فرنود فغفور مغربی
خبرنگار شهرآرامحله
کشتهشدگان جنگ ظفار سربازانی هستند که سال ۱۳۵۱ به کشور عمان اعزام شدهاند تا پاسخ مثبتی به درخواست شاه آن کشور در برابر شورشیان ظفار باشند. شورشیان ظفار بنا بر اسناد تاریخی مشی چپ و پانعربی داشتند و خواهان سقوط سلطان عمان و سیستم پادشاهی بودند. بعضی کشورهای نزدیک به عمان آن سالها که حکومتی کمونیستی داشتند از شورشیان دفاع کرده بودند. در مقابل، سلطان جوان عمان از حکومت وقت ایران کمک خواست و پهلوی دوم که خود را ژاندارم منطقه میدانست و تنفر از کمونیستها داشت چندین یگان نظامی در چند نوبت برای مهار شورشها به این شیخنشین کوچک خلیجفارس فرستاده بود. آن سالها هرچند خبر مشارکت ارتش ایران در جنگ ظفار منتشرشده بود، اما حرف چندانی از میزان تلفات ایرانی مخابره نشد یا اخبار منتشر شده متناقض بود.
این نوشتار در پی روایتی از دیروز کشتهشدگان ظفار است و همچنین ادامه ماجرا را نه در کشور عمان بلکه آرامگاه نامآشنای تعدادی از آنان در مشهد یعنی خواجهربیع دنبال میکند. وضعیت این بخش از آرامگاه به طور کامل تغییر کرده است و این روزها میزبان کودکان پیشدبستانی شده است. پاسخ متولی آرامگاه خواجهربیع در پایان این گزارش میتواند تأمل برانگیز باشد.
برگی از تاریخ جنگهای ایران
در سال ۱۳۴۹ «سعید بن تیمور» با کودتای پسرش برکنار شد. سلطان جدید که به «سلطان قابوس» مشهور شد، با گسترش مبارزات جنبش آزادیبخش ظفار روبهرو بود. این جنبش تا اوایل دهه ۵۰ توانسته بود به پیروزیهایی دست یابد و مناطقی را در عمان تصرف کند. از آنجا که بریتانیا از عمان و خلیجفارس بیرون رفته و جز مستشاران اندکی در آن نمانده بودند، سلطان قابوس از کشورهای عربی درخواست کمک کرد. در ظاهر جز «اردن» کشور دیگری دخالت نکرد و بنابراین سلطان قابوس به صورت رسمی از ایران درخواست دخالت و همکاری نظامی کرد. این همکاری مشترک در سال ۱۳۵۱ با امضای پیمانی دوجانبه در تهران آغاز شد و در آذر ۱۳۵۱ اولین یگان نظامی ایرانی وارد عمان شد. این روند با درخواست سلطان قابوس در ۲۹ آذر ۱۳۵۲ برای پیاده شدن واحدهای واکنش سریع ارتش ایران در صلاله و شرکت در عملیات نظامی شدت یافت. گفته میشود نخستین یگانهای نظامی ایران که عازم عمان شدند تا درگیر جنگی شوند که قرار بود ثابت کند ایران ژاندارم منطقه است، اغلب سربازان لشکر ۷۷ خراسان و تیپ ۲ قوچان بودند.
چرا «ظفار»؟
منطقه ظفار جنوبیترین استان سلطاننشینِ عمان از ۲ بخش خشک و کوهستانی تشکیل شد و مردم آن از لحاظ نژاد و فرهنگ و زبان با دیگر مناطق این کشور تفاوت دارند.
همین دلایل و از همه مهمتر فقر بیش از حد این مردم، سبب شد جنبش استقلالخواهی در قالب یک فعالیت چریکی کمونیستی با حمایت برخی کشورها در این منطقه شکل بگیرد و چریکهای پا برهنه اهل ظفار، عرصه را بر پادشاه تازهنفس عمان تنگ کنند.
از تعداد نیروهای اعزامی ایران به این منطقه ارقام موثقی در دست نیست و در گزارشهای مختلف از ۶۰۰ تا ۴ هزار نفر برآورد شده است. این عملیات ۳ سال طول کشید و آمار کشتهشدگان هیچوقت به صورت رسمی اعلام نشد، اما برخی منابع ارتش به کشته شدن بیش از ۷۲۰ نفر از نیروهای ارتش ایران و مجروح شدن بیش از ۱۴۰۴ نفر اشاره دارند. خبر جنگ ایران با ظفار تا ۱۳۵۳ به صورت رسمی اعلام نشد. در آن سال حکومت وقت گزارشگرانی را به منطقه فرستاد. سرانجام حکومت ایران روز ۲۵ مهر ۵۴ اعلامیه پایانکار شورشیان را صادر کرد و سلطان قابوس در آذر ۱۳۵۴ بهطور رسمی اعلام کرد که جنگ ظفار پایان یافته است. جنبش آزادیبخش عمان در سال ۱۹۸۱ منحل شد. برخی از نیروهای ارتش ایران باقیمانده در عمان با وقوع انقلاب ۱۳۵۷ به ایران بازگشتند. مقایسه آمار کشتهها خالی از توجه نیست. درحالیکه نیروهای انگلیسی مستقر در منطقه فقط ۲۴کشته و ۵۵زخمی دادند، نیروهای ایرانی جلوتر از ارتشهای انگلیس و عمان در صف اول درگیریها بودند و بعد از پاکسازی منطقه، آن را تحویل انگلیسیها میدادند.
شاه پهلوی تعداد کشتهشدههای ایران را فقط ۵۰نفر اعلام کرد؛ درحالیکه در مراسم آیین جاوید که طی سالهای ۵۲ تا ۵۴ برگزار شد، به بیشاز ۲۰۰ نفر از خانوادههای کشتهشدگان ارتش نشان اعطا شد!
بر اساس آنچه تارنگار خبری مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران با استفاده از مدارک و شواهد و اظهارات مقامات رسمی رژیم پهلوی منتشر کرده است ارتش ایران از شروع عملیات نظامی خود در ظفار در آذرماه ۱۳۵۲ تا پایان سال ۱۳۵۴، ۲۵ درجهدار و ۱۸۶ سرباز کشته و بیش از ۷۰۰ مجروح، تلفات داده است. این آمار، غیر از تلفات اندک و پراکنده نیروهای ایران در خلال سالهای ۱۳۵۵ تا اواخر سال ۱۳۵۷ است.
ماجرا به مشهد میرسد
بهواسطه اینکه بخشی از سربازان و احتمالاً درجهداران کشتهشده در جنگ ظفار از لشکر ۷۷ بودند و مرکز این لشکر مشهد بوده است تعدادی از این افراد در حاشیه آرامگاه خواجهربیع دفن شدهاند. هماکنون زیرزمینی در باغ دوم آرامستان خواجهربیع میزبان بیش از۲۰تن از جوانان ایرانی است که دور و بر چهار دهه پیش در منطقه ظفار عمان در خون خویش غلتیدند.
یکی از نگهبانان آرامگاه خواجهربیع به ما میگوید: بیشتر افرادی که در اینجا به خاک سپرده شدهاند، اهل مشهد نیستند. میان این کشتهشدگان افرادی از سمنان، تبریز، همدان، قوچان و فاروج هستند. به سراغ قبرها که میرویم این ادعا ثابت میشود. از چهرهها، نامهای خانوادگی و همچنین محل تولد معلوم است که دفنشدگان اغلب مشهدی یا خراسانی نبودند. کسی در آن حوالی به ما میگوید گاهی زائرانی از تبریز که به مشهد میآیند بر سر قبر سربازانی که اصالتی تبریزی دارند و در این گوشه دفن شدهاند، میروند و فاتحه میخوانند.
وقتی به سابقه نهچندان دور آرامگاه خواجهربیع مراجعه میکنیم جایی به نام باغ دوم وجود نداشت. همه خواجهربیع محدودهای بود که در اطراف مقبره بزرگ خواجهربیع وجود داشت و بس! ۴۰ سال پیش اصلاً باغ دومی وجود نداشت. به گفته یک شاهد محلی درباره قبرهای نظامیان ایرانی، ماجرا مخفیانه انجام شده است. او میگوید: «این قسمتی که اکنون کشتهشدگان جنگ عمان را به خاک سپردهاند، جایی دورافتاده بود که شبانه تعدادی از ارتشیهای شاه آمدند و چند تن از کشتهشدگان جنگ ظفار را در همان قسمت دفن کردند.»
شاهدان عینی چه میگویند؟
بیژنکیا از سربازان ایرانی حاضر در عمان در کتاب ارتش تاریکی مینویسد: «مجروحان جنگی تحت نظر ساواک در چند بیمارستان ویژه بستری میشدند. اجساد سربازان ایران به وطن بازگردانده میشد، ولی دستور اکید این بود که هیچکس، حق بیان مطلبی در اینباره ندارد. حتی رادیو و تلویزیون ایران درباره میزان تلفات سکوت کرده بود.»
برات آرمانفر، برادر «صراط آرمانفر» از سربازان کشتهشده در ظفار هم چندی پیش در مصاحبهای گفته بود: «برادرم ۲۰ سال داشت که کشته شد. زمانی که به ما خبر دادند، همهچیز را در روستایمان مهیا کردیم تا دفنش کنیم، اما مأموران ارتش به ما گفتند: «همه میخواهند در مشهد دفن شوند؛ شما میخواهید جنازه را به شهر خودتان ببرید؟!»
خبرنگار آن زمان روزنامه کیهان که خود از شاهدان عینی نبرد ظفار بوده است، در مصاحبه با روزنامه ایران در سال ۷۶ میگوید: «به یاد دارم وقتی با یک هواپیمای نظامی به ظفار میرفتیم، یکی از خدمه هواپیما با گریه گفت «در اوج جنگ، با هواپیماهای سی۱۳۰ سرباز به جبهه میبردیم و در بازگشت با تعدادی جنازه به ایران برمیگشتیم و در باند خلوتی از فرودگاه مهرآباد و بهدور از چشم دیگران به زمین مینشستیم تا مردم متوجه کشتهها نشوند. در هر پرواز سربازانی از گردان یا لشکر یکی از شهرها را به جبهه ظفار میبردیم و بسیاری از آنها کشته میشدند. وقتی تیپ قوچان به ظفار اعزام شد، دوسوم افراد این تیپ مثل ساقههای گندم درو شدند که جنازههایشان را به ایران برگرداندیم.»
او تأیید میکند که دفن این افراد در محدوده آرامگاه و قبرستان خواجهربیع نبود بلکه در زمینهای اطراف آنجا بوده است: «روزگاری که هنوز این قسمت از خواجهربیع زمین کشاورزی بوده است، در غربتی تلخ و بهدور از چشم خانواده دفن شدند.»
آرامگاه سربازان چه شده است؟
به باغ دوم آرامگاه خواجهربیع میرویم. امروزه گوشهای از سمت چپ باغ به این افراد اختصاص دارد. درحالیکه هیچ تابلویی این گوشه تاریخی از آرامگاه را برای بازدیدکنندگان و مراجعان به این آرامگاه اطلاعرسانی نمیکند. پرسان پرسان محدودهای را که سربازان ایرانی در آنها سالهاست خفتهاند، پیدا کردیم. نه تابلو و نه نشانهای برای اطلاعرسانی محل دفن شدن جمعی از سربازان و درجهداران ارتش ایران در این محدوده دیده نمیشود. گفته میشود قبلا تابلویی بوده و حالا برداشته شده است!
از پلهها پایین میرویم به کودکستان میرسیم. متولی توضیح میدهد که «اینجا مهدالرضاست. کودکستانی که محوریت آموزشهایش مسائل دینی و تربیتی است.»
روی قبرها را فرش کردهاند و از میان قالیها هنوز قبر سربازان خودنمایی میکند. در اطراف هم چند بنر بزرگ با پیامهایی مذهبی نصبشده است که مخاطبانی بزرگسال میطلبد و مناسب گروه سنی زیر ۷ سال نیست. تنها نکتهای که این مکان را شبیه کودکستان میکند، فهرستی دستنویس است که اسامی بچهها و عنوان کلاسها را نوشتهاند و همین!
متولی پاسخ میدهد!
حجتالاسلام نبئی، متولی آرامستان خواجهربیع، است. برای فهمیدن علت تغییرات با او تماس میگیرم. او در ابتدا از فعالیتهای فرهنگی اخیر در این آرامستان یاد میکند و میگوید: «احیای مناسبتهای مذهبی بهصورت باشکوه را در دست اقدام داریم. در مناسبتهای اخیر از سخنران معروف کشوری مانند آقایان رفیعی، حیدری کاشانی و فرحزاد و همچنین مداحان نامآشنایی که در حرم مطهر برنامه اجرا کردهاند، دعوت داشتهایم و خوشبختانه استقبال خوبی از سوی مردم شده است.»
از این مسئول درباره ساماندهی قبور سربازان مدفون مرتبط با جنگ ظفار که میپرسم، میگوید: «تابهحال درباره ساماندهی این قبور اقدامی نداشتهایم. الان در حال تعویض تمثال شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی دفن شده در خواجهربیع هستیم و درباره سربازان جنگ ظفار کاری نکردهایم.»
وی به سؤال ما درباره حذف تابلوی معرف کشتهشدگان جنگ ظفار اینگونه پاسخ میدهد: «فضای دفن کشتهشدگان ظفار را به مهدالرضا (ع) که مهدکودکی قرآنی است تغییر دادهایم. به نظر میرسد اینگونه استفاده بهتری شده باشد. مهدالرضا (ع) برای کودکان منطقه-اعم از پسر و دختر- است. برای این عزیزان برنامههای آموزش قرآنی و تربیتی برگزار میکنیم و میزان استقبال هم عالی بوده است.»
نبئی به آمار شرکتکنندگان در برنامههای مهدالرضا (ع) که جایگزین محل دفن کشتهشدگان جنگ ظفار اشاره میکند و میگوید: «حضور ذهن ندارم، ولی به گمانم حدود ۵۰ نفر هستند.»
وی درباره همجواری این کودکستان با مزارها و اقتضائاتی که دارد، گفت: «ورودی این مهد با آرامستان خواجهربیع جداست و از گلشاد ۳ امکان تردد برای عموم است و دری که به باغ دوم خواجهربیع وجود ندارد برای استفاده همگانی نیست.»
حرف آخر
آیا در میان رویدادهایی که مشهد در سدههای گوناگون شاهد آن بوده است، دفن شدن این افراد جای در خور توجهی ندارد؟ گروههای مردمنهادی که در پی حفظ تاریخ مشهد هستند دراینباره چه میاندیشیدند؟ گروه تاریخ دانشگاه فردوسی چه نظری دارد؟ اندیشمندان و مسئولان فرهنگی شهر درباره اهمیت این قبور و تاریخی که در پی دارند چه میاندیشند. به نظر میرسد باید به این سؤالات جوابی دقیق داشت و سپس به تغییر کاربری قبور به مهدکودک اقدام کرد.
از خواجهربیع تا شهدای منا
نام خواجهربیع در تاریخ «ربیع بن خثیم» آمده است. او از طایفه بنی اسد و ساکن کوفه، از زمره زهّاد هشتگانه صدر اسلام و تابعین (کسانی که صحابه پیامبر را درک کردهاند) و همچنین از یاران و سرداران علی بن ابیطالب (ع) بوده است. او در سالهای پایانی خلافت امام اول بهقصد انزوا و دوری از نزاع طرفین عراق را بهقصد ایران و خراسان ترک کرده است. او در سالهای پایانی عمر ساکن شهر نوغان (مرکز ولایت توس در آن زمان) شده و بالاخره در سال ۶۳ ه. ق یا به روایتی دیگر در سال ۶۱ درگذشته و در یکفرسنگی شمال نوغان دفن شده است.
سیری در تاریخ آرامستان او
شاهعباس صفوی در اوایل سده ۱۱ قمری با توصیه و مشورت شیخ بهایی دستور احداث مقبرهای باشکوه برای خواجه صادر کرد. اساس بنای فعلی مقبره خواجهربیع همان است که در سالهای ۱۰۲۶ تا ۱۰۳۱ ه. ق به امر شاهعباس و با سرپرستی یکی از سادات رضوی مشهد به نام «میرزا افلغ» احداث شده است. آرامگاه خواجهربیع یکی از ابنیه زیبا، دیدنی و متبرک است که به همین علت همهوقت مورد توجه و مراجعه اهالی مشهد و زائران و مسافرانی است که به مشهد مشرف میشوند. با توجه به زمان درگذشت خواجه، وی از زمره قدیمیترین رجال مدفون دراطراف شهر کنونی مشهد است. هماکنون این بنا و آرامستان منتسب به او در انتهای خیابان خواجهربیع واقع شده و این اثر در سال ۱۳۱۰ با شماره ثبت ۱۴۲ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
نمایی از جنس کتیبه
روستایی که باغ آرامگاه خواجه در آن واقع شده «حسینآباد خواجهربیع» نام دارد و از جمله موقوفات مزار خواجه است. اداره باغ و مزار خواجهربیع سالها قبل به آستان قدس رضوی واگذار شد.
بقعه خواجهربیع از نظر هنری نیز جایگاه بالایی دارد، زیرا کاربرد کاشیهای الوان در نمای خارجی، نقاشیهای طلاییرنگ بر رویه دیواره داخلی و نیز دو کتیبه به خط علیرضا عباسی (خوشنویس بزرگ عهد صفوی) جلوه خاصی به آن بخشیده است. این دو کتیبه زیبا با تاریخهای ۱۰۲۶ و ۱۰۳۱ ه. ق در داخل گنبد و ساقه خارجی آن سالهای احداث و تزیین بنا را مینمایاند. کاشیکاری بنا از نوع یکرنگ و معرق و زیر رنگی است که نقشهای زیبای هنری و گیاهی و کتیبهها را شکل دادهاند.
دفن شدگان مشهور
آنانی که رحل اقامت از دنیا برگرفتهاند به خانه ابدیشان رهسپار شدهاند. رفتگانی که در بستر آرامستان خواجهربیع دفن شده نیز مثل هر رفتهای دیگر با خود پارچه کفنی برده و نهایت کمتر از دو متر خاک. پارچه و خاک هم عاریهای است و بعد از چند سالی از آنها بهقاعده طبیعت و قانون گرفته میشود.
میان قبور دفن شدگان که راه میروی عناوین متعددی میبینی. از دکتر و مهندس تا شخصیتهای دینی و ادبی و مشاغل دیگر؛ اما شاید در میان دفن شدگان شخصیتی به شهرت شیخ احمد کافی وجود نداشته باشد. او سخنوری نامآشنا برای مردم ایران بود و در دوره پهلوی پرچم مبارزه با بهاییت و احیای توجه عمومی به امام عصر را بر شانه داشت. سخنرانیهایش شهره میان عوام و خواص بود و تا چند سال قبل که به حرم میرفتیم از بیشتر نوار فروشیهای مذهبی صدای پرسوز او شنیده میشد.
ماجرای فوت و یا بهتر بگویم شهادت شیخ احمد کافی ازجمله رویدادهایی است که عشق مذهبی مردم را در دوره پهلوی بهخوبی نشان داد. بعد از کشوقوسهای فراوان بدن بیجان کافی به خواجهربیع میرسد و در کنار مزار مرکزی این آرامستان دفن میشود. صدای او از بلندگوهایی که در کنار مقبرهاش برپا شده هنوز گوشنواز اهل دل است.
آنسوتر اختصاص به شهدای جنگ تحمیلی دارد. قبرها با پنجرههایی فلزی که مزین به تصویر شهید و پرچم ایران است از دیگر قبور متفاوت بنا گذاشته شده است. در اطراف بارگاه خواجهربیع و گوشههای دنج که بگردی شهدای انقلاب اسلامی را هم میتوان یافت. آنانی که با خونشان درخت انقلاب اسلامی را به ثمر نشاندند.
چند سالی است که دیگر کمتر شنیده میشود در باغ اول این آرامستان کسی دفن شود. هرچند باغ دوم که از دهه ۸۰ میزبان رفتگان شده است این روزها آرامآرام به سمت تکمیل ظرفیت پیش میرود. در باغ دوم شاهد رفتگانی نامآشنا هستیم که از میان آنها میتوان به شهید حسن قاسمی دانا، شهید مدافع حرم، اشاره کرد. با آغاز جنگ سوریه شهید هم لباس رزم پوشید و در فروردین ٩٣ بهطور داوطلبانه به آن کشور رفت. در همان مدت کوتاهی که در آنجا بود لیاقتهای بیشماری را از خود نشان داد؛ اما طولی نکشید که در عملیاتی که شامل پاکسازی خانه به خانه بود با اصابت چند گلوله به شهادت رسید. پیکر پاکش همزمان با سالروز وفات حضرت زینب (س) در مشهد تشییع و در خواجهربیع به خاک سپرده شد. از دیگر برجستگانی که میهمان ابدی باغ دوم این آرامستان هستند میتوان به آیتا... محمدحسین سیبویه، استاد درس خارج فقه و از علمای سطوح عالی حوزه علمیه خراسان، اشاره کرد. پیکر این عالم ربانی ۱۴ آبان سال ۹۴ از محل حسینیه نجفیهای مقیم مشهد واقع در کوچه چهارباغ با حضور علمای حوزه علمیه خراسان تشییع و و در نهایت پس از طواف و خطبهخوانی و ادای نماز میت به آرامگاه خواجهربیع انتقال و دفن شد.
از دیگر مدفونان باغ دوم میتوان به جمعی از شهدای منا اشاره کرد. ۳ نفر از شهدای منا در خواجهربیع دفن شدهاند.
تاریخیترین افرادی که در بخش باغ دوم دفن شدهاند کشتهشدگان جنگ ظفار هستند که گزارش کامل آن را در همین صفحه میتوان خواند.
پینوشت
بهاحتمالقوی رفتگانی از شما که هماکنون این گزارش را میخوانید در این آرامستان دفن شدهاند. بیایید با قرائت فاتحه و کارهای خیر آنها را خشنود کنیم.