برگزاری مراسم گرامیداشت روز شعر و ادب فارسی در آرامگاه فردوسی انتشار فراخوان رویداد ایده‌پردازی فعالیت‌های تبلیغی، دینی در کانون‌های جمعیتی «در فضای شهر» «ابوالفضل پورعرب» ویلچرنشین شد! + عکس محسن تنابنده و سیروس مقدم در پشت صحنه «پایتخت ۷» + عکس دو نکوداشت و یک رونمایی به بهانه روز شعر در تالار فردوسی مشهد ماجرای استاد شهریار و نقد‌هایی که بر سریال کمال تبریزی وارد شد «فرانسیس فورد کاپولا» فیلم جدیدش را می‌سازد نامزد‌های نهایی جایزه ادبی «بوکر» معرفی شدند رونمایی از مستند «حبیب آقا» همزمان با هفته دفاع مقدس علیرضا خمسه: سفارشی‌کارکردن، نوستالژی‌شدن فیلم‌ها و سریال‌ها را از بین می‌برد مجید پُتکی در مسابقه پلیسی «سرنخ» مصطفی مستور: دانشی که از تفکرکردن به دست می‌آید، ارزشمند است ساخت سینما در مجتمع‌های تجاری مشهد؛ فرصتی برای سودآوری یا ارتقای فرهنگی؟ دل با امید وصل به جان خواست درد عشق* به نان و نوا رسیدن از کنار کتاب فارسی پیکر صدرالدین حجازی در خاک آرام گرفت + تصاویر فیلم های برگزیده فنلاند و ایسلند در راه اسکار ۲۰۲۵ ساخت فصل پنجم «امیلی در پاریس»
سرخط خبرها

پهلوون

  • کد خبر: ۱۲۹۰۴۰
  • ۱۹ مهر ۱۴۰۱ - ۱۵:۳۰
پهلوون
راننده سبیل‌هایی جوگندمی و پرپشت داشت و لهجه مشهدی را داش مشتی صحبت می‌کرد. روی داشبوردش چند عکس داشت از تختی، شهید چمران و عکسی قدیمی از جوانی با یک دوبنده کشتی و مدالی دور گردن که شباهت فراوانی به آقای راننده داشت.

آقا مستقیم، مستقیم...، جلو پاهایم ترمز زد و گفت: پهلوون اینجه همش مستقیمه! شوما کجا مقصدته؟  گفتم: من انتهای وکیل آباد می‌رم. گفت: خیره! توکل به خدا! بپر بالا. در را که باز کردم بنشینم، زد به زنگوله کوچک بالای سرش و گفت: خوش آمدی.

راننده سبیل‌هایی جوگندمی و پرپشت داشت و لهجه مشهدی را داش مشتی صحبت می‌کرد. روی داشبوردش چند عکس داشت از تختی، شهید چمران و عکسی قدیمی از جوانی با یک دوبنده کشتی و مدالی دور گردن که شباهت فراوانی به آقای راننده داشت. بالای سرش زنگوله طلایی کوچکی نصب کرده بود که به سبک مرشد زورخانه‌های باستانی، هر مسافری سوار می‌شد به احترام ورودش زنگوله را به صدا درمی آورد.

از آقای راننده پرسیدم: این عکس شمایید؟ گفت: جوونی کجایی که یادت به خیر! مسابقات قهرمانی جوانان خراسان بزرگ سال ۶۰. گفتم: قهرمان کشتی خراسان بزرگ کجا، پشت فرمان تاکسی کجا؟ گفت: آخ آخ... اگه مصدوم نشده بودُم، قِرار بود مایَم کنار آقا رسول خادم المپیک بارسلونا بِشِم سال ۹۲؛ قسمت نِبود پهلوون. گفتم: چه حیف! گفت: چِه مِدِنُم! هرچی اوستاکریم بِخه.

یک جوان لاغراندام با مو‌های بلند گوشه خیابان با عجله دستش را تکان داد و گفت: اول ۷ تیر. راننده نگه داشت، جوان سوار شد و راننده زنگوله را به صدا درآورد و گفت: خوش آمدی جوون. پسرجوان که هدفون توی گوشش بود متوجه حرکت راننده نشد و بلافاصله روی صندلی عقب توی دنیای گوشی همراهش غرق شد.

راننده سری تکان داد و گفت: مو که‌ای جوونای امروزِ نمفهمُم! اینا اصلا پاشا روی زمین نیست! اصلا تعریف زن، تعریف مرد عوض شده. قدیم ابهتی داشت همه چی!

زن میان سالی از توی پیاده رو با شدت برای تاکسی دست تکان می‌داد. راننده کنار خیابان زد روی ترمز. زن با عجله خواست بیاید سمت ماشین پایش به لبه جدول گیر کرد و افتاد! ساک خرید و کیف زن هم از دستش افتاد. در همین حین مردی مثل سایه نمی‌دانم از کجا پیدایش شد و کیف زن را به سرعت از زمین برداشت و به سمت دیگری گریخت.

جوان توی ماشین که مشغول تماشا بود هدفون و گوشی اش را گذاشت روی صندلی و مثل عقابی از توی ماشین بیرون پرید و به همان سمت دوید. من بهت زده به راننده گفتم: آقا توی ماشین آب داری؟ راننده که هنوز گیج اتفاق بود گفت:‌ها ها... و یک بطری آب از توی ماشین آورد بیرون و رفتیم به سمت زن که نیم خیز و توی شوک بود. چند لحظه بعد پسر جوان با مو‌های ژولیده و یقه پاره و البته کیف به دست برگشت. راننده گفت: ماشاءا...، ماشاءا... و شروع کرد به دست زدن...

زن به زحمت سرپا شد و همگی سوار تاکسی شدیم، راننده دوبار زنگوله را به صدا درآورد و گفت: به افتخار جوون پهلوون.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->