جنگ ادامه داشت. ما بزرگ میشدیم و در حد جنگ میشدیم. تفنگ بازی مقدمه جنگیدن بود. اما کار ما از تفنگ بازی گذشته بود. ما واقعا میجنگیدیم. سربندیها سنگرهای واقعی داشتند. با کیسه شن و سقفهای پوشیده. حتی تفنگ بادی. درست پشت آسیاب خرابه. (حالا همه ساخته شده) از کوچه آسیا تا گوجه زار دست ما بود. خانه بالا درختی داشتیم و سو. خاک سرخهای نزدیک خانه حاج مندلی را کلیده بودیم و برای خودمان غار درست کرده بودیم. بچههای کوچه حمام کانال زده بودند. ما با بچههای کوچه حمام رفیق بودیم اصلا همه دشمن مشترک داشتیم. سر بند الستی دو بخش داشت.
بچههای کوچه بند ملک یعنی انتهای سربند (الان کوچه شهید سهرابی است) برای خودشان جبهه مستقلی داشتند. آنها هم با ما بودند. ما همه با هم بودیم، اما همه با هم حریف سربندیها نبودیم. چون آنها آدم بزرگ بودند. آدم بزرگ نبودند. از ما بزرگتر بودند. البته یکی دو نفر آدم بزرگ بی کار هم بودند که همیشه آنجا بودند. یک جنگ واقعی بود.
بیشتر اوقات با هم کاری نداشتیم. ولی یک وقتهایی به هم سیخ میزدیم و جنگ میشد. حسابی جنگ میشد و پیرمردها نفرین میکردند:
خدا شما را لعنت کند که باعث شده اید این جنگ ادامه پیدا کند.
آتش جـنـگ روشـــن شــد. یک شیر پاک خوردهای سنگرهای ما را خراب کرده بود. ناگهان جنگ جهانی شروع شد. همه حمله. از پاچنار راه افتادند. ما ســـر میـــدان محمـــدیه بهشان ملحق شدیم رفتیم ته سربندالستی جماعتی هم آنجا به ما ملحق شدند. همه این کارها توی روز روشن. عملیات لو رفته بود. ما تاکتیک نداشتیم. اطلاعات عملیات نداشتیم. شناسایی نداشتیم یعنی نفله شدیم. تو باغ حاج کاظم، موسی یک آجر سمت من و تقی نیکوکار پرت کرد. یک آجر درسته که اگر به ما میخورد درجا مرده بودیم. زدیم به رودخانه. ما جان سالم به در بردیم، اما علی رستم زاده اسیر شد. او را به درخت بسته بودند و با تیرهایی که سرش میخ داشت بهش شلیک میکردند. ما همین طور که فرار میکردیم میدیدیم.
البته ســـربنـــدیها به ما حمله کردند. ولی ما توی خانه خود شیر بودیم. حتی رضا از روی پشت بام بهشان حمله کرد و آنها را سوزاند و من سنگی به یکی از آنها زدم که کمانه کرد و دو نفر را گرفت (مطمئنم یک نفر از آنها محمود مزاریان بود. امیدوارم مرا ببخشد. جنگ بود دیگر) همان شب مسجد کوچه آسیا شله بود. همه دور هم شله خوردیم.
بعدها جواد نظافتی رفت جنگ و اسیر شد. محمود رفت جنگ.
خیلیها رفتند جنگ و شهید و جانباز شدند و بعضی اجازه رفتن به جنگ نیافتند و.
جنگ تراژدی بزرگی بود، اما باعث شروع آن ما نبودیم.