باران و برف در راه خراسان رضوی (۷ دی ۱۴۰۳) مجوز استخدام ۲۴ هزار نفر از کادر درمان صادر شد (۷ دی ۱۴۰۳) پیش‌بینی بارش برف و باران در بیشتر نقاط کشور (۷ دی ۱۴۰۳) پرواز مشهد - نجف ناچار به فرود اضطراری شد| ماجرا چه بود؟ وزیر علوم در مشهد: قطعی برق تحصیل دانشجویان را هم مختل کرده است | باید به دنبال تحصیل و آموزش مجازی دانشجویان باشیم نفقه چیست و به چه کسانی تعلق می‌گیرد؟ انتقال آب از هزارمسجد به مشهد | چالش ادامه‌دار + فیلم واکنش متفاوت وزارت آموزش و پرورش به رقص دانش‌آموزان بابلی زلزله کاشمر در استان خراسان رضوی را لرزاند (۶ دی ۱۴۰۳) مراقبت‌های تغذیه‌ای در پیشگیری از بیماری‌های تنفسی کمبود یُد چه علائمی دارد؟ بدون تجویز پزشک، دارو مصرف نکنیم؛ حتی یک مسکن ساده نکات ایمنی استفاده از آسانسورها در شرایط احتمالی قطع برق | مراقب سُریدن آسان‌­سُرها باشید فشار مالیاتی از روی پزشکان برداشته می‌شود پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی (پنجشنبه، ۶ دی ۱۴۰۳) | بهبود کیفیت هوا از اوایل هفته آینده قطع داروی بیماران دیابتی بسیار خطرناک است گلایه مردم از قطعی‌های مکرر برق در حاشیه شهر مشهد | خاموشی‌های نامنظم! استفاده از ماسک‌های N۹۵ در هوای آلوده، کمک‌کننده است یا نه؟ بررسی چالش‌های دارویی کشور (۶ دی ۱۴۰۳) آخرین وضعیت تب دنگی در کشور (۶ دی ماه ۱۴۰۳) سیگار کشیدن در نوجوانی به قلب آسیب می‌رساند آیا روند شیوع آنفلوانزا افزایشی است؟ لزوم ایمن‌سازی شهر در برابر زلزله اجرای نافرجام طرح پزشک خانواده در شهر مشهد اولویت جدید حج تمتع اعلام شد (۶ دی ۱۴۰۳) قتل هم‌اتاقی به خاطر آب خوردن با پارچ! اعتراف به قتل پسر ناپدیدشده بعد از کشف جسد در رودخانه زمان ثبت نام جدید وام ضروری ۳۰میلیون تومانی بازنشستگان کشوری اعلام شد ورود سامانه بارشی به کشور از فردا (۷ دی ۱۴۰۳) | تداوم آلودگی هوا در شهر‌های بزرگ + فیلم توسعه نامتوازن در همکاری‌های بین‌المللی موجب غفلت از کشورهای هم زبان شده است ایران فرهنگی؛ از رودکی تا نسل جدید، میراثی که باید زنده بماند رودکی؛ گنجینه‌ای برای تحکیم پیوند‌های فرهنگی ایران و تاجیکستان
سرخط خبرها

روایتی از آزادی پس از زندان مادران سرپرست خانوار

  • کد خبر: ۵۸۱۸۶
  • ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۳:۲۷
روایتی از آزادی پس از زندان مادران سرپرست خانوار
هم‌زمان با فجر فاطمی، بسیاری از زنان زندانی چشم‌انتظار کمک نیکوکاران هستند؛ آن‌ها پس از آزادی نیز شرایط اقتصادی سختی دارند
سعیده آل ابراهیم  | شهرآرانیوز؛ همیشه مادربزرگ‌ها در دعا‌های خیری که بدرقه مان می‌کردند، می‌گفتند چشمتان روز بد نبیند، اما روزگار این‌طور پیش رفت که چشم بعضی‌ها روز بد را دید. کسانی که گاهی با چنگ و دندان سعی کردند تا سر و سامانی به زند‌گی‌شان بدهند، اما همه‌چیز طبق روال عادی پیش نرفت و زندگی‌شان کلاف سردرگمی شده بود که آن‌ها را راهی چاردیواری زندان کرد. در این گزارش، روایتگر زندگی همسران و مادرانی هستیم که بار سنگین را خودشان به دوش کشیدند تا یک گوشه زندگی را بگیرند و بچه‌هایشان رفاه بیشتری را تجربه کنند.
 
با اینکه مسیر‌هایی از جنس و رنگی متفاوت را طی کرده‌اند، اما شاهراه قصه همه‌شان مشترک است که زور بدهی و مشکلات مالی به توان آن‌ها چربید و تا جایی که توانست روز‌های عمرشان را در سلول‌های زندان به هدر داد. بر هیچ‌کسی پوشیده نیست که نبود مادر در یک خانواده چقدر غم‌انگیز و البته با آسیب‌های جبران‌ناپذیری همراه است، زنانی که با جرائمی غیرعمد از حضور در کنار خانواده‌شان محروم شدند و حالا همه ما به مدد پویش «فجر فاطمی» که از سیره حضرت زهرا (س) الگو گرفته است، می‌توانیم به آزادی زنان زندانی کمک کنیم. البته آزادی از زندان برای این بانوان، تنها کاری نیست که باید انجام شود و این زنان بعد از آزادی نیازمند حمایت و البته اعتماد دوباره همه‌مان هستند. چه بسیار زنانی که جرائمی غیرعمد مرتکب شده‌اند و بعد از آزادی از زندان، به دلیل سوءپیشینه‌ای که یدک می‌کشند، هرکسی حاضر به همکاری با آن‌ها نیست. خیلی از این زنان هرروز، بار‌ها و بار‌ها برای جرمی که قصدی برای انجام آن نداشته‌اند و محرومیت را هم به ازای آن تجربه کرده‌اند، مجازات می‌شوند با حرف‌ها، نگاه‌ها و بی‌اعتمادی ما.

 

روایت اول:صندوق خانگی که نان خانه‌اش را بست

دختر و پسرهایش را به سر و سامان رسانده بود. تنها پسر کوچکش هنوز با آن‌ها زندگی می‌کرد. مهنازخانم و همسرش، نوه‌دار هم شده بودند. یک بقالی در کنار خانه‌شان داشتند و از درآمدش راضی بودند. دلخوش بودند به اینکه در این سن و سال هنوز سر پا هستند و آخر هفته‌ها بچه‌ها و نوه‌هایشان به آن‌ها سر می‌زنند. عمری از آن‌ها و زندگی مشترکشان گذشته بود. به قول معروف آردشان را بیخته و الکشان را آویخته بودند. آرامش، چون رودی هرچند باریک در زندگی‌شان جاری بود تا اینکه زمزمه‌های راه‌اندازی صندوق وام خانگی میان زنان محله پیچید و همگی پیشنهاد دادند که مهنازخانم صندوق را دست بگیرد. کمی با خودش دودوتا چهارتا کرد و فکر کرد که می‌تواند از پس کار بربیاید و در کنار اینکه مشکل خانواده‌های دیگر حل می‌شود، کمک‌خرجی هم برای خانواده خودش می‌شود.
 
چرخ صندوق خانگی روی ریل افتاد. هر هفته قرعه‌کشی داشت و وام‌ها از یک تا ۱۰ میلیون تومان متغیر بود. «هر صندوق بسته به میزان وامی که داشتیم، اعضایش فرق می‌کرد، اما در کل ۳۰۰ نفر در صندوق عضو بودند. اوایل خیلی خوب پیش رفت و خیلی‌ها با مبلغ همین وام، مشکلاتشان حل شد. خودم هم به مبلغی که به عنوان شیرینی با هر وام می‌گرفتم، راضی بودم. حساب و کتاب‌ها را هم خودم یک‌تنه انجام می‌دادم. به تعدادی از کسانی که می‌شناختم اعتماد کردم و از آن‌ها سفته نگرفتم.»
 
وام‌های صندوق به همین منوال تا ۱۴ سال ادامه پیدا کرد، اما این مدت که تمام شد، به جای اینکه مهنازخانم نفس راحتی بکشد، نفسش در سینه حبس ماند. تنها چیزی که فکرش را نمی‌کرد این بود که آخر کار صندوق، پول کم بیاورد. تا به خودش آمد، دید نه‌تن‌ها از پولی که با هر وام سهم خودش می‌شد نمانده بلکه ۸۰۰ میلیون تومان بدهی بالا آورده است. «این بدهی خیلی سنگین بود و ما سرمایه‌ای به این اندازه نداشتیم. هرچه داشتیم از خانه، مغازه، زمین، ماشین و وسایل خانه را فروختیم و ارث پدری که به شوهرم رسیده بود هم روی آن گذاشتیم و فقط توانستیم ۴۰۰ میلیون از مجموع بدهی را بپردازیم.»
 
همان زنانی که سال‌های پیش مهنازخانم را تشویق می‌کردند که زودتر صندوق وام خانگی را راه بیندازد و هربار که قرعه وام به نام آن‌ها افتاد، دعا‌های خیرشان را زبانی نثار او کردند، حالا که پای پول در میان بود، شاکی شده بودند و ۴۰۰ میلیون تومان بدهی، حکم بالقوه ورود به زندان مهناز بود که بالفعل شد. «زمانی که می‌خواستم این وام‌ها را راه بیندازم، هیچ‌کس به من نگفت که این کار ریسک دارد و باید حواست را شش‌دانگ جمع کنی. پولی که از وام به دست می‌آوردم را هم بیشتر به بچه‌هایم می‌دادم، اما بعد از آنکه به زندان افتادم، ۲ تا از پسرهایم به من پشت کردند و گفتند می‌خواستی این کار را نکنی.»
 
یکی از روز‌های تابستان پنجاه‌سالگی، پای مهناز به چهاردیواری زندان باز شد. هر ساعت در زندان برایش قدر یک سال می‌گذشت. در زندان حس و حال عجیبی همچون یک ملحفه به دور او پیچیده بود که یادآوری آن روز‌ها برایش ملال‌آور است. او با آدم‌هایی روبه‌رو شده بود که قتل هم انجام داده بودند. زنی که همه زندگی‌اش صدقه سری دعای مردم چرخیده بود، یکباره چشم باز کرده و خودش را در زندان دیده بود. «خیلی سخت بود. تا یک ماه فقط گریه می‌کردم. در زندان کمتر می‌خوابیدم و بیشتر بافتنی می‌بافتم تا هم خرج خودم را دربیاورم و هم هزار جور فکر و خیالی که به سرم می‌زد میان کلاف‌های نخ کور کنم.»
 
 

دعایی که در حرم حضرت ابوالفضل (ع) مستجاب شد.

اما انگار گرفتاری‌های مالی قصد گذر از سرنوشت او را نداشتند و هر بار با یک موج، کشتی زندگی‌اش را متلاطم‌تر می‌کردند. «در همان روز‌هایی که قرعه‌کشی روی روال عادی برگزار می‌شد و اوضاع خوب بود، پسرم از من و پدرش خواست دسته‌چک بگیریم تا او بتواند کار کند. او هم ۷۰ میلیون تومان به نام شوهرم و ۵۰ میلیون تومان به نام من بدهی بالا آورد. شوهرم هم سال ۹۸ راهی زندان شد.»
 
شوهر مهناز ۳ ماه زندانی بود و بعد از آن، آزاد و مبلغ بدهی برایش قسط‌بندی شد. چند ماهی کار می‌کرد و ماهی یک میلیون تومان قسط‌ها را می‌پرداخت، اما از بهمن ماه سال گذشته تا همین حالا به دلیل همه‌گیری کرونا و نبود کار و از طرف دیگری اینکه پایش شکست، نتوانست کار کند و قسط‌ها عقب افتاد. حالا هم حکم جلب او را گرفته‌اند. مهناز هم به این دلیل که زندان بود، نمی‌توانست قسطش را پرداخت کند و بابت تأخیر، مبلغ بدهی‌اش بابت چک‌هایی که پسرش کشیده بود به ۹۲ میلیون تومان رسید.
 
مهناز در زندان چاره‌ای نداشت جز اینکه دست به دعا بردارد تا خدا گره از مشکلش باز کند. یک بار که به مرخصی آمده بود، در صفحات مجازی، عکس خانمی را دیده بود که در حرم حضرت ابوالفضل (ع) است. همان‌جا چشم‌هایش از اشک برق زده بود و انگشتانش بی‌اختیار زیر آن عکس نوشته بود: من زندانی‌ام. برای من هم در حرم دعا کنید تا مشکلم حل بشود. دست بر قضا، آن خانم نیکوکار بود و مبلغ ۲۰۰ میلیون تومان از بدهی مهنازخانم را پرداخت کرد تا در ابتدای پاییز امسال، دوران محکومیتش به پایان برسد.
 
دختر مهناز خانم، زمانی که مادرش زندان بود، بیشتر جهیزیه‌اش را فروخت تا بتواند برای مادرش وکیل بگیرد که شاید زودتر از بند رها شود. خودش هم که قبل از رفتن به زندان هرچه داشت و نداشت، فروخت و در چاه بدهکاری ریخت، اما پر نشد که نشد. «وقتی که با کمک آن خیّر آزاد شدم، خیلی خوشحال بودم و هستم. خدا را شکر می‌کنم، اما بعد از زندان دیگر هیچ سرمایه، اعتبار و آبرویی باقی نمانده بود. با اینکه من و همسرم هردو داریم پیر می‌شویم، دوباره از صفر شروع کردیم. یعنی این‌طور بگویم که پسرم که سال ۹۸ از سربازی برگشته بود، خانه نداشتیم. من و پدرش هم در زندان بودیم. او به همراه نوه‌ام که با ما زندگی می‌کند به این دلیل که پدر و مادرش جدا شده‌اند، در خانه دخترم زندگی می‌کردند. بعد از اینکه آزاد شدیم، خانه‌ای با ۱۰ میلیون تومان رهن اجاره کردیم که حالا اجاره‌اش ماهی ۸۵۰ هزار تومان است.»
 
او از زمانی که از زندان آزاد شده است برای مردم ترشی درست کرده، سبزی پاک کرده و در خانه‌هایشان کار‌های نظافت انجام داده است. پسرش هم در یک پیک موتوری کار می‌کند، اما باز هم دخل این خانه با خرجش نمی‌خواند. تا به حال خیلی برایش پیش آمده است که به دلیل سوءپیشینه به او کار نداده‌اند. وقتی برای پرستاری از افرادی در خانه مراجعه می‌کند، به دلیل سوءپیشنه عذرش را می‌خواهند. مهناز خانم پیش از این هم به فصلش ترشی و رب درست کرده یا باقالی، نخود سبز و شوید پاک کرده است، اما حالا هر کسی حاضر نیست به او کار بدهد فقط به این دلیل که سابقه زندان را همچون وزنه‌ای سنگین به دوش می‌کشد. برای نظافت خانه‌ها هم از طرف خانم‌هایی که در زندان او را می‌شناختند به افراد دیگر معرفی می‌شود. شوهرش هم تا پیش از این ماجرا‌ها راننده تاکسی تلفنی بود، اما حالا به گفته مهناز، پایش که خوب بشود، احتمالا باید خرت و پرت جمع کند و در جمعه‌بازار‌ها بفروشد. «حالا علاوه بر آن ۲۰۰ میلیون تومانی که از بدهی صندوق باقی مانده است و باید بپردازم، ماهی یک میلیون و ۳۰۰ هزار تومان نیز باید برای بدهی پسرم پرداخت کنم. هنوز بیش از ۶۰ میلیون بدهی‌ای هم که پسرم بالا آورد و به نام همسرم بود باقی مانده است. اگر سرمایه‌ای داشتم، دوباره همان بقالی را راه می‌انداختم تا کمی چرخ زندگی‌مان تندتر بچرخد.»
 
از زمانی که بدهی‌ها مانند ابری سیاه او را در برگرفتند، روزی نیست که خودش را بابت راه‌اندازی صندوق وام خانگی سرزنش نکند. حجم غمی که روی سینه‌اش تلنبار شده به قدری است که با گفتن این صحبت‌ها بغضش را می‌شکند. آن‌قدر این اتفاق او را بیزار کرده که معتقد است دیگر حالاحالا‌ها سمت هیچ وام و صندوقی نمی‌رود. حالا به قول خودش، امید او اول به خدا و بعد هم به پسرش است تا زندگی‌شان دوباره سر و سامان بگیرد.

 

روایت دوم: حبس در ازای ۵۰۰ میلیون تومان

«دل‌تنگ توام که به داد دلم برسی» آهنگ پیشوازی است که قرار است از طریق خطوط، تلفن من را به خانمی متصل کند که سال‌ها با وجود اینکه همسر داشت، سرپرست خانوار بود، اما زندگی‌اش را دوست داشت و برای ۳ فرزندی که حاصل زندگی پرتلاطم آن‌ها بودند می‌خواست که تلاش کند. به هر دری می‌زد تا زندگی‌شان سر و سامان بگیرد. گرانی، تورم، ضرر و ... دست به دست هم دادند تا چک‌هایش برگشت داده شود و او حدود ۲ سال از عمرش را در زندان و به دور از بچه‌هایش بگذراند.
 
محبوبه سال ۷۴ ازدواج کرد و در همان دوران نامزدی رؤیای شیرینی که از زندگی مشترک برای خودش ساخته بود تلخ شد. شریک زندگی‌اش اعتیاد داشت، نه به او، بلکه به بلایی خانمان‌سوز. فکر می‌کرد همین که او کنار همسرش باشد و سازش کند برای ترک او کافی است. بار‌ها تلاش می‌کرد و بی‌نتیجه می‌ماند و فکر طلاق در ذهنش راه می‌گرفت، اما سریع فکرش را گمراه می‌کرد. حتی وقتی خانواده همسرش به دلیل اعتیاد پسرشان آن‌ها را از خانه‌ای که در اختیارشان گذاشته بودند بیرون کردند، محبوبه بازهم می‌خواست که زندگی‌اش را بسازد. «دیگر به این نتیجه رسیده بودم که باید کار کنم تا زندگی‌مان بگذرد. در خانه اجاره‌ای‌مان لباس می‌آوردم و دوست، همسایه و فامیل از من خرید می‌کردند تا اینکه اندک سرمایه‌ای برایم جمع شد.»
 
او در کنار اینکه همسرش را به کلاس‌های ترک اعتیاد فرستاده بود، خودش هم به کلاس‌های توجیهی برای همسران افراد مصرف‌کننده می‌رفت تا بداند باید در خانه چه‌طور رفتار کند. ضمن اینکه به فکر گسترش کار هم افتاد. یکی از اتاق‌های خانه اجاره‌ا‌ی‌شان طوری بود که می‌شد به مغازه تبدیل شود، چون به سمت کوچه در داشت. از صاحب‌خانه اجازه‌اش را گرفت تا آنجا بوتیک راه بیندازد. «اوضاع خوب پیش می‌رفت. خوشحال بودم که موفق شده بودم کاری راه بیندازم. کمی که گذشت، دسته‌چک گرفتم و با آن کار می‌کردم. کارم گرفته بود. از اتحادیه مجوز گرفته بودم و هرروز جنس‌های مغازه را بیشتر می‌کردم تا اینکه کم‌کم از سال ۹۵ به دلیل گرانی و تورم، برایم مشکل مالی پیش آمد و چکم برگشت خورد.»
 
 

زندگی و کار در یک مغازه بیست‌وچهارمتری

محبوبه یک سال را همین‌طور کج دار و مریز ادامه داد. اوضاع مالی‌شان تعریفی نداشت. باید از خانه اجاره‌ای‌شان می‌رفتند. او می‌خواست یک مغازه کوچک که سوییت‌مانند هم باشد در محله خودشان اجاره کند، اما صاحب مغازه پیشنهاد بهتری به او داد و قرار شد مغازه را قسطی به او بفروشد. مغازه با سرویس بهداشتی‌اش ۲۴ متر بود و همان‌جایی بود که قرار بود محبوبه به همراه پسر و شوهرش در آن زندگی و کار کنند. «دخترم باید به خانه بخت می‌رفت. از طرف دیگر، بدهی داشتم و هیچ پولی نداشتم که بتوانم برای او جهیزیه تهیه کنم. به همین دلیل بیشتر جهیزیه خودم را به دخترم دادم تا سر خانه و زندگی‌اش برود. همه چیزی که در آن مغازه برایمان مانده بود یک یخچال کوچک، بخاری، دراور، اجاق خوراک‌پزی و چند ظرف بود.»
 
محبوبه یک سال دیگر به همراه خانواده‌اش در آن مغازه زندگی کرد. هنوز آن شب‌ها و روز‌ها را به یاد دارد که از فکر و خیال بدهی‌ها خواب به چشمش نمی‌آمد. دلهره داشت و کاری هم از دستش برنمی‌آمد تا اینکه دی‌ماه ۹۷ بازداشت شد. تصویر آن روز در ذهنش پررنگ است و هنوز خیلی خوب یادش هست که چه لباسی بر تن داشت. «زمانی که بازداشت شدم، شاکی من یک نفر بود که ۲ چک هفت میلیون‌تومانی از من داشت و با تأخیر اقساط، به ۱۸ میلیون رسیده بود. چک‌های من حدود ۵۰۰ میلیون تومان بود که البته تنها حدود ۲۰۰ میلیون تومان افراد شاکی شده بودند و بقیه آن‌ها رضایت داده بودند تا به‌تدریج، قسطی به آن‌ها پرداخت کنم.»
هیچ جای آینده‌ای که برایش خودش ترسیم کرده بود فکرش را هم نمی‌کرد روزی پایش به زندان باز شود، اما این اتفاق افتاد و حدود ۲ سال در چهاردیواری زندان ماند. «آذر ماه امسال، زمانی که مرخصی بودم، متوجه شدم ستاد دیه برای بخشی از بدهی‌هایم رضایت گرفته و ۷۴ میلیون تومان آن را هم پرداخت کرده است. ۴ چک من هم اعسار خورده بود و می‌توانستم آزاد شوم. باورتان نمی‌شود وقتی این خبر را شنیدم آن‌قدر سبک شده بودم که نمی‌توانستم روی زمین بایستم. غافل‌گیر شده بودم. نه می‌توانستم گریه کنم و نه می‌توانستم آرام باشم.»
 
 

دوباره به اول خط برگشتم

آزادی از زندان برای محبوبه، امید به زندگی به ارمغان آورد، اما حقیقت تلخی را که بعد از زندان پیش روی او بود نمی‌شود انکار کرد. او پیش از زندان خیلی تلاش کرده بود همسرش پاک بماند و ۱۲ سال هم موفق شد، اما همسرش دوباره به اعتیاد برگشت و محبوبه از او طلاق گرفت. حالا در روز‌های پس از زندان، نه‌تن‌ها زندگی‌اش را از دست داده بود بلکه اعتبار و سرمایه‌ای هم برایش نمانده بود. «از زمانی که از زندان آزاد شدم تا به حال روز‌های سختی را گذرانده‌ام. معمولا زندگی همه آدم‌ها این‌طور است که اعتبار و سرمایه‌ای را در جوانی کسب می‌کنند تا در میان‌سالی و پیری خرج کنند، اما من بعد از زندان همه این‌ها را از دست دادم و دوباره به اول خط برگشتم. باز هم امیدم را از دست نداده‌ام و سرمایه‌ای که برای من هنوز باقی مانده خدا، خانواده و امیدم است.»
 
محبوبه تا پیش از اینکه گرفتار زندان شود، گاهی غذا درست می‌کرد و در بازار‌های مختلف می‌فروخت. بعضی اوقات برای خانم‌هایی که در جلسات قرآن بودند تور یک یا چندروزه برگزار می‌کرد، اما حالا به دلیل کرونا این کار‌ها تعطیل شده است و در این ۲ ماه که از آزادی‌اش می‌گذرد، گاهی در خانه‌های مردم کار می‌کند یا اگر در خیریه‌ها کاری برای بسته‌بندی و ... باشد، می‌رود و گاهی شارژ پول من‌کارتش را هم ندارد.
 
پدرش هم پیش از این برای پاس کردن بعضی از چک‌های او خانه‌اش را فروخت و حالا محبوبه میهمان خانه اجاره‌ای پدر و مادر است. «خیلی از جا‌هایی که برای کار رفته‌ام من را رد کرده‌اند، زیرا ملاک اولشان جوان بودن است و من ۴۵ سال سن دارم. اگر سرمایه‌ای داشتم، دوباره لباس‌فروشی می‌کردم تا بتوانم اقساط بدهی‌هایم را بدهم، اما هنوز هیچ پولی به دست نیاورده‌ام. نتوانسته‌ام قسطی پرداخت کنم و تا به حال ۲ بار از اجرای احکام اخطار دریافت کرده‌ام.»
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->