نشست اعلام برنامه‌های ولادت امام جواد (ع) برگزار شد| «مولود بابرکت» شعار روز ولادت فرزند امام رضا (ع) تشرف هزار و ۷۰۰ نفر از عشایر زیارت اولی سراسر کشور به حرم مطهر رضوی (۱۸ دی ۱۴۰۳) خانواده؛ سد انحرافات بررسی راه‌های جذب فرزندان به دین و عبادت | بچه‌ها را به عبادت مجبور نکنیم! تمدید مهلت ارسال مقالات به همایش بین‌المللی علوم انسانی اسلامی مدیر بحران و پدافند غیرعامل آستان قدس رضوی: دشمن از طریق رسانه، به دنبال تحمیل اهداف شوم خود است رونمایی از ۹ اثر پژوهشی جدید با موضوع نمازجمعه گوشه‌ای از آموزه‌های اسلام درباره معامله | تجارت براساس فضیلت گرمای عشق و همدلی با نام امام رضا (ع) در روستا‌های مشهد | توزیع ۳۰۰ بخاری و بسته معیشتی نصرپور: نشان مشهدالرضا (ع) یک برند فرهنگی و مذهبی است اعلام شرایط ثبت‌نام قطعی حج ۱۴۰۴+ جزئیات زمان مراسم تشییع پیکر شهید سیدحسن نصرالله اعلام شد دستور جامع برای زندگی ارائه خدمت جدید به زائران روشندل در حرم امام‌رضا(ع) وقتی که عزیز است | در باب نماز اول وقت جزئیات بسته ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار تومانی سفر به کربلا معیار توبه نصوح در بیان امام‌هادی(ع) به‌روزرسانی باور‌های شیعی با زیارت‌نامه | بررسی ۲ میراث زیارتی امام هادی (ع) مادر شهیدان «بابایی» دعوت حق را لبیک گفت محوریت توسعه و عمران حرم امام‌رضا(ع) با نیت نذر | نذر بیش از ۶ هزار میلیارد ریال توسط زائران
سرخط خبرها

پای سفره آقا

  • کد خبر: ۱۳۷۵۰۳
  • ۰۹ آذر ۱۴۰۱ - ۱۶:۵۵
پای سفره آقا
بعد از ماجرای شعر «بچه محله امام رضا»، اتفاقات بانمکی افتاد...

بعد از ماجرای شعر «بچه محله امام رضا»، اتفاقات بانمکی افتاد؛ ازجمله یک دفعه به عنوان داور دعوت شده بودم به جشنواره آستان قدس رضوی. معاون آستان قدس روز اختتامیه جشنواره، بعد از سخنرانی پایانی و قبل از پایان مراسم، من را دعوت کرد روی سن و چهارتا ژتون غذای حضرت از جیبش درآورد و گفت:
- این چهارتا ژتون رو بگیر و برو غذا بگیر؛ این قدر نگو «سی ساله پای سفره‌ای آقا.»

اصلا بحث شوخ طبعی و سرگرمی ماجرا بود. ملت کلی خندیدند و من هم ژتون‌ها را گرفتم و، چون نزدیک ظهر بود، رفتم حرم و چهارتا غذا را گرفتم که ببرم خانه بخوریم. داخل حرم، یک مادر و دختر مشهدی داشتند می‌رفتند. دخترخانم من را شناخت. به مادرش گفت:
- مامان!‌ای همو نیست که مِگِه «سی ساله پای سفره‌ای آقا، منتظر یک ژتون غذایوم؟» حالا هرروز هرروز غذا می‌گیره، مبره خانه شان...

یک دفعه هم تو ارگ داشتیم با خانمم می‌رفتیم. یکی از بچه هایم، بغلم بود و دست یکی دیگر را گرفته بودم. خانمم هم داشت ویترین مغازه‌ها را نگاه می‌کرد. ما، چون پول نداشتیم، تفریحمان، نگاه کردن به ویترین مغازه‌ها بود!

یکی از کسبه، مرا شناخت و پرسید:
- شما بچه محله امام رضایی؟
گفتم:
- می‌گن!

بنده خدا اول من را برد سمت دوستان کاسبش که ایستاده بودند درمورد نرخ ارز با هم صحبت می‌کردند. رو به دوستانش کرد و گفت:
- این آقا، بچه محله امام رضاست.

کسبه محل، تحویل نگرفتند. باز ولم نکرد. دست مرا گرفت و برد داخل مغازه. حالا من را با این بچه‌ها دنبال خودش می‌کشید.
رفتیم داخل مغازه که یک فروشنده خانم داشت. رو کرد به فروشنده و گفت:
- زری! این آقا رو نگاه کن.

زری هم یک نگاه عاقل اندرسفیه به من کرد.

مغازه دار به زری گفت:
- حالا بعد قصه اش رو برات می‌گم.
بعد رو کرد به من و گفت:
- شما دیگه برو!
و من هم رفتم دیگه!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->