جزییات تکمیلی درباره خسارت زمین‌لرزه ۴.۴ ریشتری در آرادان سمنان (۱۴ مهر ۱۴۰۳) زلزله در آرادان سمنان، تهران را هم لرزاند + جزییات(۱۴ مهر ۱۴۰۳) مصرف زیادی آب میوه باعث سکته می‌شود خودکشی مرد تهرانی زیر چرخ‌های مترو(شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۳) هشدار راهداری: خیزش گرد و خاک و کاهش دید افقی در محور مشهد_کلات و درگز (۱۴مهر ۱۴۰۳) استقرار آمبولانس تمام‌وقت در معدن طزره دامغان طرح پابند‌های الکترونیکی ۲۵ درصد سرقت را کاهش داد| توفیق سارقین از غفلت‌های ماست واژگونی تریلی سوخت در کمربند جنوبی مشهد (شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۳) هشدار نارنجی هواشناسی برای شرق کشور| بارش‌ها در خراسان جنوبی تشدید می‌شود جزییات آتش سوزی مغازه چایخانه در بلوارمعلم مشهد کشف ۴۱ فقره سرقت آیفون تصویری منازل مسکونی در مشهد (۱۴ مهر ۱۴۰۳) برای حفظ سلامت روان فرزندمان در موقعیت‌های تنش چه‌کار کنیم؟ ایران تا پایان قرن ۲۱، افزایش دمای ۱.۵ درجه‌ای دارد بهترین زمان رزرو بلیط هواپیما برای سفر‌های زمستانی ۹ مجموعه متخلف و مداخله‌گر سلامت در حوزه دندان‌پزشکی در مشهد پلمب شد (۱۴ مهر ۱۴۰۳) آمار نگران‌کننده ترک خدمت و استعفای پرستاران ممنوعیت عقد قرارداد ملکی با اتباع افغانستانی در شهرستان‌های مرزی زلزله‌ای با قدرت چهار ریشتر دوباره بهاباد را لرزاند (۱۴ مهر ۱۴۰۳) اعتیاد به روان‌گردان‌های ارزان‌قیمت در پی افزایش دوبرابری قیمت تریاک ویروس ماربورگ چیست؟ سازمان جهانی بهداشت اولین آزمایش تشخیصی «آبله میمونی» را تأیید کرد سه عضو گروه تروریستی داعش در نوشهر مازندران دستگیر شدند (۱۴ مهر ۱۴۰۳) استخدام ۱۲ هزار پرستار جدید تا یک ماه آینده (۱۴ مهر ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

رنج زندگی در شش‌ و نیم متر

  • کد خبر: ۷۹۵۷
  • ۰۹ آبان ۱۳۹۸ - ۰۷:۰۲
رنج زندگی در شش‌ و نیم متر
روایت شهرآرا از مادر و دختر مهاجر که برای هزینه اجاره‌خانه نیازمند کمک هستند

سارا رنگیان - در همان بدو ورود، بوی تندی شبیه ترکیب رطوبت، چیزی مثل پوسیدگی و بوی نویی وسایل جهیزیه دختر صاحب‌خانه می‌زند توی ذوقمان. چند تکه وسایل کهنه و بی‌رنگ ورو کنار اسباب و اثاثیه نو و جدید عروس زار می‌زند! خبری از یخچال، بخاری یا حتی قابلمه نیست؛ همه را فروخته تا پول اجاره‌خانه‌اش را بدهد. فقط یک ماهی‌تابه برایش مانده بود که آن هم بعد از اینکه صاحب‌خانه وسایلش را بیرون ریخته، گم شده است. توی کیف کهنه مشکی‌اش ۲ تکه نان بربری و یک حبه قند گذاشته؛ تنها آذوقه‌ای که دیروز «یک بنده خدایی» به او داده است. همین‌طور که خدا خدا می‌کند نان‌ها خشک نشوند، زیر لب زمزمه می‌کند: «باید برم ۲ تکه لباس بفروشم تا یه لقمه نون بخرم». اسباب و اثاثیه‌اش به قدری کم است که فقط یک گوشه اتاق شش‌متری را پر کرده است؛ تازه نصف آن‌ها هم لباس‌های دست دومی است که باید در «شلوغ‌بازار» گلشهر بفروشد. «سکینه خانم» شرم صحبت دارد و حتی نمی‌خواهد چهره‌اش را ببینیم. چادر مشکی بی‌رنگ و رویش را جلو دهانش گرفته و روبه‌رویمان می‌نشیند. پوست آفتاب‌سوخته‌‎اش گواهی می‌دهد که برای فروش چندتکه لباس دست‌دوم ساعت‌ها زیر تیغ آفتاب می‌نشیند. یک کلام که می‌گوید، بغض گلویش را می‌گیرد و اشک حجم چشمان درشتش را پر می‌کند. با این اوضاع و احوال، دیگر آهی در بساط ندارد تا بفروشد و پول پیش و اجاره بدهد. گلشهر هم برایش گران است؛ برای همین باید برود محلات پایین‌تر، با اجاره‌های کمتر...، اما از شلوغ‌بازار و کارگاه خیاطی (محل کار خود و دخترش) دور می‌شود. یک مؤسسه خیریه هم هست که برایش پولی جمع کرده، اما آن‌قدر کم است که کفاف اجاره خانه‌ای حوالی خانه قبلی‌اش را نمی‌دهد.


همه مصائب سکینه خانم!
تکیه کلامش «به‌خدا» است و همان اول با مِن‌و‌مِن و صدای گرفته به پشت سرش اشاره می‌کند و می‌گوید «این وسیله‌ها مال من نیست به‌خدا، جهیزیه دختر صاحب‌خانه است. خدا خیرش بدهد که به ما جا داده است.»
بعد از پیروزی انقلاب به ایران آمدند. در مشهد ازدواج کرد و ۴ فرزند دارد؛ ۳ دختر و یک پسر. می‌گوید: آدمی که بدبخت باشد، از اول بدبخت است. شوهرش در افغانستان است، دکتر‌ها جوابش کرده‌اند و پول آمدن به ایران را هم ندارد. ۲ دخترش ازدواج کرده‌اند و یکی دیگر هم به گفته خودش ۱۸ ساله است؛ درحالی‌که همسایه‌ها می‌گویند کوچک‌تر از این حرف‌هاست. دخترک از ساعت ۷ صبح تا ۸ شب در کارگاه خیاطی کار می‌کند و روزی ۱۵ هزار تومان دستمزد می‌گیرد. به قول سکینه خانم پسرش با رفیق بد گشته و معتاد شده است؛ یک روز می‌آید، یک ماه نه. می‌خواهد ترکش بدهد، اما پول ندارد.
۵ سالی است که در شلوغ‌بازار گلشهر دست‌فروشی می‌کند. کار‌های دیگر هم هست؛ مثلا اگر بخواهد، می‌تواند برود روی زمین‌های کشاورزی کار کند، اما درد پاهایش بیشتر وقت‌ها مجالی برای کار کردن به او نمی‌دهد و اگر برود، باید دوبرابر دستمزدش پول دوا و دکتر بدهد. پس همان بهتر که برود شلوغ‌بازار و چند تکه لباس دست دوم بفروشد. بعضی روز‌ها اوضاع فروش خوب نیست و روز‌هایی می‌شود که به قول خودش «یک قِران» هم درنمی‌آورد، اما باز هم از هیچی بهتر است!
صاحب‌خانه کمی گل زعفران پلاسیده را کنار در گذاشته تا سکینه خانم آن‌ها را زیر و رو کند، بلکه شاید چند رشته گل زعفران میانشان پیدا کند. سکینه خانم می‌گوید: «پول اجاره‌خانه نداشتم. روزی که صاحب‌خانه وسایلم را بیرون ریخت، گفتم خدایا تمام شد به‌خدا.» اشک بیشتری در چشم‌هایش جمع می‌شود و خطاب به مدیر مؤسسه خیریه‌ای که ما را همراهی می‌کند، می‌گوید: «وسایلم را که بیرون ریخته بود، ساعت ۱۲ بود که این بنده خدا آمد، اما باز هم مجبور بودیم برای دخترم تا ساعت ۸ شب صبر کنیم تا از کارگاه بیاید. بعدش هم آمدیم اینجا به‌خدا.»
او تا به حال چند جا دنبال خانه گشته است. مثلا می‌گوید: «یک خانه رفتم گفتم ۵ یا ۶ میلیون تومان دارم. صاحب‌خانه گفت گپ نزن، ۳۰ میلیون تومان رهن، ۳۰۰ هزارتومان اجاره به‌خدا.»‌
می‌پرسم: تا به حال برای برگشتن به افغانستان فکر کرده‌اید؟ و می‌گوید: «به پسرم می‌گویم برویم افغانستان. می‌گوید برویم چه‌کار کنیم؟ ما که جایی را نمی‌شناسیم.»
غصه‌های سکینه خانم یکی، دوتا نیست؛ گویا در نوبت قبلی نتوانسته کارت‌های آمایش خانواده‌اش را تمدید کند؛ چون این کار هم پول می‌خواهد. سکینه خانم و دختر ۱۸ ساله‌اش برای مدتی در خانه یک خیّر اسکان داده شده‌اند، اما آن هم موقتی است و آن‌ها لَنگ اجاره‌خانه هستند. مؤسسه خیریه مبلغی را جمع‌آوری کرده است، اما آن هم کفاف پول پیش و اجاره‌خانه‌ای در گلشهر را نمی‌دهد.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->