ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی؛ دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
بزنای آهِ غمگین نفسی بانگ یاحق؛ قفس سینه بشکن بزن آهنگِ یاحق
الله الله کو صبح فتح و ظفر؟ کی میآید پایان رنج بشر؟
عالم در شور و نواست؛ انسان بر دیرِ فناست!
یک سو طغیانِ ستم؛ یک سو آهنگِ بلاست
نه خروشِ آوایی؛ نه امیدی از جایی…
یا رب دلها خون شد؛ از غربت و تنهایی
ستم از حد بیرون شد؛ غمِ دلها افزون شد
رفت از عالم یکسر، آرام و شکیبایی
بنگر خصمِ سرکش را؛ بنگر دود و آتش را
یکسو ذبح انسان را! یکسو مسخِ ایمان را… الله!
الله الله فریاد از جور زمان؛ الله الله فریاد از اهرمنان
در گمراهی، سرگردان مانده بشر!
بی رونق شد ایمان؛ از فتنه و شر
وای از روزگارِ تنهایی! یا رب کو دمِ مسیحایی؟
بزنای دل آه دعا، مگر آید روح بقا… ناجی عالم کو؟
بگذر از دامِ عصیان؛ بشکن کابوسِ طغیان
بنگر هر سوی عالم؛ چه رسد بر جانِ انسان
با ثارالله فریادی تازه بزن! همچون زینب، کاخِ ظالم بشکن
مردانِ شهرِ دعا؛ یاران خونِ خدا، منجی خود منتظر است! امروز ماییم و شما…
دل اگر ایمان دارد؛ به خدا دل بسپارد
میآید در میدان؛ مردانه و شیدایی
دل آگه میداند؛ به کجا قرآن خواند… بر نی باید خواندن! نی خلوت و تنهایی…
هر روز روز عاشورا؛ هر روز بانگ واویلا
عالم از بلا پر شد؛ خاک از کربلا پر شد… الله…
الله الله فریاد از جور زمان؛ الله الله فریاد از اهرمنان
در گمراهی، سرگردان مانده بشر!
بی رونق شد ایمان؛ از فتنه و شر
وای از روزگارِ تنهایی! یا رب کو دمِ مسیحایی؟
بزنای دل آه دعا، مگر آید روح بقا… ناجی عالم کو؟
خبر از کوفه رسد همه مشتاقِ حضور؛ همه سرمست طرب، همگی طالبِ نور!
الله الله وای از پیمان شکنان! تنها مانده در میدان، مردِ زمان
آمد با دعوتشان؛ای وای از بیعتشان!
تنها شد روزِ نبرد؛ دنیا شد دشمن مرد
سخن از ایمانها شد؛ سخن از پیمانها شد…
کوفی ماند و پیمان؛ با آن همه رسوایی
شه خوبان تنها شد؛ به سرِ نی سرها شد
زینب ماند و زینب؛ با آن سر سودایی…
نور از نیزهها سر زد؛ آه از سینهها سر زد
بانگِ نینوا زینب، تیغِ کربلا زینب… الله…
الله الله فریاد از جور زمان؛ الله الله فریاد از اهرمنان
در گمراهی، سرگردان مانده بشر!
بی رونق شد ایمان؛ از فتنه و شر
وای از روزگارِ تنهایی! یا رب کو دمِ مسیحایی؟
بزنای دل آه دعا، مگر آید روح بقا… ناجی عالم کو؟
دل غمگین بشارت؛ غم عالم سر آید
برود این زمستان، خبر دیگر آید
الله الله میآید فصلِ امید؛ بر تاریکی میتازد صبحِ سپید
شب را صبحی دگر است؛ یاران وقتِ سحر است
برخیزای اهل وفا… برخیزای روح رها…
جور دیگر باید دید؛ دیدهها را باید شست
تا کی جنگ و نفرت؛ این دوزخ هر جایی؟
زیر باران باید رفت؛ کینهها را باید شست…
باید پایان یابد، این برزخِ تنهایی
برخیز تا به هم سازیم؛ از عشق عالمی سازیم
آن روز نوبهار آید؛ آن روز شهسوار آید… الله…
الله الله فریاد از جور زمان؛ الله الله فریاد از اهرمنان
در گمراهی، سرگردان مانده بشر!
بی رونق شد ایمان؛ از فتنه و شر
وای از روزگارِ تنهایی! یا رب کو دمِ مسیحایی؟
بزنای دل آه دعا، مگر آید روح بقا… ناجی عالم کو؟