به گزارش شهرآرانیوز، خداداد عزیزی متولد اول تیر است. شخصیتی که در دوره بازیگری حتی در اواخر فوتبالش رگههایی از جوانی و نشاط و طراوت را در خود داشت. او در لبه پنجاه سالگی و دور از زمینهای فوتبال همچنان همان است. همان خداداد غیرقابل پیش بینی جوان نما که نمی دانیم چقدر مو سفید کرده.
آقای عزیزی تولدتان با تاخیر تبریک میگوییم و البته باید این را بگوییم که چهره و رفتار شما به شکلی است که به این اعداد و سن نمیخورد.
50 سالم تمام شد به امید خدا. اینکه می گویید به 50 ساله ها نمی خورم به این دلیل باشد که شاید به این خاطر بوده که الان نسبت به قدیم کارها و فشار کمتر شده و مثل سابق نیست. کارها الان بیشتر مکانیزه شده و شاید دلیلش این باشد.
در سن 50 سالگی آرزویی داشتید که به آن تا به امروز نرسیده باشید؟
الحمدالله آرزویی نداشتم. آدمی نبودم که دنبال آرزو باشم. شاید بیشتر از آنچیزی که در دروان بچگی فکر می کنم به آن رسیدم. قدیمها مثل الان آرمان و هدف بزرگ نبود ولی هیچ آرزویی نبود که برآورده نشده باشد. در مورد خیلی چیزها شاید اصلا در دوران کودکی فکرش نمی کردم اما رسیدم. نه، یادم نیست آرزویی کرده باشم که به آن نرسیده باشم.
الان در روزهایی هستیم که چند روزی از بازی خاطره انگیز ایران و آمریکا گذشته است. بازی جالبی که صحبتهای زیادی درباره آن شد. البته سوال ما درباره تیم 98 و شرایط فوق العاده آن است. تیم 98 دو نکته داشت که اولین آن می تواند این باشد که بتوانید به مرحله بعدی بروید و دوم هم اینکه میتوانستید در جام جهانی 2002 صعود کنیم و اگر شما بودید شرایط صعود فراهم میشد. سوالی که هست این است که خودتان را چقدر در نشدن این اتفاقات دخیل میدانید؟
درباره نسل 98 کسانی که با آن نسل زندگی کردند خیلی بهتر میتوانند درباره آن قضاوت کنند. اگر بخواهیم درباره آن حرف بزنیم می گویند که از خودشان تعریف می کنند. فقط می توانم این را بگویم که در نسل 98 ما چهار بازیکن مرد سال آسیا داشتیم و در کنار آن بازیکنان دیگری بودند که حتی میتوانستند به این عنوان برسند. دیگر هم این اتفاق در فوتبال نیفتاد چون بازیکنان شرق آسیا اینقدر پیشرفت کردند که نمیگذارند و الان هم در سطح اول فوتبال اروپا هم حضور دارند. در حالیکه آن سال ها بازیکنان لژیونر هم می توانستند مرد سال آسیا شوند. نسل 98 بازیکنان عجیب و غریبی داشت. کریم باقری و عابدزاده لیاقت مرد سال آسیا را داشتند اما نشدند. یک چیز دیگر هم می خواهم بگویم که بازیکنان 98 مردهای سرنوشت ساز بودند و تعیین کننده نتیجه بازی بودند و یک تنه بازی در می آوردند. علی کریمی، علی دایی، کریم باقری و ... . بازیکنان امتیازآور بودند اما الان از این چنین بازیکنانی کم داریم. اما الان از این بازیکنان کم داریم. مثل بازی ایران و چین که ما 4-2 بردیم یادم هست که چین 18-17 بود که نباخته بود اما مهدوی کیا همه چیز را تغییر داد و علی دایی و کریم باقری، علی کریمی و عابدزاده یک تنه بازی را در میآوردند. فرق نسل ما و نسل کنونی این است که بازیکنانی نداریم که سرنوشت ساز باشند و بازی را در بیاورند.
در مورد بخش بعدی که میتوانستید جام جهانی 2002 را هم حضور داشته باشید؟
بعد از جام جهانی 98 که ما رفتیم و داریوش مصطفوی و ویرا عوض شد و این یک اتفاق نادر در دنیاست که تیمی راهی جام جهانی شود ولی مدیر و سرمربی اش عوض شود. فوتبال به نظرم سیاسی شد و یک سری آدم سیاسی آمدند و سلیقه های خودشان را به فوتبال آوردند و دیکته کردند. یکی از دلایلی که جام جهانی 2002 زمان بلاژویچ آن اتفاق برایم افتاد به نظرم یک عده از قبل این اتفاق را برنامهریزی کرده بودند. بازیکنان 98 بازیکنانی بودند که از حق خودشان دفاع میکردند و صحبت میکردند اما الان اینطور نیست. خیلی از بازیکنان 98 تا سال 2002 برای مردم اسطوره شدند چرا که حرف می زدند و فوتبال بازی می کردند و به این شکل برای مردم اسطوره شدند و به هر طریقی حاضر نبودند فوتبال بازی کنند. من برای سال 2002 دعوتم کردند وسر تمرینات هم رفتم. اما آنجا احساس کردم که ذهنیت بلاژویچ را به شکلی ترتیب داده بودند که تفکر خوبی روی من نداشت. من خیلی مودبانه و خوب هم از ایشان خداحافظی کردم. بعد از بازی صنعت و معدن گفتم نمیتوانم با این شرایط کار کنم که ایشان حتی گفتند من پلی میکر خودم را پیدا کردم. من گفتم نمی توانم با این شرایط کار کنیم و خیلی خوب دست دادیم و خداحافظی کردیم. بعد از آن آقایان کتیرایی و آقای فائقی اگر از آنها سوال کنید یادش میآید که مرا بردند پیش آقای صفایی فراهانی در دورهای که تیم ملی در اتریش بود اما فکر میکنم یک عده دوست نداشتند که در تیم ملی باشم. من هم از نسلی از تیم 98 بودم که دوست نداشتم به زور در تیم ملی باشم و دوست داشتم هر موقع دعوتم میکنند بازی کنم و هر موقع دعوت نکنند آرزوی موفقیت داشته باشم. ولی این را بارها هم گفتهام اگر آقایان سیاسی دخالت در فوتبال نمیکردند و من در تیم ملی میماندم و آن شرایط را ایجاد نمیکردند ، من در 10 بازی که انجام شد اگر در 5 بازی هم حضور داشتم شاید میتوانستم یک امتیاز حداقل بیاورم که تیم ملی راهی پلیآف نشود و صعود کند.
شما در دوره بعدی و چهار سال بعد در یک بازی سرنوشت ساز آمدید یک نقش پررنگ را ایفا کردید. در دیداری که کارمان گره خورده بود و در حال حذف بودیم.
اگر یادتان باشد در دقیقه 86 به زمین رفتم و 8با وقتهای اضافه دقیقه بازی کردم. در این هشت دقیقه یک گل زدم که آفساید گرفتند و یک پاس دادم به مهدی و او به وحید داد و بازی را 3-2 بردیم چرا که اگر مساوی می کردیم اوت می شدیم. اما می خواهم این را بگویم که شاید در یک بازی حساس کمک کنم و تیم ملی نیازی به پلی آف نداشته باشد اما یک سری دوستان واقعا با این قضیه مشکل داشتند. من یادم نمیرود همان موقع که تیم ملی میخواست به اتریش برود از آقای رنجبر اجازه گرفتم که برای انجام کار شخصی به من مرخصی بدهند. یادم نمیرود و خدا رحمت کند آقای رنجبر. با صدای بلند به آقای رنجبر با صدای بلند گفتم که آقا من میخواهم دو روز به مرخصی بروم و یادم نمیرود که چطور جوابم را داد. ببینید چقدر تفکرات را تغییر داده بودند و چه کار کرده بودند. آقای رنجبر گفتند شمایک گل به استرالیا زدی و یک عمر نان آن را میخوری و هر کجا دوست داری برو. ببینید چه تفکری درست کرده بودند؟ آقا من یک گل به استرالیا نزده بودم و من در بونسلیگا بازی میکردم و مرد سال آسیا شده بودم. بهترین بازیکن جام ملتها شده بودم اما اینکه من یک گل به استرالیا زدم و دارم نان آن را میخورم نتیجه ذهنیتی بود که برای آقایان رنجبر و بلاژویچ شکل داده بودند. بلاژویچ عین جملهاش به محض اینکه وارد ایران شده بود این بود که شماره 11 شما کیست و میگویند خیلی یاغی است. فکر می کنم یک عده از دوستان به هر دلیلی جوی درست کرده بودند که این ذهنیت شکل بگیرند. مثلا در مورد اینکه میگویند من به خاطر شماره پیراهن دعوایم شد؛ آقای ابراهیمی، تدارکات تیم ملی به خوبی یادش است. آن روز ایشان پیراهن های تیم ملی را آوردند و اصلا به من لباس نرسید و این در حالی بود که خودشان تقسیم کردند. که همان جا من برگشتم و یک عده از بچه ها گفتند چه شده که آقای ابراهیمی گفتند به او لباس نرسیده. بعد آقای بلاژویچ و چلنگر حرف زدند و گفتند چه شده که گفتم به من اصلا لباس نرسیده است. بلاژویچ گفت خودم می دهم یک دست لباس برایت بدوزند. گفتم من نمیخواهم لباس برایم بدوزند و شماره خودم را میخواهم. گفتند شماره ات چی است و گفتم یازده. گفت یازده دست کیست که گفتند رحمان! من همانجا گفتم این سیاه بازی ها چیز قشنگ نیست. شما شماره همه را می دانید و اینکه علی دایی 10 است و مهدوی کیا 2 و کریم 6، علیرضا منصوریان 7 و استیلی 9 و ... اما شماره مرا نمیدانی؟ میخواهم بگویم یک جوی خودشان درست کردند تا من بروم.
شاید یک سری از دوستان بگویند تصمیم من غلط بوده اما خودم فکر میکنم اگر می ماندم این بازی ادامه پیدا می کرد و اتفاقات بدتری بیفتد و خودم تصمیم گرفتم مودبانه از اردو بروم و آرامش بیشتری در اردوی تیم ملی باشد.
با این حال به نظر میرسد ارزش حضور در تیمی که میتوانست راهی جام جهانی شود میتوانستید تصمیم بهتری بگیرید و کوتاه بیایید تا به اتفاقات بهتری برسید.
در دورانی که فوتبال بازی کردم. از زمانی که به تیم ملی دعوت می شدم تا حضور در اروپا یا آمریکا و امارات همیشه کار خودم را میکردم و فوتبال بازی میکردم. هیچ وقت سعی نکردم از خودم دفاع کنم مقابل یک سری دوستان که آمدند بیرحمانه شروع به حمله کردند. من میدانستم چیکار کردم ولی یک سری دوستان چیزهایی از من عنوان کردند و در ذهن عده دیگری القا کردند که من آن را سعی نکردم پاک کنم. یک سری خودشان بعدها فهمیدند که این ذهنیت غلطی بود اما حاضر نشدند حرف بزنند. مثلا گفتند خداداد با مربیانش مثل حاجی مایلی کهن مشکل داشته در حالی که من اصلا با حاجی مایلی کهن مشکلی نداشتم و بهتر است از خود ایشان هم بپرسید. هنوز هم با ایشان ارتباط خوبی دارم. گفتند من با مجید جلالی هیچ مشکلی نداشتم در حالیکه اینطور نبود و من طی چندسالی که با ایشان کار کردم دوران خوبی داشتم. جز معدود آدم هایی بودم که اگر مشکلی در تیم بود آقا مجید به عنوان کاپیتان صحبت میکرد و سعی میکردم کمک کنم. گفتند من با شوستر مشکل داشتم اما هیچ وقت مشکل نداشتم ولی هیچ وقت این را جواب ندادم. شوستر در جام جهانی 98 مفسر تلویزیون آلمان در دیدار با ایران بود. زمانی که جام جهانی تمام شد من دو پیشنهاد از تاتنهام و اتلتیکو داشتم. کسی نگذاشت که علیرغم اینکه تیم ما آن دوره به لیگ یک آلمان سقوط کرده بود از تیم جدا شوم، شوستر بود. یادم نمیرود در مصاحبهاش گفته بود همهی تیم می خواهند بروند بروند اما یک بازیکن از تیم ملی رومانی و خداداد بازیکن ایرانی من باید بمانند. ولی اتفاقی بین مترجم من و شوستر افتاد. سر اینکه شوستر در چند بازی ابتدایی بازی نداد. منیجر من در آلمان صحبت کرد که شما بهترین بازیکن آسیا و کسی که تماشاگران دوستش دارند را روی نیمکت گذاشتی و این مساله جبهه ایجاد کرد. آن جبهه ادامه پیدا کرد تا بازی هفتم که تحت فشار تماشاگران کلن شوستر مجبور شد به من بازی بدهد. من تا حالا به هیچکس نگفتم اما حتی مرا چند بازی جزو 18تا هم نمیگذاشت اما بعد از بازی ششم که تیم نتیجه نگرفت تماشاگران دوآتیشه کلن شروع به شعار دادن کردند و میگفتند "عازیزی، عازیزی" که مجبور شد به من بازی بدهد. اما برخی از دوستان آمدند گفتند که با شوستر درگیر شده اما من جوابی ندادم. من در تمام دوران فوتبالم اگر حرفی بوده گفتم. در دوران فوتبالم با دو مربی به مشکل خوردم که یکی جلال طالبی بود و دیگری هم دنیزلی. با آقای طالبی همان شب و بعد از بازی رفتم در اتاقش و عذرخواهی کردم. دلیل دعوای من با دنیزلی هم یک سری اتفاق بود که بهتر است که آقای آجرلو صحبت کند. بازی ما و نماینده عراق بود که سر صبحانه آقای سردار امانی با آقای آجرلو آمده بودند که آقای دنیزلی با او بد صحبت کرد. من بعد از آن رفتم جلوی اتاق آقای آجرلو و گفتم ایشان نباید با مهمان ما که مشهدی هم هستند و او را میشناسم اینقدر بد صحبت کند. یا سر تمرین هم یک بار به زبان آلمانی لفظ خیلی بدی برای دکتر تیم به کار بردند که من متوجه آن شدم. گفتم آقا ایشان نمیتواند به این شکل درباره ما حرف بزنند و به گوش دنیزلی رساندند. که گذشت و همان بازی ما و نماینده عراق با او دعوایم شد و بعدش هم آمدیم ایران و او گفت خداداد اخراج و آجرلو هم گفت اخراجش نمیکنم که من گفتم با او کار نمیکنم. او بدترین فحش آلمانی را به ما میدهد و بقیه نمیفهمند و من که میفهمم. در کل میخواستم بگویم که در دوران فوتبالم با این دو مربی بحثم شد. آقاجلال که همان شب رفتم اتاقش و گفتم آقا عذر میخواهم و فکر نکنید من جلوی جمع بحثم شده و الان آمدم اتاقتان عذرخواهی و اگر بخواهید جلو جمع هم از شما عذرخواهی میکنم که گفت تو مثل پسرم هستی و ارتباط خوبی داشتیم. در مورد بلاژوویچ در سال 2002 یک ذهنیت و جوی درست کردند تا کلا مغز او را شستشو دهند و با توجه به اتفاقات گذشته گفتم خودم بروم شاید بیشتر به نفع تیم ملی باشد.
و در پایان برای شما آرزوی سلامتی داریم در دهه جدید زندگی که در پیش دارید.
تنها آرزویم این است که دوست ندارم بیشتر از 75 سالگی عمر کنم و تنها آرزویم این است که وقتی به سن 75-70 سالگی رسیدم بتوانم خیلی راحت چشمانم ببندم. به این دلیل که با این روزگاری که من میبینم دوست ندارم وقتی در سراشیبی پیری افتادم، چطور بگویم؟ دوست ندارم آویزان بچههایم و کسی باشم. چون می بینم که جو به شکل پیش می رود. یک مثال قدیمی هست که در آن پدری بعد از نامهربانی که از فرزندش میبیند میگوید من که آن قدر به پدر و مادر نیکی کردم این وضعیتم شده، حالا خدا به شما رحم کند. از این می ترسم که سر پیری کسی یک کاسه به من آب ندهند! من در زندگیام به کسی تکیه نکردم و الحمدالله هر چه که دارم از صدقه دعای پدر و مادرم است. امیدوارم خدا عمری بدهد و 20 سال دیگر هم زندگی به همین شکلی که پیش میرود باشد و این را هم بگویم اگر بار دیگر به دنیا بیایم مسیر زندگیام همین خواهد بود
منبع: ورزشسه