تکمیل بیش از ۸۵ درصد سهمیه حج ۱۴۰۴ آغاز مرحله دوم اعزام‌های عمره در ماه‌های رجب و شعبان (۱۰ دی ۱۴۰۳) اعزام ۹۰۰ زائر خراسانی در لیلةالرغائب به عتبات عالیات | آغاز مرحله دوم عمره مفرده از روز ۹ دی ۱۴۰۳ طلوع خورشید در خطه خراسان | به‌مناسبت ورود امام هشتم (ع) به توس و روز مشهد تشرف ۱۵۰ نفر از شیعیان خارجی به حرم مطهر رضوی قرآن راهنمای بصیرت است | مفهوم‌شناسی بصیرت و برکات آن در گفت‌وگو با عضو مجلس خبرگان رهبری مشهد متعلق به کل جهان اسلام است حرف بد از ادبیات مردمان دور باد! جامعه امروز، آماده فعالیت بیشتر زنان است سوگند خداوند برای رستگاری ما | درس‌های سوره شمس با یازده سوگند برای اهل تدبر در قرآن به‌نام غیرت ناب مدافعان حرم | گزارش شهرآرانیوز از مراسم تشییع پیکرهای مطهر شهدای مشهدی مدافع حرم در مشهد + فیلم آیت‌الله علم‌الهدی: جوهره اصلی مقاومت، ایمان به خداست | ترویج فحشا، راهبرد دشمن برای تضعیف غیرت انقلابی تولیت آستان قدس رضوی: آموزه‌های قرآن را در زندگی عینیت دهیم آثار اجرای عدالت در کلام فاطمه‌زهرا (س) تلاش با چاشنی علم و عشق | با چه کار‌هایی می‌توانیم به امام عصر (عج) نزدیک شویم نشست ادبی «کلمات ملکوت» در مشهد برگزار شد بخش عمده‌ای از شعر فارسی، شعر آیینی است برفی که بر رکوع نشست «حیات» شهیدان در قرآن
سرخط خبرها

گزارشی از واقعه گوهرشاد به قلم آیت‌الله فقیه سبزواری

  • کد خبر: ۱۱۶۰۳۸
  • ۱۹ تير ۱۴۰۱ - ۱۷:۱۸
گزارشی از واقعه گوهرشاد به قلم آیت‌الله فقیه سبزواری
نوشته‌ای که آیت‌الله سبزواری، که خود از وعاظ واقعه مسجد گوهرشاد بوده، به مرحوم معلم داده، حاوی گزارش مهمی است درباره حرکت مردم مشهد در واقعه مسجد گوهرشاد. در ادامه متنی را که فقیه سبزواری با عنوان «قضیه اتحاد شکل و قیام گوهرشاد» نوشته می‌خوانید.

حسین بیات | شهرآرانیوز - مرحوم میرزا محمدعلی معلم‌حبیب‌آبادی نویسنده، محقق و سرگذشت‌نگار (۱۳۰۸ ق تا ۱۳۹۶ ق) مولف کتاب «مکارم‌الآثار» در سال ۱۳۸۰ قمری به مشهد مشرف شده و از آیت‌ا... میرزاحسین فقیه‌سبزواری (۱۳۸۶ ق تا ۱۳۴۶ ش) درخواست کرده است که شرح حالی از خود، برای وی بنویسد. از آنجا که آیت‌ا.. . سبزواری خود از وعاظ واقعه مسجد گوهرشاد بوده، می‌توان گفت که نوشته‌ای که به مرحوم معلم داده،   حاوی گزارش مهمی است درباره حرکت مردم مشهد در واقعه مسجد گوهرشاد.

حقیر و مرحوم آیت‌الله آقا حاجی شیخ علی‌اکبر نهاوندی، چون می‌دانستیم که قضیه عادی نیست، لذا گاهی در منزلی از منازل دوستان پنهان بودیم، لکن، چون عموم علما در مسجد بودند مثل حاجی مرتضی آشتیانی، آقا شیخ‌حسن پایین‌خیابانی، آقا سیدیونس اردبیلی و تمامی ائمه جماعت قریب سی‌نفر جمع شده بودند، لذا ناچار با یکدیگر رفتیم به مسجد، لکن آثار عذاب هویدا بود. مردم همه مضطرب و لاینقطع از دهات و اطراف، جمعیت با چوب و چماق به طرف شهر آمده و شهرت دادند که علما حکم جهاد دادند تا آنکه در مسجد، دیگر جای پا نبود. حقیر با آقای نهاوندی که به مسجد وارد شدیم، ملاحظه کردیم که علما همگی در ایوان مقصوره جمع و بهلول هم منبر رفته و مردم را تشویق می‌کند که بروند به طرف لشکر و لشکر را متصرف شوند و لشکر هم عازم شده که اگر مردم حمله به آن‌ها بکنند، توپ و مسلسل بسته و همگی را بکشند.

به اعلی حضرت رضاشاه تلگراف کنید

حقیر، چون این وضع را دیدم، به آقای نهاوندی گفتم که اوضاع خیلی بد شده. یا خود شما به منبر بروید و مردم را امر به سکوت کنید یا حقیر می‌روم. فرمودند: قلب من ضعیف است و نمی‌توانم. گفتم شما استخاره کنید، چنانچه خوب باشد، حقیر منبر می‌روم.

استخاره کردند. بسیار خوب بود، لذا حقیر حرکت کردم و رفتم و بهلول را از منبر به پله دوم قرار دادم و مردم همین که دیدند من به منبر رفتم، هجوم به طرف منبر نمودند و حقیر با صدای رسا امر به سکوت کردم. مردم همگی ساکت شدند؛ کأن علی رؤوسهم الطیر.

بعد از آن ابلاغ کردم به عموم آن‌ها که «ایهاالناس! این هیاهو نتیجه ندارد. اگر بنا دارید کار پیش برود، خوب است. البته شاه شما مسلمان است و تقاضای شما را قبول خواهد کرد.» از این قبیل مواعظ زیاد نمودم.

مثل اینکه پسند عقلا شد و قبول عموم قرار گرفت. پس از آن از منبر پایین آمدم و حضور علما که مجتمع بودند، آمدم و عرض کردم‌: دیگر نشستن شما در این مکان صلاح نیست. خوب است برویم به کشیک‌خانه مسجد و فکر چاره‌ای کنیم که این هیاهو نتیجه خوبی ندارد.

قبول کردند و مجتمعا به کشیک‌خانه مسجد رفتیم و نتیجه گفتگو‌ها بالاخره بر این قرار گرفت که تلگرافی توسط آیت‌ا... حاجی شیخ‌عبدالکریم حائری که در آن ایام فی‌الجمله مرجعیت داشت، به اعلی‌حضرت بزنند که او صرف‌نظر از پوشیدن کلاه دوره‌دار بنماید. حقیر با این تلگراف مخالف بودم و در آن تلگراف تهدید سختی نسبت به اعلی‌حضرت شده بود. آنچه اصرار کردم برای تغییر تلگراف اثری نکرد و تمامی علما تلگراف را امضا نمودند و این تلگراف که مخابره شد، آتش غیظ اعلی‌حضرت افروخته شد و تلگرافی از شخص او صادر شد که یا متفرق شوید یا آنکه با گلوله متفرق خواهم کرد.

آقای حاجی‌میرزا احمد کفائی در لشکر بود و مسجد نیامده بود. از لشکر به حقیر تلفن کرد که قضیه وخیم شده و محتمل است که به ضرب گلوله مردم را متفرق کنند. هرچاره‌ای دارید، بکنید و مردم را متفرق کنید.

لکن به قدری آتش غیظ مردم مشتعل شده بود که کسی قدرت نداشت که اسم این معنا را ببرد. به همین نحو بود و ناهاری مختصر حاضر شد و عموما خوردند. غروب شد. علما یکان‌یکان فرار کردند، چندنفری باقی ماند. یک ساعت از شب گذشته، آقای حاجی‌میرزااحمد به حقیر تلفن کرد که هر نحو هست، مردم را متفرق کنید که حکم شدید صادر شده که به هر نحو هست، مردم را متفرق کنند و قشون هم با مسلسل دورتادور مسجد را محاصره کردند.

در این اثنا جمعی دور حقیر را گرفتند که باید منبر بروی و مردم را امر کنی که متفرق نشوند. حقیر ملاحظه کردم که اگر منبر نروم، خطر قتل دارم. در این گفتگو بودم، یک وقت ملاحظه کردم که حقیر را روی دوش گرفته و به طرف ایوان مقصوره می‌برند. خواهی‌نخواهی منبر رفتم و بین محذورین گرفتار شدم.

بالاخره بالای منبر گفتم که من الان تب دارم و حال حرف زدن ندارم. ختمی گرفتم و روضه علی‌اصغر خواندم و از منبر پایین آمدم. لکن مخفی نباشد که در اثنای آن که مرا به طرف منبر می‌بردند، یک نفر ناشناس بال قبای مرا کشید و گفت‌: به مردم بگو اگر می‌خواهید آسوده شوید، پناهنده به قنصول‌خانه روس شوید! و من گوش به حرف او ندادم.

به هر تقدیر کوشش کردم در تفرقه مردم و شاید نُه قسمت از ده قسمت را متفرق کردم و علمایی که باقی مانده بودند، به دارالتولیه فرستادم؛ از جمله آقاشیخ‌مرتضی آشتیانی، حاجی‌شیخ علی‌اکبر نهاوندی، آقای ملایری و چند نفر دیگر از علما. وقتی که تمامی را فرستادم، مسجد مقداری خلوت شد و عده‌ای بربری و زوار در مسجد باقی ماند و آنچه شهری باقی بود، به خانه خود رفتند، لکن باقی باز هم بودند تا در آخر خودم رفتم به دارالتولیه.

آستانه در خطر است

به مجرد ورود حقیر، اسدی نیابت تولیت وارد اتاق شد و آمد روی زمین نشست و دست خود را به دامن حقیر زد که دستم به دامن تو. تو امروز شنیدم منبر رفتی و مردم را امر به آرامش کردی. حال هم چاره‌ای بکن که آستانه در خطر است و تمام زحمات من هدر می‌شود و همان قضیه توپ‌بندی روس‌ها پیش خواهد آمد.

حقیر گفتم‌: آنچه از دست من برآید، حاضرم و جان فدایی خواهم کرد و آستانه محفوظ بماند ولو حقیر از بین بروم. بنای مشورت شد. رأی بر این قرار گرفت که دو نفر نزد استاندار بروند و از او کسب تکلیف بنمایند. قرار به استخاره شد. نهاوندی استخاره کرد، آیت آمد: ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدو‌ها و جعلوا اعزة اهل‌ها اذلة.
مردم را قانع کنید تا متفرق شوند

رأی بر این قرار گرفت که حقیر با آقای حاجی‌شیخ‌مرتضی آشتیانی برویم نزد استاندار که در آن‌وقت پاکروان بود. درشکه حاضر شد و به اتفاق رفتیم، وارد استانداری شدیم. پاکروان، اتاق بالا بود و آن هنگام تقریبا ساعت شش از شب بود. آقای آشتیانی بدون هیچ‌گونه توجهی از پله‌ها بالا رفت. اتفاقا پاکروان با همسر خود در حجره نشسته بودند. یکمرتبه آقای آشتیانی پرده بلند کرده، همسر پاکروان که از مملکت ایتالیا بود، وحشت می‌کند و فریاد می‌زند. آقای آشتیانی برگشت به محلی که حقیر بودم.

پاکروان زیاده غضب‌آلوده شد و به تعجیل آمد حجره پایین. گفت: شما این نصف‌شب آمده‌اید چه کار دارید؟ آقای آشتیانی فرمودند: سه‌مطلب داریم‌:اول: آنکه دستور بدهید دسته سینه‌زن بیایند به بازار و صحن.

دوم: آنکه دستور بدهید که مردم لباس فرنگی نپوشند و کلاه دوره‌دار، لباس کفر است.

سوم: آنکه حجاب از سر زن‌ها برداشته نشود.

پاکروان با کمال تعرض گفت‌: مسئله سینه‌زدن خودتان با آقای حاجی‌آقا حسین قمی. تقاضا کردید که در صحن سینه بزنند و حال هم بروند در ایام عاشورا در صحن سینه بزنند و، اما کلاه دوره‌دار جهت حفظ از آفتاب، ضرری ندارد. شما که کلاه پهلوی را قبول و دوره جلو را قبول کردید، خوب (است) که دوره عقب را هم قبول کنید و این اجتماع را شما آوردید متفرق کنید و، اما مسئله حجاب، اگر یک کلمه از پهلوی، شما مدرکی آوردید که حکم رفع حجاب نموده، هرچه بخواهید به شما داده خواهد شد.

حقیر ملاحظه کردم که آقای آشتیانی مثل اینکه مطلب را گم کرده، رو به پاکروان کردم و گفتم‌: دو عرض دارم. گفت‌: شما کیستید؟ گفتم‌: من آقای سبزواری. گفت‌: بسیار خوب، شنیده‌ام شما به منبر رفتید و مردم را امر به آرامش کردید. گفتم‌: بلی. گفت‌: بگو. گفتم‌: غرض از آمدن بنده و حضرت آشتیانی از این است که این مردم اجتماعی کرده‌اند، یا حق یا باطل. باید به هر نحو هست، آن‌ها را قانع کرد تا متفرق شوند. جواب گفت‌: شما که این‌ها را جمع کردید، متفرق کنید.

جواب دادم که ما جمع نکردیم. گفت‌: شما برای چه مسجد آمدید؟ جواب دادم: برای اصلاح و شاید بتوانم نحوی کنم که خون‌ریزی نشود. گفت‌: بکنید. جواب دادم: راه فکر ما مسدود است. شما استاندار هستید. گفت‌: فکری ندارم. من گفتم‌: یک راه داریم و آن، این است که صورت تلگرافی جعلی و دروغ الان به من بدهید که بروم مسجد و مردم را متفرق کنم. جواب داد: چه تلگراف باشد؟

گفتم‌: تلگراف آنکه اعلی‌حضرت عفو کرده و شما مردم متفرق شوید. جواب داد که بدرأیی نیست.
اتفاق اسدی آمده بود و در حجره فوقانی با طهران به توسط بی‌سیم لشکر، مشغول مذاکره بود. پاکروان رفت حجره فوقانی نزد اسدی. فاصله نشد برگشت و گفت: کار از دست من و اسدی خارج شده و خود اعلی‌حضرت با لشکر مخابره می‌کند که دستور داده که به هر نحو هست، مردم را متفرق کنید و سه دقیقه دیگر وقت نداریم و پاکروان به اسدی گفته بود که فلانی رأی خوبی داد و به هر تقدیر شد، سه‌دقیقه گذشت که صدای مسلسل بلند شد و فریاد مردم به یاعلی یاعلی بلند شد، به نحوی که صدا به مسجد کاملا می‌رسید.

قریب نیم‌ساعت طول کشید و صدا آرام شد و خرده‌خرده صبح طلوع کرد. برگشتیم به دارالتولیه و از آنجا متفرق شدیم و دو روز بود که به کلی صحن و مسجد و حرم بسته بود و معلوم نشد که چندنفرکشته شده و مردم متفرق شدند و دستور آمد که مسجد و صحن و حرم باز شود و سرتا سرشهر امن شد و قضیه کلاه هم بعد از چندروزی عملی شد و بعد از چندروز شش‌نفر از علما را به طهران تحت‌الحفظ بردند: حاجی سیدهاشم نجف‌آبادی، حاجی‌شیخ حبیب ملکی، آقاسید زین‌العابدین سیستانی، شیخ آقابزرگ شاهرودی، حاجی‌شیخ هاشم قزوینی و مدتی زندان قجر زندانی بودند و بعد مرخص شدند و آقامیرزایونس اردبیلی در نوقان مخفی بود. او را هم گرفتند و طهران بردند و مدتی در زندان بود و بعد از بازرسی‌های زیاد اسدی، نیابت تولیت محکوم به اعدام شد در شب ۲۶ ماه مبارک رمضان ۱۳۵۴ بعد از طلوع فجر. این خلاصه حادثه مسجد.

چرا حادثه گوهرشاد مهم است یا چگونه فرمان کشف حجاب را اجرا کنیم؟!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->