اختتامیه بیست‌وششمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی خراسان رضوی برگزار شد همه چیز درباره فصل دوم بازی مرکب ( اسکوییدگیم ) + بازیگران و تریلر و خلاصه داستان هوش مصنوعی باید در خدمت هنر باشد | گفت‌و‌گو با علیرضا بهدانی، هنرمند برجسته خراسانی هوران؛ اولین رویداد گفت‌و‌گو محور بانوان رسانه در مشهد| حضور بیش از ۵۰ صاحب‌نظر در حوزه زنان+ویدئو نگاهی به آثاری که با شروع زمستان در سینما‌های کشور اکران می‌شوند شهر‌های مزین به کتاب | معرفی چند شهرِ کتاب در جهان که هرکدام می‌تواند الگویی برای شهرهای ما باشد معرفی اعضای کارگروه حقوقی معاونت هنری وزارت ارشاد + اسامی واکنش علی شادمان، بازیگر سینما و تلویزیون، به رفع فیلترینگ + عکس چرا فیلم علی حاتمی پوستر فجر شد؟ صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳ فیلم‌های آخرهفته تلویزیون (۶ و ۷ دی ۱۴۰۳) + زمان پخش و خلاصه داستان پوستر چهل و سومین جشنواره فیلم فجر را ببینید + عکس «فراهان» با نوای اصیل ایرانی در مشهد روی صحنه می‌رود گلایه‌های پوران درخشنده از بی‌توجهی‌ها استادی که فروتنانه هنرجو بود | درباره مرحوم بشیر محدثی‌فر، نقاش تصاویر شهدا پاییدن یک ذهن مالیخولیایی | نگاهی به فیلم «تعارض»، اثر محمدرضا لطفی «ناتوردشت» با بازی حجازی‌فر و مولویان در تدارک فیلم فجر
سرخط خبرها

دیوار آرزو‌های معصومه

  • کد خبر: ۲۲۷۹۰۵
  • ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۶:۱۱
دیوار آرزو‌های معصومه
معصومه خانم هر روز، چادر نماز گل‌دارش را دور کمرش می‌پیچید و حیاط را آب‌و‌جارو می‌کرد. این وقت‌ها بود که تمام خانه بوی باران می‌گرفت.

خانه معصومه خانم ساده بود. مثل خودش. در چوبی کهنه و قدیمی این خانه به یک حیاط کوچک باز می‌شد. وسط حیاط، توی حوض چند ماهی قرمز و سفید برای خودشان چرخ می‌زدند. وقتی نور خورشید از لابه‌لای شاخه‌های درختانِ کاجِ توی کوچه، می‌افتاد توی آب حوض، ماهی‌ها جست‌و‌خیز می‌کردند و صدای شالاپ و شولوپِ آب، حیاط را پر می‌کرد. چند گلدان شمعدانی که معلوم بود خوب به آنها رسیده‌اند کنارِ دیوار حیاط بود و گل‌های سرخ و صورتی شان میان سبزی برگ‌ها می‌درخشیدند.

معصومه خانم هر روز، چادر نماز گل‌دارش را دور کمرش می‌پیچید و حیاط را آب‌و‌جارو می‌کرد. این وقت‌ها بود که تمام خانه بوی باران می‌گرفت. حیاطِ کوچک خانه معصومه خانم، هر روز صبح و هر روز بعد‌ازظهر، بوی گل و باران می‌داد. این خانه نقلی دو اتاق کوچک داشت. دیوار‌های اتاق به رنگ آبی روشن بود.

به رنگ کاشی‌های حوضِ توی حیاط. فقط فرقش با حوض این بود که روی دیوارها، ماهی‌های قرمز و سفید نداشت وگرنه اتاق‌های خانه معصومه‌خانم هم درست مثل حوضِ حیاطش، درست مثل خودش، ساده و آبی و با‌صفا بود. خبری از اسباب و اثاثیه اضافه و تلویزیون توی این خانه نبود. نزدیک وقتِ اذان که می‌شد معصومه‌خانم پیچ رادیو قدیمی‌اش را باز می‌کرد، صدایش را کم می‌کرد و روی سجاده‌اش می‌نشست. 

تسبیحِ شاه‌مقصودش را می‌چرخاند و صلوات می‌فرستاد. می‌گفت نذر کرده روزی هزار صلوات بفرستد. وقتی همسایه‌ها برای احوال‌پرسی می‌آمدند بوی عطر چای تازه‌دم فضای خانه را پرمی‌کرد. معصومه خانم تنها بود، تنهای تنها. همسر و دوپسرش را سال‌ها قبل در یک سانحه رانندگی از دست داده بود. تنها چیزی که از آنها به جا مانده بود عکس یادگاری حرم، بارگاهی بود که در سفرشان به مشهد گرفته بودند.

قرار بود سفر بعدی همه‌باهم بروند، قول و قرارش را هم گذاشته بودند، اما امان از جاده‌ها، امان از راننده‌ای که خوابش برده بود و امان از اتوبوسی که چپ شده بود. یک‌سال بعد از این حادثه بود که معصومه‌خانم عکس یادگاری را از لای بغچه درآورده بود. نگاهی به آن انداخته بود و زیرلب سوگواری کرده بود. چشمش که به گنبد طلا افتاده بود بغضش شکسته بود و یک دل سیر گریه کرده بود.

عکس را خودش، با همان دست‌های لرزانش به دیوار تنها طاقچه اتاق چسبانده بود. هر روز چند دقیقه‌ای جلو عکس می‌ایستاد و آه می‌کشید. می‌گفت تنها آرزویش همین است که یک‌بار به مشهد سفر کند. دلش هوای زیارت کرده بود. هزار صلوات را هم، هر روز برای همین می‌فرستاد. همسایه‌ها تصمیم گرفتند پولی روی هم بگذارند و معصومه‌خانم را راهی مشهد کنند، اما این تصمیم خیلی طول کشید. زمان، همیشه از تصمیم آدم‌ها زودتر می‌گذرد.

صبح روزی که معصومه‌خانم دیگر از خواب بیدار نشد نور خورشید هم دیگر توی آب حوض نیفتاد. حیاط هم دیگر بوی گل و باران نداد. خانه را که خالی کردند کسی به طاقچه دست نزد. عکس یادگاری با دوچسب سیاه برای همیشه روی دیوار طاقچه ماند.

عکس: حمید موقر

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->