پرونده جنجالی نتفلیکس و دفاعیه شوک‌برانگیز کارگردان هالیوودی: من در حالت روان‌پریشی بودم زمان اکران «ناتور دشت» مشخص شد + تیزر انتقاد تند خاویر باردم از جنایات اسرائیل؛ «ارتش اسرائیل همان منطق نازی‌ها را دنبال می‌کند» مجید قیصری از تحول در جایزه جلال خبر داد الناز شاکردوست با «مثل یک راز» در لندن روی پرده می‌رود حضور سروش صحت و سعید آقاخانی در یک فیلم جنگی اتریش با طنز اجتماعی، آلمان با درام تاریخی به اسکار ۲۰۲۶ رفتند «غریبانه»، روایتگر مظلومیت امام رضا (ع) می‌شود پرونده ویژه «سینمای ارگانی» در «هفت» امشب (۳۱ مرداد ۱۴۰۴) بررسی می‌شود بررسی جشنواره تلویزیونی مستند در «نردبان» زمان فیلمبرداری «سواران» با بازی برد پیت مشخص شد «بیژن ابراهیمی»، هنرمند مشهدی درگذشت + علت فوت «آسمان هشتم (ع)» تجربه‌ای هنری در قلب حرم رضوی تاجیکستان با توزیع شاهنامه، فرهنگ مطالعه را ترویج می‌دهد کارگردان «سوپرمن» به دنبال همکاری با مریل استریپ کارگردان «کلاه سبزها»: با اثری در مورد جنگ ۱۲ روزه به «فجر۴۴» می‌آیم تغییر چهره عجیب مهرداد فلاحتگر بازیگر سینما و تلویزیون پس از ابتلا به سرطان + فیلم فیلم جدید شهرام مکری به جشنواره بی‌اف‌آی لندن راه یافت سحر دولتشاهی به فیلم سینمایی «استخر» پیوست دوره دانش‌افزایی زبان فارسی در هند با محوریت گفت‌و‌گو‌های فرهنگی ایران و هند آغاز شد
سرخط خبرها

حکایت دو جوان شایسته و یک صاحب‌منصب شایسته‌سالار

  • کد خبر: ۳۰۰۳۵۱
  • ۲۶ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۰
حکایت دو جوان شایسته و یک صاحب‌منصب شایسته‌سالار
جوان اول دستش را داخل جیبش کرد و تخم‌مرغی از داخل جیبش درآورد و در دست دیگرش گرفت و به جوان دوم گفت:‌ ای جوان دوم، اگر بگویی در دستم چه‌چیزی دارم آن را به تو می‌دهم.

در روزگار اصغرشاه سوم، پنجمین پادشاه سلسله اصغرشاهیان، که در قرن دهم هجری بر برخی از نواحی اصغرآبادگان جنوبی حکومت می‌کردند، در یک روز پاییزی دو جوان که از لحاظ بهره هوشی در وضعیت به‌خصوصی به سر می‌بردند در کنار گذرگاهی نشسته و مشغول بازی و سرگرمی و بهره‌مندی از اوقات فراغت خود بودند.

ناگهان جوان اول دستش را داخل جیبش کرد و تخم‌مرغی از داخل جیبش درآورد و در دست دیگرش گرفت و به جوان دوم گفت:‌ ای جوان دوم، اگر بگویی در دستم چه‌چیزی دارم آن را به تو می‌دهم که نیمرو یا آب‌پز کنی و بخوری. جوان دوم گفت: می‌شود یک راهنمایی بکنی؟ جوان اول گفت: چیزی است که تویش زرد است و بیرونش سفید است. جوان دوم گفت: یک هویج است به همراه یک شلغم. 

جوان اول گفت:‌ ای جوان دوم، اشتباه کردی. پس خودم آن را می‌خورم. جوان دوم که ناراحت شده بود، گفت:‌ای جوان اول، این بازی خوبی نبود. بیا بازی دیگری بکنیم. جوان اول گفت: مثلا چی؟ جوان دوم گفت: بیست‌سؤالی. جوان اول گفت: چه‌جوری است؟ جوان دوم گفت: تو یک چیز را در ذهنت انتخاب می‌کنی و من فرصت دارم بیست سؤال از تو بپرسم و از روی جواب آنها بفهمم چه چیز را در ذهنت انتخاب کرده‌ای. 

جوان اول گفت: انتخاب کردم. جوان دوم گفت: غلط کردی، من انتخاب کردم. تو بپرس. جوان اول گفت: توی جیب جا می‌شود؟ جوان دوم گفت: بادنکرده‌اش بلی، اما بادکرده‌اش خیر. جوان اول گفت: زین اسب است؟ جوان دوم گفت: نه. جوان اول گفت: پالان الاغ است؟ 

جوان دوم گفت: نه. وی سپس افزود: بیست‌تا سؤالت تمام شد و نتوانستی حدس بزنی. بادکنک بود. جوان اول گفت:‌ای جوان دوم، این هم بازی خوبی نبود. بیا یک بازی دیگر بکنیم... در این هنگام، صاحب‌منصبی که از آنجا می‌گذشت و برای دقایقی شاهد بازی آنها بود، از وضعیت هوشی آنها واقعا خوشش آمد و پیش از آنکه دو جوان بازی دیگری را شروع کنند نزد آنها رفت و طی حکمی رسمی جوان اول و جوان دوم را صاحب منصب و مقام کرد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->