بیش از ۱۰ میلیون ایرانی در پاییز ۱۴۰۳ به سینما رفتند | زودپز همچنان در صدر! رونمایی از نخستین تیزر «ساعت جادویی» + فیلم خیز هنرمندان مشهدی‌ برای ساخت ۶ مجموعه تلویزیونی ۲۹ مجموعه سینمایی، میزبان چهل و سومین جشنواره فیلم فجر داستان‌های کهن را با ابزارهای نو تعریف کنیم کیانوش عیاری و منوچهر محمدی پروانه ساخت گرفتند سریال سرزمین مادری با کیفیت 4K-HDR روی آنتن تلویزیون+ زمان پخش اولیویا هاسی، ستاره فیلم‌های رومئو و ژولیت و کریسمس سیاه درگذشت آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۸ دی ۱۴۰۳) «خیام‌خوانی» پرواز همای و گروه بوشهری «لیان» در تبریز + فیلم آمار فروش نمایش‌های روی صحنه تئاتر در مشهد طی هفته گذشته (۸ دی ۱۴۰۳) زمان پخش فصل سوم بازی مرکب مشخص شد + خلاصه داستان فیلم کوتاه کُر در راه جشنواره فیلم سولوتورن مجید صالحی با «تاکسیدرمی» در راه فجر چهل و سوم + عکس خون‌آشامی‌ها در رأس گیشه آمریکای شمالی انیمیشن داستان اسباب بازی ۵، در راه سینما تقدیر از بضاعت‌های مشهد، موجب افزایش انگیزه فرهیختگان و رشد مشهد می‌شود
سرخط خبرها

یک کاشی از کودکی ...

  • کد خبر: ۱۷۶۴۶۷
  • ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۷:۱۲
یک کاشی از کودکی ...
سرم روی پای عزیزجونه وسط روضه. عزیز داره گریه می‌کنه و هم زمان شونه منو تکون میده.

دهنم مزه خاک می‌ده، تشنمه، چشمام تار می‌بینه، صدای شیهه اسب میاد، پا به زمین می‌کوبن و خُرّه می‌کشن. هوا خیلی گرمه. کف پاهام می‌سوزه. یه صدای خنده چندش آور از پشت سرم میاد شبیه خنده زشت کفتار‌ها توی شیرشاه. از یک طرف بوی سیب معطر و شیرین. چشم هامو می‌مالم. عرق از دور چشم هام پاک می‌شه. توی بیابون چندتا چادر می‌بینم که روی یه تپه زده شده و چندتا نگهبان داره. یه صدایی می‌شنوم. یه صدای پخته جاافتاده مظلوم که انگار رمق نداره. کیست به من کمک کنه. صدا یه حسی داره که از خواب می‌پرم.

سرم روی پای عزیزجونه وسط روضه. عزیز داره گریه می‌کنه و هم زمان شونه منو تکون میده. یعنی اون مرد کی بود؟ چرا کمک می‌خواست؟ از روضه زدیم بیرون و توی مسیر خوابم رو به عزیز گفتم. پیشونی ام رو بوسید و گفت: قربون دل پاکت برم و بعد گفت: آقای مظلومم و اشک ریخت. از توی کیفم یه دستمال بهش دادم و گفتم عزیز اون آقا کی بود؟ اونجا کجاست؟ اون زن تک و تنها از ما چرا کمک می‌خواست؟ عزیز حالا سوزناک‌تر گریه می‌کرد. گفتم عزیز من حرف بدی زدم؟ یاد خاطره بدی افتادی؟

گفت نه مادر. نه عمرم. گفتم چی بود؟ گفت: بی مروتا خودشون نامه نوشتن بیا، نوشتن بیا درختامون میوه داده، گوسفندامون بچه به دنیا آوردن، چشمه‌ها پر آبه، پاشو بیا. امام حسین هم اول برادرش مسلم رو فرستاد که ببینه اوضاع چه خبره و مردم کوفه مسلم رو شهید کردن.

عزیز از کربلا می‌گفت و اتوبوس شده بود یه حسینیه کوچک که حالا چندتا خانم مسافر دیگه هم شروع کرده بودن اشک ریختن و عزیز روضه خوانشون بود و داشت ذکر مصیبت می‌کرد، روضه عزیز که تموم شد، گفتم عزیز، گفت جون عزیز، گفتم امام حسین چرا باید از من کمک بخواد؟ من که نه جنگ بلدم نه کاری بلدم به نظرت چه کار کنم؟

عزیز گفت تو اصلا به این کار‌ها کاری نداشته باش. فقط با امام حسین دوست باش، دوستش داشته باش. بهش احترام بذار. حرفای امام رو توی روضه‌ها و کتاب‌ها گوش کن و بخون و سعی کن بهشون عمل کنی. امام حسین با دشمنش هم مهربون بود و تا آخرین لحظه سعی کرد نجاتشون بده و کمکشون کنه. عزیز این‌ها رو گفت و اشکای گوشه چشمش رو پاک کرد و گفت تو تصمیم بگیر امام حسینی بشی بقیه شو خودش درست می‌کنه عزیز دل مادر.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->