زمان بومی‌سازی کتابخانه‌های هوشمند فرارسیده است آغاز فعالیت رادیو محرم برای هشتمین سال آغاز اکران «نذر بی‌بی» هم‌زمان با فرارسیدن ماه محرم واکنش تهیه‌کننده سریال «بامداد خمار» به حواشی آقای رئیس جمهور، آینه در کربلاست جایزه اصلی کارلوی واری مستند «نگاهی ناگهانی به چیز‌های عمیق تر» رسید درگذشت «جان لاندو» تهیه‌کننده برنده اسکار حسینیه‌ای به وسعت ایران | بررسی ویژه‌برنامه‌های سیما در محرم ۱۴۰۳ ادبیات الکترونیک: ادبیات سخت پیما چون قضا از آسمان نزول می‌کند ... | احوال امام حسین (ع) از مرگ معاویه تا رسیدن به کربلا، به روایت نثر‌های کهن فارسی پیام خانه سینما به «مسعود پزشکیان» رییس جمهور منتخب صدور پروانه ساخت «انتخاب من» صفحه نخست روزنامه‌های کشور - یکشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۳ آمار فروش سینما در هفته سوم تیر ماه (۱۷ تیر ۱۴۰۳) | فروش سینما از مرز ۶۰۰ میلیارد گذشت محرم در قاب مستند | معرفی مستند‌هایی با موضوع آیین‌های محرم و عاشورا آثار راه‌یافته به بخش «فیلم» جشنواره منطقه‌ای سینمای جوان مشهد + اسامی امیرحسین مدرس مجری فصل جدید «چهارگاه» شد
سرخط خبرها

دمام

  • کد خبر: ۱۷۷۸۶۹
  • ۱۵ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۴:۵۱
دمام
برای سیدمحسن اگر نبود حرم امام رضا (ع) و نبود عصر‌های زیارت، زندگی تحملش سخت می‌شد. هروقت دلش می‌گرفت می‌رفت روی بام مجتمع و رو به حرم دمام می‌زد.

جنگ بالا گرفته بود، بعثی‌ها از خین تا نهریوسف را پیش آمده بودند و از نخلستان‌های طواله هم گذشته بودند. سیدمحسن، خانواده اش و چند تکه وسایل ضروری را پشت وانت تویوتای یدو اهوازی گذاشت و فرستادشان اهواز. عباس دوازده ساله بود و آخرین نفری بود که نشست پشت وانت. بین معدود وسایلی که با خودشان می‌بردند یک دمام هم بود.

سیدمحسن گفت: از امروز تا روزی که برگردوم پیش شما تو مرد این خانه ای. زن سیدمحسن گفت: تو می‌خوای اینجا بمونی که چه؟! کشته بشی مو تنها تو غربت با‌ای سه تا صغیر چه کُنُم؟ سیدمحسن گفت: اینجا خونمه! به همی راحتی رها کنم و بگذروم. اووَخ مو مَردُم؟!. ها؟! شما برید مو ببینُم اوضاع چطور میشه میام پیش شما، میام ایشالا برتون می‌گردونم. اسَد تو اهواز منتظر شماست.

۳۴ روز بعد خرمشهر سقوط کرد و سیدمحسن خودش را رساند پیش خانواده اش توی مشهد. سخت است مرد موج و قایق باشی، با مد دریا نخلستانت را آبیاری کنی، با صدای مرغان آشفته اروند به سراغ طلوع بروی. بهترین خارک و رطب و خرما را بار بیاوری و بعد ناگزیر باشی همه شان را بگذاری و بیایی. بیایی جایی که نه رودخانه هست نه دریا، نه صدای مرغ دریایی نه نخل همیشه سبز.

توی یک مجتمع سیمانی خاکستری ساکن شوی و چند قدم آن طرف‌تر از آن مجتمع به ندرت کسی پیدا شود که زبان تو را بفهمد. برای سیدمحسن اگر نبود حرم امام رضا (ع) و نبود عصر‌های زیارت، زندگی تحملش سخت می‌شد. هروقت دلش می‌گرفت می‌رفت روی بام مجتمع و رو به حرم دمام می‌زد.

دمام شده بود یار غار تنهایی و دلتنگی اش. با آن به جنوب سفر می‌کرد، روی شط می‌راند و می‌رسید به نخلستان.
سیدمحسن، اما شب عاشورا با این دمام حال دیگری داشت. دمام را می‌آورد وسط مجتمع، عبدو بوشهری بوق شاخی اش را می‌آورد. پسران حسن آبودانی سنج هایشان را می‌آوردند و تا سحر عاشورا می‌کوبیدند و زمزمه می‌کردند «مکن‌ای صبح طلوع» جنگ که تمام شد سیدمحسن راهی خرمشهر شد. عباس حالا بیست سالی، اما پاگیر خراسان شده و همین جا وصلت کرده بود. سیدمحسن مختصر وسایلش را گذاشت توی یک وانت.

عباس خواست که دمام را هم بگذارد توی وانت. سیدمحسن گفت: نه! اینو برای تو گذاشتُم. اینو برات گذاشتم که هر وقت دلت گرفت با این وصل شی به خرمشهر. اینو برات گذاشتم که شب‌های عاشورای اینجا بدون صدای دمام نمونه. از آن روز‌ها تا به امروز دمام عباس نه تنها در شب عاشورا که خیلی وقت‌های دیگر هم صدایش را به گوش این شهر می‌رساند و رساندنی گوش نواز.

*این روایت تقدیم می‌شود به بچه‌های خون گرم شهرک شهید بهشتی مشهد

عکس: حسین استوار

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->