درباره نویسنـده
حمید سلطان آبادیان

حمید سلطان آبادیان

عکاس و پادکستر

عکاس و پادکستر

تعداد مطالب ۴۳
بازدید کل مطالب ۲۷۴۶۹
کامنت های مطالب ۳

آخرین مطالب حمید سلطان آبادیان

پنجره‌ای که راز دار دست‌های بی شمار است

پنجره‌ای که راز دار دست‌های بی شمار است

خورشید، پشت این پنجره است. آن کسی که نور را می‌خواهد، طلوع را همیشه، حتی در ظلمانی ترینِ شب ها، در پشت این پنجره نظاره‌ می‌کند.
کد خبر : ۲۴۳۷۲۲
۱۴۰۳/۰۵/۱۷ - ۱۳:۱۵
حاجی،  حواسش به همه چیز بود!

حاجی،  حواسش به همه چیز بود!

پیرمرد دستش را بلند می‌کرد و با خوشرویی جواب سلام همه را می‌داد. حاج غلامرضا از قدیمی‌های بازار بود.
کد خبر : ۲۴۲۳۴۱
۱۴۰۳/۰۵/۱۱ - ۱۷:۳۰
یک صلوات، کرایه راننده تاکسی بود

یک صلوات، کرایه راننده تاکسی بود

مرد مسافر دستش را به دستگیره درِ ماشین گرفت و قبل از اینکه در را باز کند پرسید: - چِقد مِرِه کرایه ش؟ راننده درِ ماشینش را باز کرد و با لبخند پاسخ داد: «بفرمایِن بشینِن، زیاد نِمیگرُم اَزَتا.»
کد خبر : ۲۴۰۸۹۷
۱۴۰۳/۰۵/۰۳ - ۱۶:۲۹
چراغ روشن خیمه روشنی چراغ دل است

چراغ روشن خیمه روشنی چراغ دل است

در حاشیه یکی از جاده‌های ورودی به مشهد الرضا (ع)، در میان ظلمت و تاریکی، چراغِ یک خیمه کوچک از دور سو سو می‌زد.
کد خبر : ۲۳۹۶۸۶
۱۴۰۳/۰۴/۲۹ - ۱۰:۲۴
بغضی برای هویزه شکست اشکی برای کربلا جاری شد

بغضی برای هویزه شکست اشکی برای کربلا جاری شد

سید هاشم به غربت شهدای کربلا فکر می‌کرد، به تاریکی شبِ هویزه، به ناله‌های جانسوز زینب (س)، به جاوید الاثرانِ طلائیه، به خیمه‌های سوخته، به پیکر‌های بر زمین افتاده و به لاله‌های پرپر شده.
کد خبر : ۲۳۹۴۷۸
۱۴۰۳/۰۴/۲۷ - ۱۵:۵۰
تعزیه تمام می‌شود، عاشورا نه!

تعزیه تمام می‌شود، عاشورا نه!

حمید سلطان‌آبادیان - عکاس و نویسنده
کد خبر : ۲۳۹۱۷۱
۱۴۰۳/۰۴/۲۶ - ۱۵:۳۹
خانه‌ای با در‌های باز رو به آسمان

خانه‌ای با در‌های باز رو به آسمان

هر سال اول ماه محرم که می‌رسید، حال و هوای باباحاجی عوض می‌شد. انگار همیشه منتظر همین روز‌ها بود. پرچمِ سیاهی که خودش از کربلا آورده بود را بر سردرِ خانه نصب می‌کرد.
کد خبر : ۲۳۸۶۵۸
۱۴۰۳/۰۴/۲۱ - ۱۹:۴۰
زیارت دلیل رفاقت بود

زیارت دلیل رفاقت بود

دور فلکه سراب قرار می‌گذاشتیم و می‌رفتیم تا خیابان سعدی، از کوچه شاهین فر گذر‌ می‌کردیم و وارد کوچه مخابرات می‌شدیم، از محله چهارباغ می‌گذشتیم تا می‌رسیدیم به ورودی شیرازی.
کد خبر : ۲۳۷۱۵۷
۱۴۰۳/۰۴/۱۳ - ۱۷:۵۴
عاشقانه‌های حبیب روی بوم

عاشقانه‌های حبیب روی بوم

آن سال‌های نه خیلی دور، وقتی که هنوز دوربین‌های دیجیتال و موبایل‌های دوربین دار در دست مردم نبود، حبیب ا... برای عکاسان دور فلکه آب و اطراف حرم، روی پارچه‌های بزرگ، نقش حرم و بارگاه می‌کشید.
کد خبر : ۲۳۵۷۰۲
۱۴۰۳/۰۴/۰۶ - ۱۴:۳۱
پای درس مهربانی امام مهربانی

پای درس مهربانی امام مهربانی

به ورودی حرم که رسید از دوچرخه پیاده شد. رو به گنبد ایستاد و سلام داد. دستش را بلند کرد.
کد خبر : ۲۳۴۶۳۸
۱۴۰۳/۰۳/۳۱ - ۱۱:۴۰
شوق و فراق در کنج حرم

شوق و فراق در کنج حرم

صبح که با هزار سلام و صلوات، رفت برگه را بگیرد توی راه به دلش افتاد نذر کند اگر محل خدمت، شهر خودش اراک باشد، در اولین فرصت برود مشهد پابوس امام رضا (ع).
کد خبر : ۲۳۳۳۷۸
۱۴۰۳/۰۳/۲۳ - ۱۶:۳۸
اینجا برای پیدا شدن است

اینجا برای پیدا شدن است

اینجا همانجاست که زمان هم می‌ایستد و نگاه می‌کند. دیر نمی‌شود. زمان اگر زمان باشد، اینجا هیچ وقت دیر نمی‌شود.
کد خبر : ۲۳۲۰۳۹
۱۴۰۳/۰۳/۱۶ - ۱۴:۵۳
این جای خالی دیگر پر نمی‌شود

این جای خالی دیگر پر نمی‌شود

خیابان، همان خیابان همیشگی بود و مسیر همان مسیر، اما عفت خانم، دیگر مثل آن سال‌های قدیم توی پیاده رو نبود. پیاده روی برایش سخت شده بود.
کد خبر : ۲۳۱۴۵۷
۱۴۰۳/۰۳/۱۲ - ۱۷:۱۵
سفری که همیشه تازگی دارد

سفری که همیشه تازگی دارد

سفر به مشهد هیچ وقت برایش تکراری نبود. با اینکه این جاده را بار‌ها و بار‌ها با همین اتوبوس آمده و برگشته بود و تمامش را مثل کف دستش بلد بود، اما این سفر، هربار برایش حسی از تازگی داشت.
کد خبر : ۲۲۸۸۳۳
۱۴۰۳/۰۲/۳۰ - ۱۸:۴۶
عکس‌نوشت | آن عکس فقط یک جایزه نبود

عکس‌نوشت | آن عکس فقط یک جایزه نبود

حـاج مهـدی با آن ابهـت همیشگی اش، هر روز صبح علی الطلوع در چوبی دکان را باز می‌کرد، پشت پاچال می‌نشست و چرتکه را جلو خودش می‌گذاشت.
کد خبر : ۲۲۸۶۵۰
۱۴۰۳/۰۲/۲۹ - ۱۲:۱۳
اگر دستت را رها کردم

اگر دستت را رها کردم

مادر همیشه تندتر از من قدم برمی‌داشت و من درحالی‌که دستش را در دست گرفته بودم، با قدم‌هایی بلند به‌دنبالش می‌دویدم.
کد خبر : ۲۲۸۳۶۵
۱۴۰۳/۰۲/۲۷ - ۲۱:۴۵
جانِ دوباره دست‌های اوستا حبیب

جانِ دوباره دست‌های اوستا حبیب

اوستا حبیب دستش را به چوب که می‌زد طلا می‌شد.
کد خبر : ۲۲۸۱۳۸
۱۴۰۳/۰۲/۲۶ - ۱۴:۲۰
دیوار آرزو‌های معصومه

دیوار آرزو‌های معصومه

معصومه خانم هر روز، چادر نماز گل‌دارش را دور کمرش می‌پیچید و حیاط را آب‌و‌جارو می‌کرد. این وقت‌ها بود که تمام خانه بوی باران می‌گرفت.
کد خبر : ۲۲۷۹۰۵
۱۴۰۳/۰۲/۲۵ - ۱۶:۱۱
آبیِ آسِمون

آبیِ آسِمون

حاج عبدا... دستی به دستار  سفیدش کشید و بلند خندید. از آن خنده‌های خاص و دوست داشتنی.
کد خبر : ۲۲۷۷۳۳
۱۴۰۳/۰۲/۲۴ - ۱۵:۱۰
نشانی خط‌های سفید

نشانی خط‌های سفید

مرتضی سلام نمازش را که داد، سجاده اش را جمع کرد. سطل رنگِ سفید و قلم مو را برداشت و از خانه زد بیرون.
کد خبر : ۲۲۷۴۷۷
۱۴۰۳/۰۲/۲۳ - ۱۷:۵۳
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->