بعضی آخرینها عزیزند و بعضی آخرینها تلخ، از بعضی آخرینها خوشحال میشویم و از بعضی آخرینها ناراحت، بعضی آخرینها را هم حواسمان نیست و آخرین بودهاند. آخرین روز خدمت سربازی، آخرین جلسه شیمیدرمانی، آخرین روز حبس، آخرین قسط، آخرین امتحان ترم ... شیریناند. یک رستگاری قشنگی دارند، یک کندن و یک جداشدن از یک مفهوم تلخ و سنگین و دردناک همیشه جذاب است.
آخرین بوسه از لای کفن برگونه، آخرین خداحافظی از حرم امام رضاجان و از کربلا، آخرین خداحافظی بعد از دادگاه و ثبت و بعد از محضر در طلاق تلخ است. خیلی تلخ. آخرین باری که در کوچه فوتبال بازی کردیم. آخرین باری که از درخت توی خیابان توت خوردیم. آخرین عروسکی که خریدیم و آخرین پستانکی که مکیدیم و ... اینها را یادمان نیست.
حکایتی است این آخرینهای غریب و اینک این آخرین یادداشت من در این سال است، بیش از دوسال است حداقل هفتهای یکبار چشمانتان به کلمات من آزرده شده و چیزکی اینجا قلمیکردهام به افتخار و عنایت شما هم بوده که خواندهاید. حالا که دارم آخرین ستون امسالم را مینویسم هم حال غریبی دارم. مثل یک سفر موقت است، موقت ولی طولانی... میدانم باز گذارمان به هم میافتد ولی همین دلتنگی کوتاه هم حال متفاوتی دارد.
از برنامه آمدهام، سحر شانزدهم را اجرا کردهام و حالا بیخوابی به سرم زده ... و دارم عکسهای برنامه دیشب را تورق میکنم. امیرحسین و محمد متقی دو برادرند توی تیم برنامه. امیرحسین تصویربردار قابلی است و محمد هم مدیر مالی و تدارکات برنامه. محمد البته آچار فرانسه است، با علیرضا هرشب کلکل دارند ولی جانشان برای هم میرود.
امیرحسین آن شبی که رفتیم نقارهخانه عکسهای خوبی گرفته دارم آنها را نگاه میکنم و نخودی میخندم. آخرین عکسهایم باشد چه؟ شما تا حالا به این فکر کردهاید که کدام عکستان را میزنند روی اعلامیه ترحیمتان؟ فکر کردهاید کدام عکستان را رفقایتان برای رفتنتان استوری میکنند؟
همانطوری که حواسمان هست توی عکسهایمان خوشعکس باشیم رمضان و بهار فرصتی است برای خوششدن، خوشاخلاق، خوشبرخورد، خوشزبان، خوشقول. همه این خوششدنها را میشود در رمضان تمرین کرد. در بهار درونی کرد و در خلوت نهادینه. خوش قبل از هر صفت و خصلتی از ما بیاید آخرینهای خوبی به یادگار خواهیم گذاشت. آخرین عکس، آخرین ستون، آخرین کافه، آخرین نامه و آخرین پست یا فرستهمان هم خوش خواهد شد. در سال جدید برنامههایی ریختهام که خیلی برایم مهماند، ابربرنامههایم را باید به مقصد برسانم.
چند کار زمین مانده دارم که فصلبندیشان کردهام و امیدوارم بیایم اینجا و بنویسم که شد.
انجامش دادم کیف داد، برای من و کلمههایم دعا کنید. برای قلبم، ذهنم و آیندهام دعا کنید. دعا کنید اگر در سال جدید قرار باشد با مرگ ملاقاتی داشته باشم قبل از اسمم شهید بیاید نه مرحوم. من استقلالیام ولی مرگ باید قرمز باشد و در راه خدای پیروزی و سرزمین پارسپولیس. آمین.