چناران خراسان رضوی یکی از مقاصد محبوب گردشگران خارجی گواهی انحصار وراثت از مردادماه سیستمی صادر می‌شود والدین چگونه می‌توانند در ایام امتحانات، حامی فرزندان خود باشند؟ همکاری داروخانه‌ها با پلتفرم‌های اینترنتی ممنوع شد دستگیری چهار آدم‌ربای فراری از سیستان و بلوچستان در مشهد (۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴) امضا تفاهم‌نامه وزارت کشور و فدراسیون ورزش‌های زورخانه‌ای | زنگ جوانمردی از شنبه در مدارس به صدا درمی‌آید سازمان ثبت احوال: نسبت‌ تولد به مرگ در ایران، ۲ به یک است ۳۰۰ میلیون دلار از صندوق توسعه ملی برای تأمین دارو تخصیص یافت آموزش و پرورش درمورد دریافت هزینه اضافه به مدارس هشدار داد فراخوان جدید کانون پرورش فکری منتشر شد + شرایط ثبت‌نام اطلاعیه جدید آموزش و پرورش درمورد آزمون اعزام فرهنگیان به مدارس خارج از کشور پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (چهارشنبه، ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴) | کاهش شدت گرما از فردا با احتمال رگبار باران در برخی نقاط فشار کاری، اضافه کار اجباری و حقوق ناچیز پرستاران مشهدی | «پرستاری» در کُما اهدای عضو؛ نماد همدلی، گذشت و رشد اجتماعی آیا لاغری سریع با دانه چیا واقعیت دارد؟ قتل فقط با  یک ضربه | جنایتی که مقتول ۴۸ ساعت بعد از حادثه جان باخته بود، بازسازی شد سوخت‌وساز بدن با این مواد غذایی بالا می‌رود در بیانیه کانون شورا‌های اسلامی کار استان تهران مطرح شد: محکومیت رفتار گزینشیِ تأمین اجتماعی در اجرای ضریب ۱.۵ مشاغل سخت و زیان‌آور قصاص فرد حمله کننده به سفارت جمهوری آذربایجان در تهران (۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴) آمار نهایی شمار جان‌باختگان حادثه بندر شهید رجایی توسط پلیس قندخون بالای دوران کودکی را جدی بگیرید پیش‌بینی وزش باد، بارش باران و وقوع رعدوبرق در ۱۵ استان (۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴) مرکز پیوند بافت در آرامستان بهشت‌رضا(ع) مشهد، اول خرداد ۱۴۰۴ آغازبه‌کار می‌کند ۸۰۰ بیمار دچار نارسایی کلیه در شرق کشور چشم به راه اهدای عضو هستند اصلاح آیین‌نامه بازنشستگی سخت و زیان‌آور در دستور کار تأمین اجتماعی ۲ فاکتور مهم سبک زندگی که بر آلزایمر اثرگذارند راهکاری برای کاهش احتمال آلرژی غذایی در کودکان ویپ‌ها «ریه پاپ‌کورنی» هدیه می‌آورند! قطار بندرعباس -مشهد با تاخیر ۸ ساعته به مقصد رسید (۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴) ۲ فوتی و ۵ مصدوم بر اثر واژگونی خودرو در ارتفاعات پیرانشهر (۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴) چند توصیه مهم و اثرگذار برای تقویت حافظه در فصل امتحانات
سرخط خبرها
روزنوشت‌های شهری (٦٦)

مسافر سنت در هزاره سوم

  • کد خبر: ۴۷۳۵۸
  • ۲۹ مهر ۱۳۹۹ - ۱۱:۲۵
مسافر سنت در هزاره سوم
حجت‌الاسلام محمدرضا زائری - پژوهشگر دینی
شنبه| برای یک جلسه اداری در مرکز شهر قرار دارم. وقت نماز ظهر فرصتی پیدا می‌کنم که به مسجدی در نزدیکی محل قرار برسم. وقتی وارد مسجد می‌شوم، تازه به‌یاد می‌آورم که سی‌سال از آخرین باری که اینجا بوده‌ام می‌گذرد. خیلی جالب است که بعد از این مدت طولانی دوباره به این مسجد آمده‌ام. وقتی نماز تمام می‌شود، امام‌جماعت چنددقیقه صحبت می‌کند و بعد کسی روضه می‌خواند. به‌علت کرونا مدت‌هاست که به مجلس ذکرمصیبت نرفته‌ام و عجیب اینکه رزقم امروز روضه حضرت زهراست؛ آفتاب می‌تابد و نور می‌گیرم، باران می‌آید و شسته می‌شوم، پرواز می‌کنم و بالا می‌روم.

یکشنبه| به‌دلیل عجله، ناچار می‌شوم موتور کرایه کنم. وقتی در شلوغی خیابان ترک موتور نشسته‌ام، مرد دیوانه‌ای را در پیاده‌رو می‌بینم که دارد به شکمش اشاره می‌کند و به هر کسی از عابران می‌رسد، از گرسنگی می‌نالد. وقتی چشمش به‌من می‌افتد، می‌ایستد و خیره‌خیره نگاهم می‌کند. به‌علت کرونا پول نقد هم در جیبم نیست. در فکرم که چه‌کاری از دستم برمی‌آید که همان موقع چراغ سبز می‌شود و موتور می‌رود. سراسر مسیر، تصویر آن مرد دیوانه جلوی چشمم هست که به شکمش اشاره می‌کند.

دوشنبه| دختر کوچکم سه‌چهار ماه است که یک‌ساله شده و تازه زبان باز کرده است. تک‌وتوک کلمه‌هایی را یاد گرفته است و ادا می‌کند؛ مثل بابا و مامان و آب و... و به‌دلیل لطفی که به من دارد، «بابا» را بیشتر به‌کار می‌برد. حالا در یک مرکز خرید بزرگ هستیم که تخفیف ویژه اعلام کرده و در فاصله‌ای که مادرش مشغول خریدن لباس کودک است، او را در بغل دارم و جلوی قسمت فروش اسباب‌بازی قدم می‌زنم. با دیدن یک الاغ خاکستری و جذاب در میان حیوان‌ها و عروسک‌ها به‌یاد می‌آورم که تازگی دخترم گفتن «اسب» را هم یاد گرفته است و، چون انتظار ندارم هنوز فرق الاغ و اسب را تشخیص بدهد و برای اینکه امتحانش کنم، به همان الاغ اشاره می‌کنم و می‌پرسم: «این چیه؟» با ذوق‌زدگی منتظرم که بگوید اسب. نگاهی به الاغ می‌اندازد و به‌سوی من برمی‌گردد و می‌گوید: «بابا»

سه‌شنبه| مسیرم در خیابان اصلی به جایی می‌رسد که سال‌ها پیش یک کتابفروشی بود و مشتری کتاب‌های کهنه و قدیمی‌اش بودم. هرچه جست‌وجو می‌کنم، از کتابفروشی خبری نیست. به یکی از مغازه‌ها که ویترین و تابلوی جدید و شیکی دارد، سر می‌زنم و با تردید از پسر جوانی که پشت میز نشسته است، می‌پرسم: «پیش‌تر‌ها یک کتابفروشی اینجاها...» نمی‌گذارد جمله‌ام تمام شود و می‌گوید: «بله، همین‌جا بود!» به پیرمردی فکر می‌کنم که شاید با مرگ او، فرزندانش ارثیه خانوادگی را تقسیم کرده‌اند و شعله ضعیف یک کتابفروشی دیگر در شهر خاموش شده است.

چهارشنبه| در ارتباط تصویری با یکی از بستگان، کودک خردسالشان که زودتر از دخترک من زبان باز کرده است، اصرار دارد اسپری ضدعفونی را از دست پدرش بگیرد و فریاد می‌زند: «الکل، الکل!» همه می‌خندیم و من به پدرش می‌گویم: «نسل ما که با دعا و حدیث زبان باز کردیم این شده‌ایم، معلوم نیست این نسل که همین اول کار چشم و زبان به الکل باز کرده‌اند، چه خواهند شد!»

پنجشنبه| سر ظهر با ماشین یکی از دوستان قدیم، رفیقی مشترک را به در خانه‌اش می‌رسانیم. موقع خداحافظی برخلاف معمول هیچ تعارفی برای پذیرایی و دعوت نمی‌کند و فقط یک «خداحافظ» می‌گوید که برود. به‌شوخی می‌گویم: «ما که نمی‌آییم، اما تو دست‌کم یک تعارفی بزن!» می‌خندد و به رفیق مشترکمان اشاره می‌کند که یعنی جوابش را از فلانی بپرس! وقتی راه می‌افتیم، رفیقمان می‌گوید: «راستش مدتی پیش همین بحث پیش آمد و او گفت که وقتی آمادگی کامل برای دعوت مهمان و پذیرایی را نداشته باشد و قصد و نیت قلبی‌اش خواهش از مهمان برای ورود به خانه‌اش نباشد، تعارف‌کردن را درست نمی‌داند و نمی‌خواهد دروغ بگوید!» من با تعجب می‌پرسم: «یعنی این‌قدر؟» سری تکان می‌دهد و می‌گوید: «آری، او حتى به‌تعارف هم دروغ نمی‌گوید و من که سال‌ها با او مأنوسم، تا حالا ندیده و نشنیده‌ام که یک کلمه دروغ بگوید!» در سکوت به جست‌وجوی رفتار و گفتار خود مشغول می‌شوم و در برابر این مرد بزرگ احساس کوچکی و حقارت می‌کنم!
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->