علی موسی زاده - صفحه 2

علی موسی زاده
| شهرآرانیوز
سال ۶۹  شهرک برای مرغ‌ها و خروس‌ها ناامن شد. معلوم بود کار چه کسی است، ولی احدی حرفش را نمی‌زد.
سال ۶۹  شهرک برای مرغ‌ها و خروس‌ها ناامن شد. معلوم بود کار چه کسی است، ولی احدی حرفش را نمی‌زد.
کد خبر: ۱۴۵۴۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۵

داستان صوتی با عنوان «هم نوایی آدم‌ها و اسب‌ها» به قلم علی موسی‌زاده را در ادامه بشنوید.
داستان صوتی با عنوان «هم نوایی آدم‌ها و اسب‌ها» به قلم علی موسی‌زاده را در ادامه بشنوید.
کد خبر: ۱۴۳۰۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۲

اصلا نشستن روی ویلچر برای این آدم از هر مرضی بدتر بود و خلق وخو‌های عجیبی را در او بیدار کرده بود که یکی شان همین وسواس عیب گذاشتن بود.
اصلا نشستن روی ویلچر برای این آدم از هر مرضی بدتر بود و خلق وخو‌های عجیبی را در او بیدار کرده بود که یکی شان همین وسواس عیب گذاشتن بود.
کد خبر: ۱۴۲۸۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۱

داستان صوتی با عنوان «آنچه در تاریکی جمجمه‌ها آواز می‌خواند» به قلم علی موسی‌زاده را در ادامه بشنوید.
داستان صوتی با عنوان «آنچه در تاریکی جمجمه‌ها آواز می‌خواند» به قلم علی موسی‌زاده را در ادامه بشنوید.
کد خبر: ۱۴۲۱۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۷

یک تار نازک حساس در سینه همه ما هست که از یک تماس کوچک مرتعش می شود و شاید همین است که صورت آدم ها را در چشم های ما تغییر می دهد.
یک تار نازک حساس در سینه همه ما هست که از یک تماس کوچک مرتعش می شود و شاید همین است که صورت آدم ها را در چشم های ما تغییر می دهد.
کد خبر: ۱۴۱۷۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۴

پدر فؤاد از آن دست آدم‌هایی بود که روابط خاص خودش را داشت و با کسانی می‌پرید که ظاهر و کار‌هایی داشتند که برای ما جالب و حیرت انگیز بود.
پدر فؤاد از آن دست آدم‌هایی بود که روابط خاص خودش را داشت و با کسانی می‌پرید که ظاهر و کار‌هایی داشتند که برای ما جالب و حیرت انگیز بود.
کد خبر: ۱۴۰۴۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۲۷

عطا، همسایه طبقه سوم، روزگاری حسابی با ما ایاغ بود. بعد‌ها کم کم خانه نشین شد و هیچ کس نفهمید این جوان رعنا و خوش قامت که عشق بازیگری است، چرا ناگهان غیب شد.
عطا، همسایه طبقه سوم، روزگاری حسابی با ما ایاغ بود. بعد‌ها کم کم خانه نشین شد و هیچ کس نفهمید این جوان رعنا و خوش قامت که عشق بازیگری است، چرا ناگهان غیب شد.
کد خبر: ۱۳۹۳۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۲۰

پسرخاله ام، توفیق، یک خل وچل تمام عیار است. این بچه حتی یک ذره هم عقل نداشت.
پسرخاله ام، توفیق، یک خل وچل تمام عیار است. این بچه حتی یک ذره هم عقل نداشت.
کد خبر: ۱۳۸۱۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۳

داستان صوتی به قلم علی موسی زاده با عنوان «مثل رام  شدن گرگ‌ها» را در ادامه بشنوید.
داستان صوتی به قلم علی موسی زاده با عنوان «مثل رام  شدن گرگ‌ها» را در ادامه بشنوید.
کد خبر: ۱۳۶۹۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۷

جایی که ترانس‌ها و کابل‌ها مثل کلاف، به هم تنیده می‌شوند و برق مثل جهیدن شاخه نور، بال‌های پرنده را ذوب می‌کند، یک چنین نقطه‌ای جای خیلی بدی است که یک کبوتر گیر بیفتد.
جایی که ترانس‌ها و کابل‌ها مثل کلاف، به هم تنیده می‌شوند و برق مثل جهیدن شاخه نور، بال‌های پرنده را ذوب می‌کند، یک چنین نقطه‌ای جای خیلی بدی است که یک کبوتر گیر بیفتد.
کد خبر: ۱۳۶۸۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۶

عباس غفوری آن سال خواسته بود همه خانه‌های شهرک را گلدار کند.
عباس غفوری آن سال خواسته بود همه خانه‌های شهرک را گلدار کند.
کد خبر: ۱۳۵۶۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۹

هر دوسه تابستان پیش می‌آمد که برویم و یک ماهی آنجا خانه ننه بزرگ بمانیم.
هر دوسه تابستان پیش می‌آمد که برویم و یک ماهی آنجا خانه ننه بزرگ بمانیم.
کد خبر: ۱۳۴۴۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۲

عناصر طبیعی در همجواری یکدیگر رفتار‌هایی نشان می‌دهند که آدمیزاد هم یحتمل باید همین ریختی باشد.
عناصر طبیعی در همجواری یکدیگر رفتار‌هایی نشان می‌دهند که آدمیزاد هم یحتمل باید همین ریختی باشد.
کد خبر: ۱۳۳۱۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۵

رعدوبرقی که بخش بزرگی از قشنگی دنیا را می برد.
رعدوبرقی که بخش بزرگی از قشنگی دنیا را می برد.
کد خبر: ۱۳۲۰۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۸

من چهارپنج ساله بودم که اوشین را شناختم، با او دست دادم و صدای خش دار بی ظرافتش را شنیدم.
من چهارپنج ساله بودم که اوشین را شناختم، با او دست دادم و صدای خش دار بی ظرافتش را شنیدم.
کد خبر: ۱۳۰۸۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۱

درست در گرماگرم مشت انداختن هایشان بود که ناگهان دیدیم «اوندر هالیفیلد» مثل سپند روی آتش شروع کرد به ورجه وورجه کردن توی رینگ.
درست در گرماگرم مشت انداختن هایشان بود که ناگهان دیدیم «اوندر هالیفیلد» مثل سپند روی آتش شروع کرد به ورجه وورجه کردن توی رینگ.
کد خبر: ۱۲۹۸۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۴

از پشت نرده‌ها زل می‌زدم و دانه دانه اسم هایشان را مثل حرفه ای‌ها می‌گفتم؛ این کله سرخ، آن دم سفید اشعل، کناری سینه سیاه...
از پشت نرده‌ها زل می‌زدم و دانه دانه اسم هایشان را مثل حرفه ای‌ها می‌گفتم؛ این کله سرخ، آن دم سفید اشعل، کناری سینه سیاه...
کد خبر: ۱۲۷۸۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۰

علی موسی زاده - نویسنده و مدرس داستان
علی موسی زاده - نویسنده و مدرس داستان
کد خبر: ۱۲۶۰۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۷

علی موسی زاده - نویسنده و مدرس داستان
علی موسی زاده - نویسنده و مدرس داستان
کد خبر: ۱۲۵۱۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۱

پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->