سفر کاروانی به عتبات دوباره آغاز شد چه افرادی بدون فیش می‌توانند به حج بروند؟ ۲۰۰ هزار عمره‌گزار ایرانی تا سال ۱۴۰۵ به عربستان مشرف می‌شوند ۳ ویژه برنامه در پنج شب پایانی ماه صفر در حرم مطهر رضوی برگزار می‌شود یک کاسه نبات زعفرانی به یاد «شهید مصطفی چمران» هم‌زمان با سالروز پایان یافتن محاصره پاوه | نور خورشید پس از گرگ‌ومیش پاوه عوامل هلاکت مردم در گفتار اخلاقی امام حسن مجتبی (ع) مظلومیت و غربت امام حسن (ع) در گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین فرحزاد | جلوه کرامت در نهایت غربت درخواست اختصاص اعتبار ویژه از وزیر کشور برای ستاد خدمات زائر در دهه پایانی صفر برپایی بیش از ۷۰۰ موکب برای دهه پایانی صفر در خراسان رضوی | ۵۷۵ موکب در مشهد فعال می‌شوند مشهد میزبان بزرگ‌ترین اجتماع مذهبی ایرانیان در دهه پایانی ماه صفر | تشرف بیش از ۷ میلیون زائر به حرم مطهر امام رضا(ع) + فیلم هزار کاروان پیاده در مسیر مشهدالرضا (ع) برنامه‌ریزی برای خدمات‌رسانی به زائران دهه آخر ماه صفر در خراسان رضوی استقرار ۱۵۰ موکب مردمی در ۵ محور اصلی اطراف حرم امام‌رضا(ع) طی دهه آخر صفر ۱۴۰۴ یادی از شهید مهندس حمیدرضا شریف‌الحسینی | نخبه‌ای که شهید خاک وطن شد راز ماندگاری حال خوش عبادت راهکارهای عملی افزایش حضور قلب در نماز | چگونه در نماز حضور قلب داشته باشیم؟ از فلکه آب تا «الرمادیه ۲» | ناگفته‌های مترجم مشهدی صلیب سرخ در اردوگاه اسرای ایرانی آغاز فعالیت حوزه علمیه خراسان رضوی در دهه پایانی ماه صفر ۱۴۰۴
سرخط خبرها

چه خوب که به یک زولبیا نباختم

  • کد خبر: ۱۵۷۷۴۹
  • ۱۹ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۵
چه خوب که به یک زولبیا نباختم
چشم هایم از گرسنگی سیاهی می‌رفت. دلم می‌خواست زودتر اذان بگویند و یکی از آن زولبیا‌های توی دیس را بگذارم دهنم.

چشم هایم از گرسنگی سیاهی می‌رفت. دلم می‌خواست زودتر اذان بگویند و یکی از آن زولبیا‌های توی دیس را بگذارم دهنم. انگار هیچ وقت تا آن روز زولبیا نخورده بودم. خواهرهایم در آشپرخانه مشغول پخت و پز بودند. یکی فرنی می‌پخت دیگری برنج آبکش می‌کرد. هنوز ساعت ۲ بعد از ظهر بود و تا اذان سه چهارساعتی زمان مانده بود.

تازه یازده سالم تمام شده بود. فقط تا ظهر حواسم به گرسنگی نبود و سرم گرم مدرسه و بازیگوشی بود. اما خانه که می‌آمدم انگار زمان نمی‌گذشت. آن روز برای افطار میهمان داشتیم. خانه بوی غذا‌های جورواجور می‌داد. بوی نان تازه، برنج دم کشیده، سبزی و... شیطان توی جلدم رفته بود که وقتی خواهرهایم حواسشان نیست یکی از آن بامیه‌های طلایی را درسته قورت بدهم.

با خودم می‌گفتم کاش زودتر اذان بگویند. یاد خاطره‌ای که معلممان برایمان تعریف کرده بود افتادم. می‌گفت وقتی هم سن و سال ما بوده با دختر‌ها و پسر‌های فامیل دور هم جمع بودند. ماه رمضانی بوده و گرسنگی روزه حسابی به آن‌ها فشار آورده بود. یکی از بچه‌ها گفته پس کی افطار می‌کنیم دیگری هم گفته بود وقتی صدای اذان بیاید. یکی از پسر‌ها هم رفته بالای پله‌های خانه و اذان گفته است. آن‌ها هم خوش و خرم روزه شان را باز کرده اند.

با خودم می‌گفتم کاش زودتر صدای اذان بیاید. یا اصلا یادم برود روزه ام. با خودم کلنجار می‌رفتم و مدام از جلو دیس زولبیا رژه می‌رفتم. یکی از خواهرهایم صدایم کرد و گفت: می‌دانم گرسنه ای، اما روزه داری زحمت دارد. برو و بخواب. تا بیدار شوی میهمان‌ها آمده اند و وقت اذان هم شده است.

آن روز گذشت و من کلی توی دلم خوشحال شدم که توانستم جلو خودم را بگیرم و به یک زولبیا نبازم. بالأخره عید فطر شد و برادرم یک هزارتومانی نو به من جایزه داد. آن صبحانه و آن عید هر سال همین وقت‌ها در فکرم می‌چرخد. کاش حالا که بزرگ شدیم بیشتر حواسمان باشد تا بر نفسمان پیروز شویم و از زولبیا‌های زندگی مان شکست نخوریم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->