اختتامیه بیست‌وششمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی خراسان رضوی برگزار شد همه چیز درباره فصل دوم بازی مرکب ( اسکوییدگیم ) + بازیگران و تریلر و خلاصه داستان هوش مصنوعی باید در خدمت هنر باشد | گفت‌و‌گو با علیرضا بهدانی، هنرمند برجسته خراسانی هوران؛ اولین رویداد گفت‌و‌گو محور بانوان رسانه در مشهد| حضور بیش از ۵۰ صاحب‌نظر در حوزه زنان+ویدئو نگاهی به آثاری که با شروع زمستان در سینما‌های کشور اکران می‌شوند شهر‌های مزین به کتاب | معرفی چند شهرِ کتاب در جهان که هرکدام می‌تواند الگویی برای شهرهای ما باشد معرفی اعضای کارگروه حقوقی معاونت هنری وزارت ارشاد + اسامی واکنش علی شادمان، بازیگر سینما و تلویزیون، به رفع فیلترینگ + عکس چرا فیلم علی حاتمی پوستر فجر شد؟ صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳ فیلم‌های آخرهفته تلویزیون (۶ و ۷ دی ۱۴۰۳) + زمان پخش و خلاصه داستان پوستر چهل و سومین جشنواره فیلم فجر را ببینید + عکس «فراهان» با نوای اصیل ایرانی در مشهد روی صحنه می‌رود گلایه‌های پوران درخشنده از بی‌توجهی‌ها استادی که فروتنانه هنرجو بود | درباره مرحوم بشیر محدثی‌فر، نقاش تصاویر شهدا پاییدن یک ذهن مالیخولیایی | نگاهی به فیلم «تعارض»، اثر محمدرضا لطفی «ناتوردشت» با بازی حجازی‌فر و مولویان در تدارک فیلم فجر
سرخط خبرها

حکایت معجزه در واترپمپ

  • کد خبر: ۲۰۶۶۰۶
  • ۲۶ دی ۱۴۰۲ - ۱۹:۱۹
حکایت معجزه در واترپمپ
چندی پیش در بندر واترپمپ تاجر خداناباوری زندگی می‌کرد که معتقد بود جهان از سر صدفه به وجود آمده و خالقی ندارد.

چندی پیش در بندر واترپمپ تاجر خداناباوری زندگی می‌کرد که معتقد بود جهان از سر صدفه به وجود آمده و خالقی ندارد. تاجر خداناباور، همسری خداباور داشت که در همه کار خدا را یاد می‌کرد و از او کمک می‌خواست.

یک روز صبح مرد تاجر که تصمیم گرفته بود با استفاده از نقشه‌ای حلیه گرانه مبانی اعتقادی همسر خود را دستخوش تزلزل کند، همسرش را صدا کرد و یک تکه جواهر گران قیمت را به او سپرد و از او خواست تا به شدت از آن مراقبت کند. زن جواهر را از همسرش گرفت و با توکل بر خدا آن را در پارچه‌ای پیچید و در گوشه‌ای از خانه مخفی کرد.

دقایقی بعد مرد به طور مخفیانه جواهر را از لای پارچه اش در مخفیگاه برداشت و بیرون رفت و آن را به دریا انداخت و به تجارتخانه خود رفت و هنگام ظهر با همسرش تماس گرفت و گفت: امشب با تعدادی از دوستانم به خانه خواهم آمد تا جواهری را که به تو سپرده ام، به یکی از آن‌ها بفروشم. لطفا شام خوبی بپز و آماده پذیرایی باش. سپس با تنی چند از دوستان خداناباورش تماس گرفت و آن‌ها را برای شام به خانه اش دعوت کرد و به آن‌ها گفت امشب پیروزی خداناباوری بر خداباوری را جشن خواهند گرفت.

وی سپس شاگردش را نزد همسرش فرستاد تا اگر خریدی چیزی دارد به او کمک کند. همسر مرد تاجر شاگرد مرد تاجر را برای خرید مرغ کشتار روز و ماهی تازه و کاهوپیچ و گوجه فرنگی و خیار سبز و کلم بروکلی و پودر ژله به بازار فرستاد. شاگرد به بازار رفت و موارد فوق را خریداری کرد و به همسر مرد تاجر تحویل داد. همسر مرد تاجر مشغول پاک کردن ماهی شد و وقتی شکم یکی از ماهی‌ها را پاره کرد جواهری دقیقا همانند جواهری که همسرش به او سپرده بود در شکم ماهی مشاهده کرد. برخاست و به سراغ مخفیگاه جواهر رفت و دید پارچه‌تر است و جواهر نیست. مقداری فکر کرد، اما به نتیجه خاصی نرسید. پس جواهر را شست و لای پارچه پیچید و در مخفیگاه نهاد و به آماده سازی شام مشغول شد.

شب هنگام پس از صرف شام مرد تاجر در حضور دوستان خداناباورش، که بی صبرانه منتظر پیروزی خداناباوری بر خداباوری اتفاقی بودند، رو به همسرش کرد و گفت: آن جواهر را که به تو داده ام و با توکل بر خدا در پارچه پیچیدی بیاور. زن به سراغ مخفیگاه رفت و جواهر را آورد و به دست مرد تاجر داد. مرد تاجر که کف کرده بود،  ناخودآگاه گفت: یا خدااااااا. همسر مرد تاجر گفت: می‌بینی؟ تو همواره مرا به خاطر اینکه همواره به یاد خدا هستم و بر او توکل می‌کنم مورد تمسخر قرار می‌دهی، اما خودت نیز وقتی کف می‌کنی بی اختیار نام خدا را بر زبان می‌آوری.

مرد تاجر که تکان خورده بود نخست صیحه‌ای زد و مدهوش شد. دقایقی بعد به هوش آمد و از جا برخاست و دوستان خداناباورش را با لگد از خانه بیرون انداخت و تا پاسی از شب به استدلالات پوچ خداناباوران و براهین محکم خداباوران اندیشید، به طوری که هم اکنون از اندیشمندترین تجار بازار واترپمپ به شمار می‌رود.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->