رسیدم توی صحن انقلاب علیرضا (کارگردان برنامه وقت سحر) بههم ریخته بود، گوشها و لپهایش سرخ بود ولی لبخند میزد. گفتم: چته؟ گفت: هیچی خوبم، گفتم: بعد سه تا وقت سحر بههم ریختگیتو میشناسم چیشدی؟ لبخند زد و گفت؛ کلی تلاش کردیم این استودیو رو بگیریم که نمای گنبد داشته باشه، خوشگل باشه شانس ما از غروب دورش داربست زدن و توی دوربینها قاب خوب نمیده.
گفتم:همین؟ گفت: کم چیزیه؟ گفتم: درستش میکنم. گفت: با چی؟ چه جوری؟ گفتم: با کلمه ... گفت یعنی چی؟ گفتم: چند دقیقه دیگه روی پلاتوی شروع باش و ببین. اتفاقا تمام که شد زوم کن روی گنبد و کاملش رو بده. چند دقیقه بعد سه دو یک شمرد و آنتن آغاز شد.
گفتم: مردم ایران جایتان خالی است اینجا... وسط خانهتکانی در بهشت ما مزاحم آقا شدیم و داریم سحرها برنامه میرویم، مردم جایتان خالی است ببینید چه ولولهای شب عیدی افتاده به جان خادمهایش. مردم کاش میشد بوی گلهای تازه کاشته شده در گلکاریها را هم از تلویزیون نشان داد. کاش همه شما بودید و میدیدید چقدر حس جذاب و شیرینی دارد تماشای گنبد طلایی حضرتش به وقت صفرشویی و نونوار شدن ... همه به تکاپو افتادهاند تا مهمانهای نوروزی آقا فقط نظم و پاکیزگی ببینند.
دو دقیقه پلاتوی رگباری نظافتی و خانهتکانی حضرت رضا (ع) عنایت کرد و عرض کردم و رفت برای تیتراژ. علیرضا بغلم کرد. تشکر کرد و آخر برنامه هم به هلیشاتمان که پلانهای پروازی معرکهای میگیرد هی میگفت دور گنبد داربست خورده بچرخد و وقت اذان صبح پلانهای محشر شاهکار بگیرد.
تجربه کار در حرم تجربه عجیبی است که با وجود سختی هماهنگیهایش، با وجود بعضی گیروگرفتهای متداول دم درها و وقت ورودها، اما تکرارناشدنیاش دلچسب است. از امام رضا (ع) میخواهم هرسال هرسال به بهانههای مختلف صدایم کند اینجا و نوکری کنم. یقین دارم دل کندن از این آقا سخت است.