گذری بر تاریخ تعدادی از روستاهایی که حالا جزو حریم شهری مشهد شده‌اند | باغ‌هایی مدفون زیر آهن و سیمان ایستگاه‌های دوچرخه بایدو خیابان سناباد مشهد به‌زودی توسعه می‌یابد بی‌توجهی شهروندان به جایگاه‌های استقرار کارگران ساختمانی | وقتی به ایست‌کار بها نمی‌دهیم شهروند خبرنگار | درخواست توسعه ایستگاه‌های دوچرخه بایدو در مشهد اعمال‌قانون ۱۵۱۶ خودروی حادثه‌ساز در مشهد | ۲۶ خودروی متخلف توقیف شدند (۱۵ مهر ۱۴۰۳) ترافیک سنگین در بزرگراه‌های شهید سلیمانی و آزادی و معابر منتهی به حرم امام‌رضا(ع) (۱۵ مهر ۱۴۰۳) تامین ۲۵ درصد منابع آب فضای سبز مشهد از بازچرخانی و پساب فاضلاب + فیلم اصلاح الگوی کشت فضای سبز مشهد مطابق با منابع آبی وضعیت آمار متوفیان در شش‌ماهه نخست ۱۴۰۳ در مشهد | به طور میانگین روزانه ۶۳ نفر در این شهر فوت کرده‌اند مه و باران در بعضی محور‌های خراسان رضوی باعث لغزندگی جاده‌ها شده است (۱۵ مهر ماه ۱۴۰۳) احداث بیش از ۱۰۹ کیلومتر راه روستایی آسفالته در خراسان رضوی صدور بیش از ۳۰۰ هزار مجوز بهره‌برداری از غرفه‌های بازار‌های سیار در مشهد (۱۵ مهر ۱۴۰۳) سیلوی گندم مشهد در فهرست میراث صنعتی کشور ثبت شد طرح بازنگری قلعه وکیل آباد مشهد در کمیسیون ماده ۵ تصویب شد| تراکم منطقه بین ۲ تا ۶ طبقه پیش‌بینی تمهیدات ویژه مدیریت شهری مشهد برای برگزاری مسابقه ایران _ قطر برگزاری سومین رویداد «عطر و طعم پاییز» در مشهد  سقوط کارگر جوان مشهدی از ارتفاع (۱۴ مهر ۱۴۰۳) سخنگوی شورای اسلامی شهر مشهد: امروز هژمونی آمریکا و اسرائیل نابود شده است افزایش ظرفیت ساماندهی و آموزش آسیب‌دیدگان اجتماعی در مشهد رئیس شورای اسلامی شهر مشهد: حضور مردم در نماز جمعه نصر نمایانگر استحکام کافی مبنایی و مردمی نظام جمهوری اسلامی است + فیلم اعمال‌قانون ۱۴۷۵ خودروی حادثه‌ساز در مشهد | ۴۷ خودروی متخلف توقیف شدند (۱۴ مهر ۱۴۰۳) حکایت ناشنیده از آغاز حکومت شاه عباس صفوی در مشهد | بدشگونی تاج‌گذاری در کوهسنگی
سرخط خبرها

یک قاب خیالی از اعماق شاهنامه

  • کد خبر: ۶۷۶۴۸
  • ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۰۵:۵۷
یک قاب خیالی از اعماق شاهنامه
امید مافی - روزنامه‌نگار

یک تصویر فراواقعی هولناک چشم‌خانه‌ها را پر کرده است. باد در کوچه‌های خاکی توس، هروله می‌کند و آفتاب ولرم صورت‌ها را نوازش می‌دهد. رودابه و زال از اعماق شاهنامه بیرون می‌زنند تا هزار سال پس از دلدادگی، دوباره خیابان‌ها را گز کنند و از تن دادن به تیغ تاریخ سر بزنند.

زال با آن مو‌های سپید، اول به یک آرایشگاه می‌رود و موهایش را های‌لایت می‌کند تا هم آلامد باشد و هم رؤیا‌های باستانی‌اش را فراموش کند. رودابه هنوز برای زال می‌میرد و با استشمام عطر شوی مهربانش، کیفور می‌شود. دردانه مهراب کابلی به زال می‌گوید: «برویم کوهسنگی هوایی بخوریم و از فراز آن، شهر را ببینیم.» کلاغ‌ها در کوهسنگی دنیا را روی سرشان گرفته‌اند و آرامش عاشق و معشوق را به‌هم می‌زنند. زال دستش را در جیبش می‌گذارد و از رودابه می‌پرسد: «چرا اینجا هیچ خبری نیست؟» یک نفر که دارد لابه‌لای شاخه‌ها تاب می‌خورد، به آن‌ها می‌گوید: «از وقتی کسب‌وکار کرونا رونق گرفته است، مردم کمتر از خانه‌هایشان بیرون می‌آیند و در خوف و بیم ترجیح می‌دهند در پارک محله خود قدم بزنند.»

زال و رودابه با یک تاکسی شیک، خودشان را به باغ نادری می‌رسانند تا با نادرشاه افشار عکسی سه‌نفره بگیرند. نادر، اما رفته است واکسن بزند تا بیش از این به ماسک‌ها و عطسه‌ها و سرفه‌ها مشکوک نباشد. او در رده سنی شونصدسال به بالا جاگرفته است و تنهاکسی است که می‌تواند بساط این درد مردافکن را همچون بساط سرزمین‌هایی که فتح کرده است، جمع کند. رودابه حیران است. به نگهبان باغ نادری می‌گوید: «اگر نادر برگشت و سراغ ما را گرفت، بگو از طریق پرندگان نامه‌بر جویای حالش خواهیم شد». آن‌ها هنوز نمی‌دانند با یک آیفون کوچک، می‌توانند در کلاب‌هاوس شرکت کنند و پشت دود سیگار با نادر کلنجار بروند.

مقصد بعدی زوج رومانتیک، بازاررضاست. توی راه، دلشان برای سوگلی‌شان غنج می‌رود و قول می‌دهند یک روز بارانی دیگر با رستم و رخش به شهر بیایند. کمترکسی سراغ خرید انگشتر و جغجغه و تیله و خروس‌قندی می‌رود. زال دل به دریا می‌زند و با تمام اسکناس‌هایش یک تسبیح شاه‌مقصود اصل می‌خرد تا وقتی به عمق تاریخ برگشت، یادگار داشته باشد. رودابه هم یک جین جوراب می‌خرد تا بین رستم و تهمینه و اسفندیار و بهمن و بیژن و داراب و سین‌دخت تقسیم کند. یک بسته آب‌نبات هلدار هم برای همه شخصیت‌های شاهنامه می‌خرد. از داروخانه آن‌سوی بازاررضا هم چند ورق قرص آسنترا و دیازپام می‌خرند تا شب‌ها سیمرغ توی خواب راه نرود و از میزان نگرانی‌اش بکاهد.

روز‌های آخر اردیبهشت است، اما شهر به دلیل کرونا و کم‌آبی، حال خیلی خوبی ندارد. زال با تماشای آدم‌ها در خیابان‌هایی که هیاهو و شلوغی قبل را ندارند، بهانه سیمرغ را می‌گیرد و به رودابه می‌گوید: «بهتر است برگردیم به شاهنامه و کارت شناسایی خود را نشان فردوسی دهیم. آخر من موهایم را بلوند کرده‌ام و ممکن است حکیم، ما را نشناسد.»

آن‌ها با یک تاکسی دربست به توس برمی‌گردند و در طرفه‌العینی به میان ابیات شاهنامه می‌غلتند. آنجا در تمام ۵۰ هزار بیت شاهنامه دارد باران می‌بارد و رستم ابر‌ها را زیر پیراهنش، پنهان کرده است تا پس از کشتن دوباره سهراب، آب شور کم نیاورد!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->