آمادگی «اسکودا» برای همکاری برای طرح شکایت از رژیم صهیونیستی در دادگاه بین المللی نام ۲۴ پرستار ایرانی در فهرست نخبگان علمی جهان (شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳) اطلاعیه آموزش و پرورش برای رسیدگی به اعتراضات آزمون‌های استخدامی معلمی (شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳) چینی‌ها دیابت نوع ۱ را درمان کردند تعرض به دختر جوان توسط مدرس زبان انگلیسی فراخوان اعزام نیرو‌های داوطلب به لبنان (شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳) واژگونی قایق مهاجران ۹ کشته و ۴۸ مفقود برجای گذاشت واژگونی خودرو در خواف پنج مصدوم بر جای گذاشت (۷ مهر ۱۴۰۳) آتش‌سوزی گسترده انبار مبل در جاده کلات (۷ مهر ۱۴۰۳) هتل ارزان اصفهان | اقامتی مقرون به صرفه در اصفهان اهمیت تصویربرداری در کاشت ایمپلنت جزئیات جدید از انفجار معدن طبس تسهیلات ۲۰ میلیون تومانی برای بازنشستگان صندوق فولاد واریز شد (۷ مهر ۱۴۰۳) همه ظرفیت‌های قانونی را برای بازگشت دانش‌آموزان بازمانده از تحصیل پای کار خواهیم آورد جا‌های دیدنی کندی در کشور سریلانکا افراد بالغ، فشار خون خود را حداقل سالی یک بار بررسی کنند ۲۴۰ مدرسه عشایری در خراسان رضوی میزبان دانش‌آموزان هستند هاری، یکی از کشنده‌ترین بیماری‌های قابل انتقال از حیوان به انسان است | مرگ ۱۳ نفر بر اثر هاری، از ابتدای سال تاکنون (۷ مهر ۱۴۰۳) ۴۰ دستگاه لیزر غیرمجاز در مشهد کشف و ضبط شد (۷ مهر ۱۴۰۳) تکلیف متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان را زودتر مشخص کنید هشدار فرونشست زمین در مشهد و کرمان علت افزایش نیم‌نمره‌ای میانگین معدل دانش‌آموزان در امتحانات نهایی چیست؟
سرخط خبرها

مادرجانِ خانم ابراهیم زاده

  • کد خبر: ۲۱۵۳۶۲
  • ۱۴ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۷:۵۳
مادرجانِ خانم ابراهیم زاده
خانم ابراهیم زاده همسر ندارد و از مادرش نگهداری می‌کند. زندگی او بر مدار مادرش می‌چرخد.

خانم ابراهیم زاده ریزنقش است. آرام حرف می‌زند. تا حالا نشنیده ام صدایش بالا برود. وقتی به صورتش نگاه می‌کنی آرامشش دلت را آرام می‌کند. او معاون یکی از مدارس حاشیه شهر است و نیمی از وقتش در روز را صرف حضور در مدرسه می‌کند.

در بین ساکنان ساختمان بیشترین تعامل را با او دارم. هر دو در یک طبقه ساکن هستیم و برای جابه جا کردن خودروهایمان زیاد هم را می‌بینیم. از دار دنیا یک مادر دارد، یک دختر و یک نوه. وقتی کفش‌های قرمز رنگ تق تقی نوه کوچکش جلو در است می‌فهمم امروز کیف همسایه ام کوک است. چون صدای خنده از واحدشان به گوش می‌رسد. خانم ابراهیم زاده با مادرش زندگی می‌کند. مادری هشتادوسه ساله که با واکر راه می‌رود.

سکوت همسایه مان، اما حدود یک ماه پیش شکست. صدایش به واحد ما هم می‌آمد. برایم عجیب بود. او و بلندبلند حرف زدن؟ صدایش می‌آمد که می‌گفت مادرجان خودت را بکش بالا. مادر جان آرام. مادرجان می‌افتی و...

لحظاتی بعد تلفن همراهم زنگ خورد. آن سوی خط خانم ابراهیم زاده نفس نفس زنان کمک می‌خواست. گفت خودت را برسان مادرم افتاده نمی‌دانم چه شده تکان نمی‌خورد.

نفهمیدم چطور چادرم را سرم کردم و خودم را به او رساندم. مادرش کنار تخت نشسته بود. چشم هایش گوشه اتاق را نشانه رفته بود. همسایه ریزنقش ما هم نفس نفس زنان بالای سرش ایستاده بود. آرام گفت فکر می‌کنم مادرم فلج شده است. بعد بغضش ترکید و زد زیر گریه. بین گریه هایش گفت داشت با واکر راه می‌رفت نمی‌دانم چه شد خورد زمین. حالا هر کاری می‌کنم زورم نمی‌رسد او را روی تختش بخوابانم. تکان نمی‌خورد. با هم زیر بغلش را گرفتیم. به سختی توانستیم دونفری او را روی تخت بکشیم.

خانم ابراهیم زاده همسر ندارد و از مادرش نگهداری می‌کند. زندگی او بر مدار مادرش می‌چرخد. مادرش امروز هرچه هوس کرده همان را می‌پزد. مادرش امروز مریض است مرخصی می‌گیرد و مدرسه نمی‌رود. مادرش امروز نوبت دکتر دارد خودش را می‌رساند و او را  دکتر می‌برد. قبل تر‌ها می‌گفت دخترم گفته فکر نکنی پیرشوی من همین کار‌ها را برایت انجام می‌دهم به این هوا نباشی. من از این کار‌ها نمی‌کنم بعد ریز ریز می‌خندید و می‌گفت من پیر بشوم از هیچ کس توقع ندارم. خودم باروبندیلم را جمع می‌کنم و می‌روم خانه سالمندان.

حالا او مانده و مادری که فلج شده است. صبح تا ظهر پرستار از او مراقبت می‌کند بعد دخترش می‌آید و از مادر پرستاری می‌کند. فقط او می‌فهمد مادر چه می‌خواهد. مادر زمزمه می‌کند دختر می‌فهمد گردنش درد می‌کند. مادر لب هایش را تکان می‌دهد و دختر می‌فهمد آب می‌خواهد. چه خوب که هنوز نسل دختر‌های دل سوز منقرض نشده است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->