نعیمه ترکمننیا| شهرآرانیوز؛ هوشنگ مرادی کرمانی سال ۱۳۲۳ در روستایی از توابع شهرستان کرمان چشم به جهان گشود. تا کلاس پنجم ابتدایی در آن روستا درس خواند و همراه پدربزرگ و مادربزرگش زندگی کرد. مادرش از دنیا رفته بود و پدرش دچار نوعی ناراحتی روانیعصبی شده بود و قادر به مراقبت از فرزندش نبود. از همان سنین کودکی به خواندن علاقه خاص داشت و عموی جوانش که معلم روستا بود، در این علاقه بیتأثیر نبود. پس از تحصیلات ابتدایی به کرمان رفت و تا پانزدهسالگی در آنجا زندگی کرد و در این دوره بود که شیفته سینما هم شد. دوره دبیرستان را در یکی از دبیرستانهای شهرستان کرمان گذراند و سپس وارد دانشگاه شد. وی دارای مدرک کارشناسی ترجمه زبان انگلیسی است. مرادی کرمانی در سال ۴۰ خورشیدی فعالیت هنریاش را با رادیو کرمان شروع کرد و سپس در تهران به این فعالیت ادامه داد.
آثار مرادی کرمانی همواره جایزههای خارجی و داخلی معتبری را از آن خود کردهاند. مرادی کرمانی دو بار در ۱۹۸۶ و ۲۰۱۴ میلادی نامزد دریافت جایزه جهانی هانس کریستین اندرسن شد و در ۱۹۹۴ میلادی جایزه کتاب کودکان و نوجوانان اتریش را دریافت کرد و در سال ۲۰۱۸ نامزد جایزه آسترید لینگرن شد. همچنین بسیاری از آثار مرادی کرمانی به زبانهای آلمانی، انگلیسی، فرانسوی، هلندی، عربی، اسپانیایی و... ترجمه شدهاند. کتابهای وی که بیشتر برای ما آشنا هستند، عبارتاند از قصههای مجید، بچههای قالیباف خانه، نخل، خمره، مشت بر پوست، تنور، لبخند انار، مهمان مامان، نمایش نامه کبوتر توی کوزه، مربای شیرین، مثل ماه شب چهارده، نه ترونه خشک، شما که غریبه نیستید و....
کتاب «قصههای مجید» که در تلویزیون ایران هم به تصویر کشیده شد، بیتردید برای ما ایرانیها از خاطرهانگیزترین داستانهاست. «شما که غریبه نیستید» شرح خاطرات دوران کودکی پرماجرا، اما جالب و خواندنی هوشنگ مرادی کرمانی است. خاطرات کودکی که گاه شیطنت و بازیگوشیاش خواننده را به خنده وامیدارد و گاه هم مظلومیت و تنهاییاش چشمهای مخاطب را خیس اشک میکند. این کتاب بههمت انتشارات معین منتشر شده است.
کتاب «شما که غریبه نیستید» روایتی داستانی از زندگینامه خود هوشنگ مرادی کرمانی است. این روایت از عید نوروزی شروع میشود که هوشو (هوشنگ کوچولو) ۴ یا ۵ سال دارد و در خانه پدریاش همراه پدربزرگ و مادربزرگش در روستای سیرچ بدون مادر زندگی میکند. این کتاب با بیستسالگی و مهاجرتش به تهران تمام میشود. با خواندن این کتاب، با روایتی بسیار صادقانه و خالص همراه میشوید و همینطور رنج میبرید. همه ویژگیهایی که میتوان به سایر کتابهای داستان مرادی کرمانی نسبت داد، درباره این کتاب هم صادق است؛ نثر روان و ساده، روایت صادقانه، استفاده از فرهنگ فولکولور، درونمایه فقر و طنز که در این زندگینامه جایگاه کمی دارد.
اگر داستانهای هوشنگ مرادی کرمانی را خوانده باشید، ردپای تمام آنها را میتوانید در این کتاب پیدا کنید. هوشو که دورهای با مادربزرگش زندگی کرده است (قصههای مجید)، خمره دبستان هوشو (داستان خمره)، معلم دبستان و عموی معلمش (شخصیت آقای صمدی در خمره و شخصیتهای معلم سایر داستانها)، مردی که بچههای روستا را برای قالیبافی میبرد (بچههای قالیباف خانه)، آوازخوانی پدر هوشو (شخصیت پدر در مشتی بر پوست)، علاقه هوشو به آسیاب (مشتی بر پوست) و شیطنتهای هوشنگ در کودکی و نوجوانی و همچنین علاقهاش به خواندن کتاب و طبیعت در بیشتر شخصیتهای داستانهایش دیده میشود. این نشاندهنده نقش تجربیات نویسنده در نوشتن است و ترکیب آن با تکنیکهای داستاننویسی باعث شده است ترجمه نهتنها اندک خللی به کیفیت داستانهایش نزند، بلکه آثار او را بیشتر و بهتر به دنیا بشناساند.
نکته زیبایی که در این کتاب به نظرم آمد، رابطه هوشو با مادرش بود. در این زندگینامه، هوشو مادرش را در ششماهگی از دست داده و هیچوقت او را ندیده است، اما هر سال از طرف خانواده مادریاش سهم خرماهای مادرش برای او فرستاده میشود. هوشو هر وقت کامش از خرما شیرین میشود یاد مادرش میافتد؛ یادی شیرین. وقتی از گرسنگی دلضعفه میگیرد، مادرش به کمکش میرسد. وقتی هوشو به خانه مادریاش میرود، نخل آنجا را بغل میکند، انگار که مادرش است. وقتی دلش گهگاهی قهر میخواهد و کسی را برای قهر پیدا نمیکند، از مادرش قهر میکند و خرما نمیخورد.
این کتاب را با تمام رنجهایش بخوانید؛ در قسمتهای کمی خواهید خندید و در قسمتهای زیادی به فکر فرو خواهید رفت و گاهی هم اشک خواهید ریخت و بعد از آن هوشنگ مرادی کرمانی را بیشتر دوست خواهید داشت.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
علی آسیابان لبخند میزند. کیسه ما را میگیرد و توی ظرف قیفمانندی که بالای سنگ چرخان است، میریزد. به دانههای گندم نگاه میکنم که آرامآرام از قیف بزرگ توی سوراخ میان سنگ میریزند و آرد از زیر دندانهای سنگها بیرون میزند. دلم میخواهد همه گندمهای دنیا مال ما باشد تا آقبابا غصه نخورد!
پدرم این یکی کار را خیلی دوست دارد. آبدادن به گلها. نگاهکردن به آنها و آوازخواندن. با گل و گیاه خوش بود. کم میخورد. لاغر بود. مریض که میشد دو روز هیچ نمیخورد تا خوب شود. خوب که میشد، میگفت: هر دیوونهای به کار خودش هوشیاره.
بیشتر بخوانید:
نگاهی به ۴ سریالی که قرار است براساس رمانهای ایرانی ساخته شوند