معرفی و نقد «در باب تسلی خاطر، آرامش در عصر ظلمت» در پردیس کتاب مشهد | رنج و تسلّی امکانی برای رشد انسان است درگذشت علی رشوند، بازیگر و تهیه‌کننده تئاتر + علت برگزیدگان جشنوارۀ فیلم عمار معرفی شدند مروری بر برخی از مستند‌هایی که درباره شهید حاج قاسم سلیمانی ساخته شده‌اند صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳ روایت کردن، مهم‌ترین کار جهان است رمان «سردار ایرانی» در کتاب‌فروشی‌ها غربت موسیقی مقامی در بی‌مهری‌ها پخش فیلم تلفن زمان برای نابینایان و ناشنوایان + زمان پخش نگاهی به فیلم‌های احتمالی چهل‌وسومین جشنواره فجر در بخش اجتماعی فصل اول برنامه هزار و یک شب، ۱۰۰ قسمت است + زمان پخش درباره مجموعه متغیر منصور اثر یعقوب یادعلی | داستان‌هایی درباره تغییر فیلم توقیف‌شده مسیح پسر مریم، سریال می‌شود بهترین فیلم سال ۲۰۲۴ از نگاه انجمن منتقدین فیلم بریتانیا» (UKFCA) فیلم‌های آخر هفته تلویزیون (۱۳ و ۱۴ دی ۱۴۰۳) + زمان پخش و خلاصه داستان حمید نعمت‌الله: یک سانس در جشنواره به فیلم قاتل و وحشی بدهید مهران مدیری با «گل یا پوچ» جدید برمی‌گردد آیین افتتاحیه پانزدهمین جشنواره مردمی فیلم عمار در مشهد برگزار شد+ویدئو پژمان جمشیدی با فیلم سینمایی روز جزیره، در راه فجر چهل و سوم
سرخط خبرها

حکایت غلامی که وزیر شد و برعکس

  • کد خبر: ۱۵۱۳۳۴
  • ۰۲ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۵:۵۲
حکایت غلامی که وزیر شد و برعکس
قربانشاه اول، بنیان گذار و نخستین پادشاه سلسله قربانشاهیان، که در وقت اضافه نیمه اول قرن نهم بر بخشی از نواحی مرکزی حکومت کردند، روزی که حوصله اش سر رفته بود وزیرش را نزد خود خواند.

قربانشاه اول، بنیان گذار و نخستین پادشاه سلسله قربانشاهیان، که در وقت اضافه نیمه اول قرن نهم بر بخشی از نواحی مرکزی حکومت کردند، روزی که حوصله اش سر رفته بود وزیرش را نزد خود خواند و گفت:‌ای وزیر،  حوصله ام سر رفته است، یک کاری بکن. وزیر گفت: فدایتان گردم، چی میل دارید؟ می‌خواهید به شکار برویم یا پیک نیک کنیم یا تنی چند از محکومان را گردن بزنیم تماشا کنید؟ قربانشاه گفت: نه. یک کاری که نیاز به تحرک نداشته باشد. وزیر گفت: می‌خواهید بازی‌های کلامی کنیم؟

قربانشاه گفت: بلی بلی. وزیر گفت: هرچی شما بفرمایید. قربانشاه گفت: اول من. وزیر گفت: بفرمایید. قربانشاه گفت: از تو سه سؤال می‌پرسم، اگر درست گفتی که هیچ، اگر نه تو را عزل می‌کنم. وزیر گفت: هرچی شما بفرمایید. پادشاه گفت: به من بگو خداوند عالم چه می‌خورد، چه می‌پوشد و خدا چه می‌کند؟ وزیر گفت: پادشاها، خیلی سؤال سختی است. اجازه می‌دهید امشب را فکر کنم و فردا پاسخ گویم؟

قربانشاه گفت: من الان حوصله ام سر رفته، تو می‌گویی فردا؟ وزیر گفت: اقلا تا عصر. قربانشاه گفت: باشه. سپس وزیر درحالی که عزل از مقام وزارت را در دوقدمی خود می‌دید به خانه رفت و پشت میز کارش نشست و سرش را در جیب تفکرش فرو کرد.

در این هنگام غلام وزیر که غلامی فکور و اندیشه ورز بود و پیش از آنکه غلام شود در یکی از دانشگاه‌های مملکت همسایه سمت استادیاری داشت، نزد وزیر رفت و یک لیوان شربت پیش روی او گذاشت و وقتی حال نزار و مضطرب او را دید، پرسید: چه شده است جناب وزیر؟ وزیر ماجرا را با او بازگو کرد. غلام لبخندی زد و گفت: این یک چیستان مشهور است و من جواب آن را می‌دانم.

وزیر گفت: واقعا؟ خب پس بگو جونت بالا بیاد. غلام گفت: دوتا را الان می‌گویم یکی را بعدا. وزیر گفت: چرا؟ غلام گفت: همین طوری. وزیر گفت: بگو. غلام گفت: چیزی که خدا می‌خورد غم بندگانش است و چیزی که می‌پوشد عیب‌ها و گناهان آن هاست. وزیر گفت: دمت گرم و غلام را مرخص کرد و نزد پادشاه رفت و جواب دو سؤال را گفت. پادشاه گفت:‌ای کلک، کی بهت گفت؟

وزیر گفت: غلامی دارم که خیلی حالی اش است، او گفت. پادشاه دستور داد غلام وزیر را نزد او حاضر کنند. سپس رو به او کرد و گفت: قبای وزارت برازنده این غلام است.

از امروز غلامِ وزیر، وزیرِ من است و وزیر، غلامِ وزیرِ من. وزیر گفت: شت و خاموش شد. پادشاه گفت:‌ای وزیر جدید، جواب سؤال سوم چیست؟ وزیر جدید گفت: کاری که خدا می‌کند این است که وزیری را غلام و غلامی را وزیر می‌کند.

پادشاه گفت: خب حالا اگر من این تصمیم را نگرفته بودم چی؟ غلام گفت: هیچی. غلامی وزیر را می‌کردم. اما اکنون غلامی شما را می‌کنم. پادشاه به این جواب خنده کرد و گفت: این بهتر است.

وی سپس افزود: شوخی بس است. وزیر وزیر است و غلام غلام، اما این غلام جالب زین پس غلام خودم خواهد بود. وزیر و غلام هردو گفتند: شت و خاموش شدند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->