برنامه‌های هفته هنر انقلاب اسلامی در خراسان رضوی اعلام شد + فیلم یادی از امیر سپهبد شهید صیاد شیرازی به مناسبت سالروز شهادتش | او پاسدار وطن بود خوبی ماندگار ضرورت شناخت امام زمان (عج) در عصر غیبت | برکت حیات ما از اوست تشیع پیکر شهید جانباز «حبیب ضیایی‌پور» در مشهد برگزار شد شناخت امام رضا (ع) تنها به زیارت محدود نمی‌شود آیین شکرانه هجدهمین سال حرکت نورانی «زیر سایه خورشید» در حرم امام رضا (ع) برگزار شد سردار یوسفعلی زاده: اجازه ندهیم حماسه بزرگ دفاع مقدس دچار انحراف و تحریف شود برگزاری راهپیمایی جمعه ۲۲ فروردین ماه در مشهد| اعتراض به سکوت جهانیان در برابر قتل عام مردم غزه نگاهت راوی فتح طلوع صبح سنگرهاست | یادی از شهید سیدمرتضی آوینی، روزنامه‌نگار و مستندساز حفظ هویت شیعه به تدبیر باب‌الحوائجِ اهل‌بیت (ع) بچه‌ها را دوست بدارید و تکریمشان کنید | مروری بر اصول تربیت فرزند در سیره امام رضا(ع) فرمانده‌ای در خط مقدم | روایت زندگی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی تظاهرات اعتراضی مردم مشهد در محکومیت کشتار غزه برگزار می‌شود (۲۲ فروردین) رئیس بنیاد شهید: لایحه جامع ایثارگران به مجلس می‌رود برگزاری آزمون روحانیان سفر عمره پس از ۱۰ سال وقفه داستان هم‌پیمانی یک شهید آموزش‌دیده در اسرائیل با شهید صیاد شیرازی بیانیه سرپرست حجاج ایرانی در پی یورش صهیونیست ها به مسجدالاقصی سامانه تشکل‌های شاهد و ایثارگر «بشری» رونمایی شد از تشرف ۳۰ هزار زائر اولی تا آزادسازی زندانیان با کمک پویش‌های ماه رمضان
سرخط خبرها

عطر گلاب دست‌های مادربزرگ بود

  • کد خبر: ۲۴۷۷۵۴
  • ۰۷ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۳:۲۹
عطر گلاب دست‌های مادربزرگ بود
خورشید که طلوع می‌کرد، نور لطیفِ صبحگاهی از همین پنجره، سرک می‌کشید و بهترین جا را انتخاب می‌کرد و می‌افتاد روی مهر و تسبیحی که مادربزرگ، از آخرین سفری که به کربلا داشت، آورده بود.

مادربزرگ دست‌های ظریفی داشت. رگ‌های باریک و بنفشی که زیر پوست نازک و کشیده اش بود به سرانگشت‌هایی می‌رسید که ناخن هایشان همیشه رنگِ حنا داشتند. انگار خاطرات تمام هفتادونه سال زندگی، با تمام تلخ و شیرینش، در میان چین وچروک همین دست‌ها نوشته شده بود.

تعریف می‌کرد که در گذشته‌های دور، با همین دست‌ها و انگشت‌های باریک و کشیده، لایه ضخیم یخِ حوضِ توی حیاط را می‌شکسته تا برای شستن لباس‌ها آب بردارد. با همین دست‌ها هشت بچه را تروخشک می‌کرده و هرکدامشان را به جایی رسانده است؛ و با انگشتانِ همین دست ها، بعد از تعریف هر خاطره، گوشه چشم‌های خیسش را پاک می‌کرد و دوباره لبخند می‌زد.

سجاده مادربزرگ همیشه گوشه اتاق پهن بود. درست روبه روی پنجره بزرگی که رو به حیاط باز می‌شد. خورشید که طلوع می‌کرد، نور لطیفِ صبحگاهی از همین پنجره، سرک می‌کشید و بهترین جا را انتخاب می‌کرد و می‌افتاد روی مهر و تسبیحی که مادربزرگ، از آخرین سفری که به کربلا داشت، آورده بود. صبح با صدای زمزمه مادربزرگ، که روی سجاده اش می‌نشست و زیر لب ذکر می‌گفت و دعا می‌خواند، آغاز می‌شد.

این صدای آرام بخش و لالایی وار، خواب سرصبحِ ما را کش دارتر و شیرین‌تر می‌کرد. چهارشنبه‌ها برای مادربزرگ روز خاصی بود. تکه‌ای نان و کمی پنیر را لای پارچه تمیزی می‌گذاشت. سجاده اش را جمع می‌کرد و مهر و تسبیحِ دانه ریزش را توی کیفش می‌گذاشت. چشم هایش برق می‌زد و زودتر از همیشه، کار‌های روزانه اش را انجام می‌داد. یکی دو ساعت مانده به اذان ظهر، چادرمشکی اش را سرش می‌کرد، کیف کوچکش را برمی داشت و از ما خداحافظی می‌کرد.
– مُو دِرُم مُرُم حرم نِنِه جان، خدافظ ...

قد مادربزرگ کمی خمیده بود و گاهی کمرش درد می‌کرد. موقع راه رفتن، همیشه پشت دست راستش را به کمرش فشار می‌داد تا از درد آن کم شود. سرش را پایین می‌انداخت و با قدم‌های آهسته حرکت می‌کرد. سال‌ها قبل، نذر کرده بود هر وقت برای زیارت می‌رود، با پای پیاده برود. اصرار ما برای اینکه راضی اش کنیم با تاکسی و اتوبوس راهی شود، فایده‌ای نداشت. می‌گفت: - تا وقتی پاهام جون دِشتِه بِشه پای پیاده مُرُم،‌ای دو قِدَم راه که دِگِه کِرِیه نُمُکنِه سِوار ماشین بُرُم نِنِه جان!

و همیشه خیابان توحید را تا درِ حرم، پیاده می‌رفت. غروب که برمی گشت، حالش از همیشه بهتر بود. ما را بغل می‌کرد و توی دست هایمان نقل ونبات می‌گذاشت. می‌گفت: -اینا تبِرّکه نِنِه جان، نوش جانتان، امروز تو حرم همه تا رِ دعا کِردُم.
دست‌های ظریف مادربزرگ را توی دست هایم می‌گرفتم و می‌بوسیدم. دست‌های مادربزرگ، همیشه وقتی از حرم برمی گشت، بوی عطر و گلاب می‌داد.

عکس: حسین ملکی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->