«نوسان»، نمونه‌ای موفق از برنامه‌سازی در حوزه مقاومت عطر حرم امام رضا (ع) در موصل پیچید | استقبال گرم عراقی‌ها از کاروان مهر رضوی + فیلم کاپ قهرمانی تیم ملی والیبال به موزه آستان قدس رضوی اهدا شد موزه دفاع مقدس و مقاومت به لحاظ محتوایی باید به اندیشه نسل جوان عمق ببخشد «ما فاتحان قله‌ایم»، شعار محوری سالگرد آزادسازی خرمشهر در سال ۱۴۰۴ با تأسیس ۸ مؤسسه قرآنی جدید موافقت شد دانشکده علوم قرآنی تهران از میان طلاب واجد شرایط دانشجو می‌پذیرد + مهلت ثبت نام بازتعریف اعتبار مدارک حوزوی درراستای تحقق پیام رهبر معظم انقلاب زائران حج تمتع ۱۴۰۴ با یک قانون مالی جدید رو‌به‌رو شدند نبرد پنهان آرایش‌های نوپدید با کرامت اسلامی راه اندازی دفاتر نمایندگی مراجع تقلید در مدینه و مکه ورود بی‌ضابطه به حوزه‌های علمیه ممنوع است اماکن جدید استراحت شبانه زائران در حرم امام رضا(ع) تعیین شد کدام نهادها بیشترین سهم را در اجرای طرح «زندگی با آیه‌ها» داشتند؟ پژمان‌فر: باید مسجد را از نمازخانه صرف خارج کنیم عمران و آبادانی، هم‌تراز عبادت نسخه‌ای اعلا برای مؤدب بودن ثبت‌نام سفر به عتبات ویژه عرفه ۱۴۰۴ آغاز شد | افزایش هزینه‌ها بین ۵ تا ۲۰ درصد کتاب «دینامیک به‌روز»، روایتی از طراح سازه‌های مهندسی جبهه، رونمایی می‌شود برنامه ریزی برای افزایش چشمگیر بازدید‌ها و اعزام‌ها به مناطق عملیاتی دفاع مقدس
سرخط خبرها

باب حاجات ما، علی‌اصغر (ع)

  • کد خبر: ۲۳۸۶۴۹
  • ۲۱ تير ۱۴۰۳ - ۱۷:۳۲
باب حاجات ما، علی‌اصغر (ع)
از اول هم باید می‌رفتم در خانه اصل‌کاری، امام‌حسین (ع)، علی‌اصغرش رو یه جور دیگه دوست داره. خود این آقازاده هم چه گره‌ها که باز نکرده!

ده‌پانزده سالی می‌شد که دایی‌رضا و زن‌دایی مریم ازدواج کرده بودند، اما به قول عزیزجون، هنوز حکمت خدا بچه‌ای را قسمتشان نکرده بود. یک وقت‌هایی و لابه‌لای صحبت‌های عزیز با مادر و خاله‌ها می‌شنیدم که بیچاره رضا و مریم کارشان شده از این دکتر به آن دکتر رفتن. دارو و درمانی نمانده که نکرده باشند و چه خرج‌هایی که تلاش برای بچه‌دار شدن روی دستشان نگذاشته است.

یک وقت‌هایی هم خودم نگاه خیره و لبخند محو زن‌دایی را وقتی بچه‌های فامیل مشغول بازی بودند، می‌دیدم و راستش دلم می‌سوخت؛ چون به نظرم آن‌قدر مهربان و دوست‌داشتنی بود که بتواند یکی از بهترین مادر‌های دنیا شود، اما... چندوقتی بود که از صحبت‌های عزیزجون متوجه شده بودیم که دایی و زن‌دایی دیگر میلی به ادامه درمان ندارند و همه‌چیز را سپرده‌اند به خدا.

دایی گفته بود مگر قرار بود این دارو و درمان‌ها جواب بدهد، تا حالا داده بود. دیگر نمی‌خواهم دربه‌در این دکتر و آن دکتر بشوم. عزیز وقتی داشت این حرف‌ها را برای مادر و خاله‌ها می‌گفت، بغض داشت و معلوم بود خیلی دلش گرفته است. با همان بغض سنگین گفت: «نذر کردم امسال محرم، روضه حضرت علی‌اصغر (ع) بگیرم. 

از اول هم باید می‌رفتم در خانه اصل‌کاری، امام‌حسین (ع)، علی‌اصغرش رو یه جور دیگه دوست داره. خود این آقازاده هم چه گره‌ها که باز نکرده! منم گره بچه‌مو می‌برم پیش خودشون...»؛ و این‌طور شد که آن سال محرم بساط روضه حضرت علی‌اصغر (ع) در حیاط نقلی و باصفای عزیز برپا شد. زن‌دایی که انگار جانی دوباره گرفته بود، خودش آستین بالا زده بود و می‌خواست سنگ‌تمام بگذارد. دایی هم دست‌کمی از او نداشت. خودش کتیبه مشکی سردر را نصب کرد و درودیوار خانه و حیاط را سیاه‌پوش کرد، به عزیز گفته بود مضایقه نکنی؛ هرچه لازم است، بگو بخرم؛ مجلس علی‌اصغر امام‌حسین (ع) باید شکوه و جلال داشته باشد.

روز موعود از راه رسید و بعد از سخنرانی و منبر، روضه‌خوان شروع کرد به ذکر مصیبت شش‌ماهه کربلا از زبان شاه کربلا: 
«ای به سر دست همه هست من/ تبسمت برده دل از دست من‌ای در دریای امید حسین/ اول و آخرین شهید حسین».

هنوز شروع نکرده صورت‌ها خیس اشک بود. داغ جگرسوز طفل شیرخوار دل سنگ را کباب می‌کند ما که آدمیم. روضه‌خوان ادامه داد:
«تلظی‌ات قلب مرا آب کرد/ رباب را ز گریه بی‌تاب کرد
غنچه پرپرشده دیده کسی؟ /کودک بی‌سرشده دیده کسی؟
چشم کسی دیده که روی پدر/ سرخ شود ز خون حلق پسر؟».

او می‌خواند و اشک‌ها بی‌اختیار روی گونه‌ها سر می‌خورد. هر کسی در حال‌وهوای خودش بود، اما من یک چشمم به عزیز بود و چشم دیگرم به زن‌دایی. حال‌وهوای آنها جور دیگری بود. این روضه شب هفتم به همان سال ختم نشد و دیگر رسم همه این چند سال خانه عزیز است. زن‌دایی هم با اینکه علی‌اصغر کوچکش شیطنت می‌کند، کار‌های اصلی روضه را خودش انجام می‌دهد و دیگر او بانی روضه‌های خانه عزیز است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->