اینکه سی شب، سی سحر و افطار، مهمان غذای حضرتی باشی را هم اجدادم که تجربه نکردهاند و بعید میدانم نسلم بعد از من هم تجربه کنند. من خیلی خوشبختم که توفیق دارم این یکماه سر سفره حضرت باشم، توی زائرسرای حضرت بخوابم و بیدار شوم و مثل یک کارگر فصلی شبکار بروم سر قرار نوکریام و دم طلوع آفتاب برگردم دوباره گوشهای از اتاقی که به من تفضل کرده است بخوابم.
بعید میدانم بتوانم بنویسم. دیشب یکیدو ساعت به اجرای برنامه، یکی از نورها خراب شد و یکی از دوربینها وایتبالانسش ریخته بود بههم و خوب فوکوس نمیکشید. خیلی استرس غریبی داشتیم. منطقا باید میرفت تعمیر میشد و این یعنی یک هفته دوربین نداشتن.
تقریبا ناامید شده بودیم، ولی نمیدانیم کدامیک از بچهها زیر لب چه خواند و چه دل پاکی داشت که دوربین مرده احیا شد و به نوکری سحر بعدی هم رسید. خاطرمان که جمع شد، گفتیم سحری بخوریم. سر سفره سحری یکی از خادمها میگفت یکی از همکارانمان که خادم قدیمی است، عادتش این است که همه کارش را در ساعت خدمت تعطیل میکند، میآید وضو میگیرد، لباس خدمت میپوشد، گوشی همراهش را خاموش میکند، هشتساعت تمام خدمت میکند و ساعاتش که تمام شد، گوشی را روشن میکند و به سرکار یا خانهاش میرود.
رفیقمان میگفت توی یکی از همین خدمتها همسرش سکته میکند، بچهها مادر را میبرند بیمارستان و هرچه به بابا زنگ میزنند، گوشی خاموش است. شماره یکی از همکاران خادم را پیدا میکنند و به او زنگ میزنند. او حرم نیست. شماره ثابت میدهند. زنگ میزنند به دفتر خدام و میگویند به پدرمان بگویید مادرمان سکته کرده و ممکن است بمیرد. بیا که حداقل ببینیاش، و پدر متهورانه میگوید من سر خدمتم هستم. من کارم را میکنم و آقایی دارم که او هم کارش را بلد است.
خادم سر سفره سحری میگفت و اشک میریخت که بچههای همکارمان میگفتند مادرمان تمام کرد، منتظر ماندیم پدرمان خدمتش تمام شود و بیاید خداحافظی کند. دستگاهها را قطع کنیم و مادرمان را ببریم سردخانه بیمارستان. القصه پدر از خدمتش میرسد، یک گلبرگ از گلهای روی ضریح توی جیبش بوده است، میگذارد روی سینه همسرش، دم گوشش چیزی میگوید و دستگاهها روشن میشود و قلب تپش میگیرد.
ما توی نیمطبقه، روی فرش خانه آقامان، زیر سقف عمارت اربابمان، سر سفره حضرت رضا علیهالسلام قاشققاشق از برکت و غذای مولایمان میخوردیم و چشم در چشم گنبد اشک میریختیم. برنامه سحر را با اشک شروع کردم و غبطه خوردم به حال نوکری که اینگونه وظیفهشناسی بلد است و به اربابش اطمینان دارد.