گم شدم؛ توی شلوغی بیرحم آن سالگرد مثل یک ماهی توی دریای جمعیت گم شدم و جمعیت داشت مثل رودخانهای که دهانش کف کرده باشد، اینطرف و آنطرف میرفت و مرا با خودش میبرد.
سیل جمعیت که آرام شد، تازه فرصت کردم گریه کنم. برای منِ هفتساله اینهمه صورت غریبه، خیلی ترسناک بود؛ مثل دریایی بود که قایقی را بهسختی تکان میدهد. هیچ دریایی چوب خشک را غرق نمیکند، اما طوری درهم میشکندش که دیگر قایق نیست، تختهپاره است. انگار قیامت شده و همهچیز به شکل اول خود برمیگردد.
پشتسرم، اما ضریح بود؛ یک ضریح آلومینیومی چرکمرده که هیچ ظرافتی نداشت و شبکههای چهارگوشی بدون طرح آن را تشکیل میدادند. همین تصویر بیروح تنها صورتی بود که میشناختم.
آدم موقع غرق شدن به هرچه امید دارد، دست دراز میکند. دست دراز کردم و آخرین لنگر را گرفتم؛ ضریح را.
پدرم در آن شلوغی مرا پیدا کرد، توی بغل تنها کسی که میشناختم؛ همان آشنایی که پیدا کرده بودم. از آن روز دیگر امامخمینی برایم آدم دیگری شده بود.
پیش از آن امام خمینی برای من نقاشی سیاهوسفید مداد خوردهای بود که توی قاب نازک چوبی و ارزانقیمتی سالها گوشه خانه پدربزرگ زندگی میکرد، با آرم و نوشتهای که به عمواحمد مربوط میشد و هدیهای بود از طرف سپاه اصفهان؛ همان عمواحمدی که توی خاک عراق امانت بود؛ همان عمواحمدی که اولین بار توی همان مرقد امام دیدمش.
مصطفی پیش از من عمواحمد را دید. ما توی صحن حرم نشسته بودیم و پدرم رفت که عمواحمد را بیاورد. من پشت به ضریح نشسته بودم و پدرم عمواحمد را از گریههای دم ضریح کنده و آورده بود سمت ما که مصطفای رو به ضریح، اول او را دید.
توی حرم امام پابرهنهها، پابرهنه راه میرفت و هرچه پدرم اصرار میکرد کفشهای اضافیاش را به او بدهد، زیر بار نمیرفت. انگار تعمدی برای این پابرهنگی داشت، انگار برای غریبههایی که از عراق رها شده بودند، امام تقدس بیشتری نسبتبه ما داشت.
امام برای من خیلی چیزها بود؛ جماران بود، دعاهای توسل و کمیل مسجد محله بود که در ایام بستری شدنش میخواندیم، گریههای صبح زود مادرم بود در نیمه خرداد، دیوان شعر آدمی بود که از مسجد و از مدرسه بیزار شده، اما امامترین تصویر من از او گلزار شهداست. من امام را نه توی جماران امروز پیدا میکنم، نه توی مرقد مفخر و نه توی کتابها، امام نوشته روی تمام سنگقبرها در گلزار شهداست.
بچههای امامخمینی را توی مقبره شهدای گمنام پیدا میکنم؛ همانهایی که روی سنگشان نوشته شده است: «فرزند روحا...». آنها بهترین آینهداران امام هستند.