آغاز عملیات گسترده پاکسازی مبادی ورودی مشهد از ۲۸ مردادماه تا پایان دهه آخر صفر نگاهی به زندگی کریم طاهرزاده بهزاد طراح ماندگارترین بنا‌های عصر پهلوی اول در مشهد | خدمت شش‌ساله آقای معمار خدمت رسانی ۵۸۰۰ پاکبان مشهدی در روز‌های پایانی ماه صفر آمادگی آموزش و پرورش خراسان رضوی برای اسکان ۱۷۲ هزار نفر در دهه آخر صفر ۱۴۰۴ فرهمندی: در دوره ششم مدیریت شهری، نگاه ویژه‌ای به توسعه شهر و اجرای پروژه‌ها داشتیم محمدیان‌یزدی: اتصال بولوار امام‌خمینی(ره) به بولوار نماز مشکل ارتباطات محور شمالی‌جنوبی را حل می‌کند استاندار خراسان رضوی: پروژه اتصال بولوار امام‌خمینی(ره) به بولوار نماز، گره ترافیکی بزرگی را در منطقه باز می‌کند + فیلم شهردار مشهد مقدس: نباید اجازه دهیم مشهد از نظر زیست‌محیطی به تهران دوم تبدیل شود + فیلم رئیس شورای اسلامی شهر مشهد: کمبود منابع، مانع کار ما نشده است کیفیت هوای مشهد همچنان در شرایط «قابل قبول» (۲۸ مرداد ۱۴۰۴) مدیر کل امور مالیاتی خراسان رضوی خبر داد: پرداخت حدود ۸۳۰ میلیارد ریال عوارض آلایندگی به شهرداری ها، فرمانداری‌ها و دهیاری‌های استان مترو و اتوبوس در مشهد طی ۳ روز پایانی ماه صفر ۱۴۰۴ رایگان شد آماده‌باش اورژانس مشهد در دهه آخر صفر ۱۴۰۴ | استقرار ۳ هزار تکنسین فوریت‌های پزشکی پیرامون حرم امام‌رضا(ع) بهره‌برداری از پروژه اتصال بولوار امام‌خمینی(ره) به بولوار نماز در مشهد (۲۸ مرداد ۱۴۰۴) شهردار مشهد مقدس: ۹ هزار جای‌پارک و ۵۱ مکان اسکان موقت آماده خدمت‌رسانی به زائران دهه پایانی صفر | ما در حوزه قطارشهری، با کمبود واگن مواجه هستیم پروژه اتصال بولوار امام‌خمینی(ره) به بولوار نماز مشهد، فردا (۲۸ مرداد ۱۴۰۴) به بهره‌برداری می‌رسد تسهیل دسترسی زائران و شهروندان به خدمات شهری در مشهد با به‌روزرسانی لایه‌های مکانی نقشه مشهد محدودیت‌های ترافیکی ایام شهادت امام‌رضا(ع) در مشهد از پنجشنبه (۳۰ مرداد ۱۴۰۴) اعمال خواهد شد مشهد؛ اولِ عشق است آخرِ صفر
سرخط خبرها

یک قاب خیالی از اعماق شاهنامه

  • کد خبر: ۶۷۶۴۸
  • ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۰۵:۵۷
یک قاب خیالی از اعماق شاهنامه
امید مافی - روزنامه‌نگار

یک تصویر فراواقعی هولناک چشم‌خانه‌ها را پر کرده است. باد در کوچه‌های خاکی توس، هروله می‌کند و آفتاب ولرم صورت‌ها را نوازش می‌دهد. رودابه و زال از اعماق شاهنامه بیرون می‌زنند تا هزار سال پس از دلدادگی، دوباره خیابان‌ها را گز کنند و از تن دادن به تیغ تاریخ سر بزنند.

زال با آن مو‌های سپید، اول به یک آرایشگاه می‌رود و موهایش را های‌لایت می‌کند تا هم آلامد باشد و هم رؤیا‌های باستانی‌اش را فراموش کند. رودابه هنوز برای زال می‌میرد و با استشمام عطر شوی مهربانش، کیفور می‌شود. دردانه مهراب کابلی به زال می‌گوید: «برویم کوهسنگی هوایی بخوریم و از فراز آن، شهر را ببینیم.» کلاغ‌ها در کوهسنگی دنیا را روی سرشان گرفته‌اند و آرامش عاشق و معشوق را به‌هم می‌زنند. زال دستش را در جیبش می‌گذارد و از رودابه می‌پرسد: «چرا اینجا هیچ خبری نیست؟» یک نفر که دارد لابه‌لای شاخه‌ها تاب می‌خورد، به آن‌ها می‌گوید: «از وقتی کسب‌وکار کرونا رونق گرفته است، مردم کمتر از خانه‌هایشان بیرون می‌آیند و در خوف و بیم ترجیح می‌دهند در پارک محله خود قدم بزنند.»

زال و رودابه با یک تاکسی شیک، خودشان را به باغ نادری می‌رسانند تا با نادرشاه افشار عکسی سه‌نفره بگیرند. نادر، اما رفته است واکسن بزند تا بیش از این به ماسک‌ها و عطسه‌ها و سرفه‌ها مشکوک نباشد. او در رده سنی شونصدسال به بالا جاگرفته است و تنهاکسی است که می‌تواند بساط این درد مردافکن را همچون بساط سرزمین‌هایی که فتح کرده است، جمع کند. رودابه حیران است. به نگهبان باغ نادری می‌گوید: «اگر نادر برگشت و سراغ ما را گرفت، بگو از طریق پرندگان نامه‌بر جویای حالش خواهیم شد». آن‌ها هنوز نمی‌دانند با یک آیفون کوچک، می‌توانند در کلاب‌هاوس شرکت کنند و پشت دود سیگار با نادر کلنجار بروند.

مقصد بعدی زوج رومانتیک، بازاررضاست. توی راه، دلشان برای سوگلی‌شان غنج می‌رود و قول می‌دهند یک روز بارانی دیگر با رستم و رخش به شهر بیایند. کمترکسی سراغ خرید انگشتر و جغجغه و تیله و خروس‌قندی می‌رود. زال دل به دریا می‌زند و با تمام اسکناس‌هایش یک تسبیح شاه‌مقصود اصل می‌خرد تا وقتی به عمق تاریخ برگشت، یادگار داشته باشد. رودابه هم یک جین جوراب می‌خرد تا بین رستم و تهمینه و اسفندیار و بهمن و بیژن و داراب و سین‌دخت تقسیم کند. یک بسته آب‌نبات هلدار هم برای همه شخصیت‌های شاهنامه می‌خرد. از داروخانه آن‌سوی بازاررضا هم چند ورق قرص آسنترا و دیازپام می‌خرند تا شب‌ها سیمرغ توی خواب راه نرود و از میزان نگرانی‌اش بکاهد.

روز‌های آخر اردیبهشت است، اما شهر به دلیل کرونا و کم‌آبی، حال خیلی خوبی ندارد. زال با تماشای آدم‌ها در خیابان‌هایی که هیاهو و شلوغی قبل را ندارند، بهانه سیمرغ را می‌گیرد و به رودابه می‌گوید: «بهتر است برگردیم به شاهنامه و کارت شناسایی خود را نشان فردوسی دهیم. آخر من موهایم را بلوند کرده‌ام و ممکن است حکیم، ما را نشناسد.»

آن‌ها با یک تاکسی دربست به توس برمی‌گردند و در طرفه‌العینی به میان ابیات شاهنامه می‌غلتند. آنجا در تمام ۵۰ هزار بیت شاهنامه دارد باران می‌بارد و رستم ابر‌ها را زیر پیراهنش، پنهان کرده است تا پس از کشتن دوباره سهراب، آب شور کم نیاورد!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->