مادر همیشه تندتر از من قدم برمیداشت و من درحالیکه دستش را در دست گرفته بودم، با قدمهایی بلند بهدنبالش میدویدم.
کد خبر : ۲۲۸۳۶۵
۱۴۰۳/۰۲/۲۷ - ۲۱:۴۵
اوستا حبیب دستش را به چوب که میزد طلا میشد.
کد خبر : ۲۲۸۱۳۸
۱۴۰۳/۰۲/۲۶ - ۱۴:۲۰
معصومه خانم هر روز، چادر نماز گلدارش را دور کمرش میپیچید و حیاط را آبوجارو میکرد. این وقتها بود که تمام خانه بوی باران میگرفت.
کد خبر : ۲۲۷۹۰۵
۱۴۰۳/۰۲/۲۵ - ۱۶:۱۱
حاج عبدا... دستی به دستار سفیدش کشید و بلند خندید. از آن خندههای خاص و دوست داشتنی.
کد خبر : ۲۲۷۷۳۳
۱۴۰۳/۰۲/۲۴ - ۱۵:۱۰
مرتضی سلام نمازش را که داد، سجاده اش را جمع کرد. سطل رنگِ سفید و قلم مو را برداشت و از خانه زد بیرون.
کد خبر : ۲۲۷۴۷۷
۱۴۰۳/۰۲/۲۳ - ۱۷:۵۳
ما چهار نفر همیشه باهم بودیم. هم بچه یک محل بودیم، هم توی مدرسه طاهر، سر یک کلاس مینشستیم.
کد خبر : ۲۲۷۱۷۹
۱۴۰۳/۰۲/۲۲ - ۱۲:۵۱
خیلی وقتها به این نکته فکر میکنم که اگر روزی بفهمم توانایی پرواز کردن در من هست، آیا قدرت رها شدن در آسمان را پیدا خواهم کرد؟
کد خبر : ۱۳۹۵۱۷
۱۴۰۱/۰۹/۲۱ - ۱۷:۰۸
پادکست، برخلافِ رادیو که امکان انتخاب برنامه دلخواه (در زمان و مکانِ مورد نظرمان) در آن میسر نیست، این امکان را فراهم میکند که ما به سادهترین شکل و راحتترین راه، برنامه شنیداری موردعلاقه خودمان را در هر زمان و مکان، از بین گزینههای موجود، انتخاب و به آن گوش کنیم.
کد خبر : ۱۳۴۷۸۵
۱۴۰۱/۰۸/۲۴ - ۱۲:۳۱