بسیج یک فرهنگ متعالی است. بهادعا نیست که هرکس صدای بلندتری داشته باشد، صدرنشین فهرست بسیجیان باشد. حتی به لباس و پرونده و... هم نیست که اگر بود روزگار دگر شده بود برای همه. بسیج شرح آن فرهنگ متعالی است در رفتار کسانی که شایسته عنوان بسیجی هستند. اجازه بدهید مصداقها را بشماریم تا بهکنایهای بلیغتر از تصریح، «غیریتسازی» کنیم با مدعیانی که با حقیقت فاصلهها دارند. از این منظر، بسیجی شهیدسیدمحمد امیریمقدم است؛ رعناجوان آرپیجیزن یکی از گردانهای لشگر۲۷ حضرترسول(ص) که بهدلیل اینکه حین عملیات ۲ تا از گلولههای آرپیجی۷ بههدف نخورد، حلالیت طلبید و هفدهم اسفند ۱۳۶۴ مبلغ ۴ هزار ریال از حقوقش را به سپاه برگرداند. بسیجی شهید دلاور، اصغرآقا حسینیمحراب است که وصیت کرد ۲ هزار تومان بابت تلفنهای شخصیاش بهحساب سپاه واریز شود.
بسیجی یعنی احمد متوسلیان که میخواست مردم حساب بودجه سپاه را داشته باشند. بهگواه آنچه در «ایستاده در غبار» دیدیم، او از مردم کرد شهر حوزه مأموریتش بهصراحت میخواست که از او و یارانش بهعنوان مسئولان سپاه، حساب بکشند. بسیجی آقاباکری است که بخشنامه میکند خطاب به فرماندهان گردان و مسئولان لشکر که تا رزمندهها غذا نخوردهاند، سر سفره ننشینند و بعد هم از همان غذایی بخورند که از رزمندگان مانده است. بسیجی یعنی آقامصطفی چمران که، چون نمیتواند پیرمرد کوچهنشین را به خانهای گرم ببرد، خود کنارش مینشیند تا در تحمل سرما با او شریک باشد. بسیجی یعنی حسنآقا علیپور که با کتانیپاره راه میرفت با اینکه ۷ هزار جفت کفش در تدارکات یگانش بود. بسیجی یعنی آقامحمودرضا جمعآور که همیشه در گرفتن همان امکانات حداقی جبهه آخرین بود و در زدن به خط دشمن، اولین.
بسیجیبودن فقط به لباس و پرونده نیست، به رفتار است؛ همان منشی است که امیر دلاور ارتش جمهوری اسلامی در این روزها معلم آن است. امیرسرتیپ دادبین که خانه خود را میبخشد و خود برای اجاره خانهای کوچک راهی بنگاهها میشود. او احمدآقای بسیجی است. آقا بودند بسیجیها. آقا هستند کسانی که نه در حرف که در عمل خود را به این اسوههای زندگی شبیه میکنند. بسیجی آقازاده شهید است که بهرسم پدر بهیاری مردم میشتابد و دست میگیرد در زمانهای که برخیها مچگیری را بهغلط انقلابیگری میپندارند. بسیجی فرزندان شهدایند که بهراه پدر میروند و حساب نفسکشیدنهایشان را هم دارند و پلکهایشان هم بیکنتور حسابوکتاب، باز و بسته نمیشود.
باری، بسیجی اینها هستند. حالا خود جدا کنید از این صف، آنانی که فقط خود را میبینند. صفرهای حسابشان با صفرهایی که در دفتر اعمالشان شکل گرفته است، تراز میشود. حساب دست و زبان و نگاهشان را فقط کرامالکاتبین میداند و خیلی حرفهای دیگر که نیاز بهنوشتن ندارد، همه میدانیم و سیاههکردن آنها فقط دل را سیاهتر میکند. چشم ببندیم و دستودل بشوییم از اینها که خود بهجادو گرفتار آمدهاند. به گروه اول برگردیم و رفتار خود را با آنان تنظیم کنیم که گام دوم انقلاب را باید با آنان، بسیجیوار برداشت. یا علی!
بعد التحریر: میخواستم برای تیتر مطلب، «بسیجیهای واقعی و مدعیان بسیجی» را انتخاب کنم؛ دیدم قرآن برای اهل باطل و پیشوایان ستم هم از عنوان «ولی» و «امام» استفاده کرده است: «والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجهم من النور الی الظلمات» و در جایی دیگر میفرماید: «و ائمه الکفر» بنابراین ترجیح دادم از عنوان «بسیجیهای واقعی و بسیجیهای قلابی» استفاده کنم. باز هم یا علی!