عیادت وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی از محمود حکیمی در بیمارستان جدیدترین اپرای «پرواز همای» روی صحنه + جزئیات روز سینما تبریک ندارد! سینماگران چقدر امنیت شغلی دارند؟ فراخوان سی‌وچهارمین جشنواره تئاتر خراسان‌رضوی منتشر شد اکران «شه‌سوار» در سینما آغاز شد تجلیل از ستارگان مطرح در جشن تورنتو ۲۰۲۴ برگزاری سومین جشنواره بین‌المللی چندرسانه‌ای میراث فرهنگی در شیراز وضعیت سینمای ایران از نگاه بابک‌ خواجه‌پاشا، کارگردان «در آغوش درخت» پیشنهاد‌هایی برای قرار گرفتن بلیت سینما در بسته تفریحی خانواده‌ها یک چهارچوب شکنی هنرمندانه در گالری «هنگام» «بشوی اوراق اگر هم درس مایی» | یادی از برخی استادان فرهنگ و ادبیات که در شاعری نیز دستی داشتند «علیرضا طبایی» راهی خانه ابدی شد (۲۱ شهریور ۱۴۰۳) «جشن مهر سینما» در خراسان‌رضوی موسم قدرشناسی از هنرمندان سینمایی استان است «نظم» جشنواره فیلم زوریخ را افتتاحیه می‌کند «پری صابری»، کارگردان تئاتر، درگذشت (۲۱ شهریور ۱۴۰۳) + علت فوت پیام وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به مناسبت روز ملی سینما
سرخط خبرها

پهلوون

  • کد خبر: ۱۲۹۰۴۰
  • ۱۹ مهر ۱۴۰۱ - ۱۵:۳۰
پهلوون
راننده سبیل‌هایی جوگندمی و پرپشت داشت و لهجه مشهدی را داش مشتی صحبت می‌کرد. روی داشبوردش چند عکس داشت از تختی، شهید چمران و عکسی قدیمی از جوانی با یک دوبنده کشتی و مدالی دور گردن که شباهت فراوانی به آقای راننده داشت.

آقا مستقیم، مستقیم...، جلو پاهایم ترمز زد و گفت: پهلوون اینجه همش مستقیمه! شوما کجا مقصدته؟  گفتم: من انتهای وکیل آباد می‌رم. گفت: خیره! توکل به خدا! بپر بالا. در را که باز کردم بنشینم، زد به زنگوله کوچک بالای سرش و گفت: خوش آمدی.

راننده سبیل‌هایی جوگندمی و پرپشت داشت و لهجه مشهدی را داش مشتی صحبت می‌کرد. روی داشبوردش چند عکس داشت از تختی، شهید چمران و عکسی قدیمی از جوانی با یک دوبنده کشتی و مدالی دور گردن که شباهت فراوانی به آقای راننده داشت. بالای سرش زنگوله طلایی کوچکی نصب کرده بود که به سبک مرشد زورخانه‌های باستانی، هر مسافری سوار می‌شد به احترام ورودش زنگوله را به صدا درمی آورد.

از آقای راننده پرسیدم: این عکس شمایید؟ گفت: جوونی کجایی که یادت به خیر! مسابقات قهرمانی جوانان خراسان بزرگ سال ۶۰. گفتم: قهرمان کشتی خراسان بزرگ کجا، پشت فرمان تاکسی کجا؟ گفت: آخ آخ... اگه مصدوم نشده بودُم، قِرار بود مایَم کنار آقا رسول خادم المپیک بارسلونا بِشِم سال ۹۲؛ قسمت نِبود پهلوون. گفتم: چه حیف! گفت: چِه مِدِنُم! هرچی اوستاکریم بِخه.

یک جوان لاغراندام با مو‌های بلند گوشه خیابان با عجله دستش را تکان داد و گفت: اول ۷ تیر. راننده نگه داشت، جوان سوار شد و راننده زنگوله را به صدا درآورد و گفت: خوش آمدی جوون. پسرجوان که هدفون توی گوشش بود متوجه حرکت راننده نشد و بلافاصله روی صندلی عقب توی دنیای گوشی همراهش غرق شد.

راننده سری تکان داد و گفت: مو که‌ای جوونای امروزِ نمفهمُم! اینا اصلا پاشا روی زمین نیست! اصلا تعریف زن، تعریف مرد عوض شده. قدیم ابهتی داشت همه چی!

زن میان سالی از توی پیاده رو با شدت برای تاکسی دست تکان می‌داد. راننده کنار خیابان زد روی ترمز. زن با عجله خواست بیاید سمت ماشین پایش به لبه جدول گیر کرد و افتاد! ساک خرید و کیف زن هم از دستش افتاد. در همین حین مردی مثل سایه نمی‌دانم از کجا پیدایش شد و کیف زن را به سرعت از زمین برداشت و به سمت دیگری گریخت.

جوان توی ماشین که مشغول تماشا بود هدفون و گوشی اش را گذاشت روی صندلی و مثل عقابی از توی ماشین بیرون پرید و به همان سمت دوید. من بهت زده به راننده گفتم: آقا توی ماشین آب داری؟ راننده که هنوز گیج اتفاق بود گفت:‌ها ها... و یک بطری آب از توی ماشین آورد بیرون و رفتیم به سمت زن که نیم خیز و توی شوک بود. چند لحظه بعد پسر جوان با مو‌های ژولیده و یقه پاره و البته کیف به دست برگشت. راننده گفت: ماشاءا...، ماشاءا... و شروع کرد به دست زدن...

زن به زحمت سرپا شد و همگی سوار تاکسی شدیم، راننده دوبار زنگوله را به صدا درآورد و گفت: به افتخار جوون پهلوون.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->