیگر، مثل ستونی که نمی‌گذارد هیچ سقفی خراب شود. آدم‌ها هرقدر بزرگ‌تر باشند، حواسشان به کوچک تر‌ها بیشتر است و آن آدم اگر امام رضا (ع) باشد حواسش به همه بزرگ‌ها و کوچک‌ها هست.

خیره‌ام به آسمان حرمش، از همان بالای عرش تا همین پایین فرش، او ستون شهر ماست.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.