اعلام جرم علیه یک روزنامه و یک فعال فضای مجازی در تهران نمایش فیلم‌های جشنواره «سینما حقیقت» در خراسان رضوی آغاز شد بیش از ۱۰ میلیون ایرانی در پاییز ۱۴۰۳ به سینما رفتند | زودپز همچنان در صدر! رونمایی از نخستین تیزر انیمیشن «ساعت جادویی» + فیلم خیز هنرمندان مشهدی‌ برای ساخت ۶ مجموعه تلویزیونی ۲۹ مجموعه سینمایی، میزبان چهل و سومین جشنواره فیلم فجر داستان‌های کهن را با ابزارهای نو تعریف کنیم کیانوش عیاری و منوچهر محمدی پروانه ساخت گرفتند سریال سرزمین مادری با کیفیت 4K-HDR روی آنتن تلویزیون+ زمان پخش اولیویا هاسی، ستاره فیلم‌های رومئو و ژولیت و کریسمس سیاه درگذشت آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۸ دی ۱۴۰۳) «خیام‌خوانی» پرواز همای و گروه بوشهری «لیان» در تبریز + فیلم آمار فروش نمایش‌های روی صحنه تئاتر در مشهد طی هفته گذشته (۸ دی ۱۴۰۳) زمان پخش فصل سوم بازی مرکب مشخص شد + خلاصه داستان فیلم کوتاه کُر در راه جشنواره فیلم سولوتورن مجید صالحی با «تاکسیدرمی» در راه فجر چهل و سوم + عکس خون‌آشامی‌ها در رأس گیشه آمریکای شمالی
سرخط خبرها

آن روز‌های من - این روز‌های شما

  • کد خبر: ۶۶۲۸۸
  • ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۵
آن روز‌های من - این روز‌های شما
حبیبه جعفریان - نویسنده و روزنامه نگار
آن روز‌ها من جوان بودم و جوانی من با جوانی شما که الان بیست یا بیست وچندسالتان است، کمی فرق می‌کرد. جوانی من آوینی بود و تلاش کشنده ام برای خواندن «آینه جادو» و اینکه بفهمم حرف حسابش چیست. جوانی من کلنجار‌های طولانی و سرسختانه ام بود با برادرم که دلش می‌خواست کمتر خودسر باشم. جوانی من کتابخانه‌ای بود که قفسه هایش زیر بار داستایوفسکی و بالزاک و سارتر شکم داده بود و لذت پرسه زدن میانشان را همان برادری به من داده بود که دلش می‌خواست کمتر خودسر باشم.
 
جوانی من ماه‌های رمضانی بود که نماز صبحم را می‌خواندم و «بلندی‌های بادگیر» را با حسی از گناه و ترس از زیر بالشم بیرون می‌کشیدم تا تمامش کنم. جوانی من جنگل کلنجار‌ها بود، اما پیچیده نبود؛ چون همه چیز هنوز میل خوبی به سمت قطعی شدن داشت تا شناور بودن. به وضوح، تا ابهام. به «بله» و «نه» تا «اما» و «اگر»؛ و من با اشتیاق خودم را در این قطعیت غرق کردم. آوینی خواندم. روزه گرفتم و بلندی‌های بادگیر خواندم و زندگی به یک معنا، آسان‌تر و به یک معنا شاق‌تر بود آن روزها.

برای ما همه چیز خیلی خیلی جدی بود. سخت بود و -اگر بخواهم شلوغش کنم- دردناک بود. ما در هجده سالگی طوری بودیم و زندگی می‌کردیم که هیچ ربطی به هجده سالگی نداشت. ما استاد استحاله موقعیت‌ها بودیم. استاد نادیده گرفتن چیز‌هایی که دوستشان داشتیم و به نظر می‌رسید از آن‌ها لذت می‌بریم؛ چیز‌هایی که یا بعد‌ها حسرتش را خوردیم یا در جای اشتباه و با فردی اشتباه تجربه اش کردیم. جوان‌ها الان حسرت چیزی را نمی‌خورند؛ چون تقریبا هرچه را به آن فکر می‌کنند، به منصه ظهور می‌رسانند.
 
اینان استاد گذاشتن و گذشتن هستند و ما استاد گیر کردن بودیم. اینان دنیایشان را براساس شک چیده اند. شکی که سرخوشانه است؛ چون ایده آلیست نیستند، مادی گرا یند یا واقع گرا. نمی‌دانم. خلاصه پایشان روی زمین است. ما همه چیز را طور دیگری می‌خواستیم و همه چیز را می‌خواستیم کن فیکون کنیم.

الان هنوز (اگر ناخوشی بگذارد) روزه می‌گیرم؛ چون مرا به آن قطعیت پناه دهنده بازمی گرداند. چون به یادم می‌آورد که جواب بعضی چیز‌ها هنوز بله یا نه است. چون وقتی همه چیز شناور است، برای خفه نشدن و ادامه دادن به چند جزیره کوچک احتیاج داری. به زمینی که سفتی اش و قطعیتش را زیر پایت احساس کنی.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->