صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

حکایت اسکندر و آب حیات و مشک سوراخ

  • کد خبر: ۲۹۷۰۷۴
  • ۰۷ آبان ۱۴۰۳ - ۱۶:۱۰
اسکندر مقدونی پس از آنکه بخش اعظم دنیای زمان خودش را تصرف کرد، تصمیم گرفت آب حیات را به دست بیاورد و عمر جاودانی پیدا کند.

اسکندر مقدونی پس از آنکه بخش اعظم دنیای زمان خودش را تصرف کرد، تصمیم گرفت آب حیات را به دست بیاورد و عمر جاودانی پیدا کند، پس با سپاهیانش به سمت ظلمات که گفته می‌شد آب حیات در آنجا مخفی شده است، حرکت کرد و پس از هفده روز به دهانه غار ظلمات رسید. ازآنجاکه غار ظلمات بسیار تاریک بود، اسب‌ها ترسیدند که وارد غار شوند و اسکندر هرچه کرد، نتوانست آن‌ها را به درون غار راهی کند.

در این هنگام پدر اسکندر -که اسکندر او را در صندوقی گذاشته و با خود آورده بود- سرش را از صندوق بیرون آورد و گفت: «ای پسر! هزاربار گفتم هرگاه زیردستان فرمان‌ها را نپذیرفتند، با استفاده از بسته‌های سیاستی حمایتی ترغیبی آن‌ها را به اجرای دستور‌ها ترغیب کن!». وی افزود: «مادیان‌ها را جلو بینداز!

سایر اسب‌ها درپی آن‌ها می‌روند». اسکندر گفت: «خود مادیان‌ها را چگونه راهی کنم؟». 
پدر مدتی اندیشید و، چون به نتیجه‌ای نرسید، سرش را به داخل صندوق برد و بار دیگر خوابید. اسکندر، سپاهیان را بر در غار گذاشت و خود و غلامش پیاده به داخل غار رفتند و پس از جست وجوی بسیار بالاخره در ته غار آب حیات را پیدا کردند و مشکی را که همراه داشتند، از آن پر کردند. وقتی به بیرون غار رسیدند، متوجه شدند در اثر اختلاف زمان در غار ظلمات و جهان بیرون، یک ساعتی که آن‌ها در غار بوده اند، صد سال طول کشیده است و همراهان وی جملگی مرده و اسکلت شده اند.

اسکندر مشک را به درختی آویزان کرد و به غلام خود دستور داد مراقب باشد تا او ساعتی استراحت کند. وقتی اسکندر به خواب رفت، غلام نیز خوابید. ساعتی بعد غلام بیدار شد و دید آب حیات از داخل سوراخ ریزی که در مشک بوده، بیرون ریخته و تنها چند قطره از آن در ته مشک باقی مانده است. غلام چند قطره باقی مانده را خورد و بار دیگر خوابید.

اسکندر وقتی بیدار شد، مشاهده کرد که مشک سوراخ شده و آب از دست رفته است. وی بسیار عصبانی شد و شمشیر از نیام برکشید و سر از تن غلام جدا کرد. اما ازآنجاکه غلام آب حیات خورده بود، بدون سر به زندگی خود ادامه داد و تا امروز نیز ادامه داده است. اسکندر نیز، چون از تاریکی می‌ترسید، نتوانست دوباره به درون غار برود و به آب حیات دست نیافت و در وقت مقرر، جان به جان آفرین تسلیم کرد و دنیا را از دست خود خلاص ساخت.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.