مرضیه ترابی | شهرآرانیوز؛ گوهرشادبیگم را باید مشهورترین بانوی تاریخ مشهد بدانیم. زنی که با همت او، مشهد دوران گذار به شهری بزرگ و آباد را سپری کرد و یادگاریهای ماندگاری از وی در مشهد و دیگر شهرهای خراسان بزرگ باقی ماند. گوهرشادبیگم را در تاریخ، با عنوان حامی دانشمندان، ادیبان و هنرمندان میشناسند.
حمایت او از این اقشار، صرفا جنبه سیاسی و برای تقویت رونق دربار شوهرش، شاهرخ تیموری و نمایش اقتدار این دودمان نبود، گوهرشادبیگم ذاتا به فرهنگ و دانش علاقه داشت، نگاهی به شخصیت و جایگاه ندیمان او، افرادی مانند پریزاد، بانی «مدرسه پریزاد» در حرم رضوی و از نوادگان «خواجهربیع» یا «مهرالنساء هروی»، مشهور به «مهری هروی»، شاعره خوشقریحه پارسیگو، خود نشاندهنده سلیقه فرهنگی گوهرشادبیگم است.
این موارد، البته چیزی نیست که عموم مردم، نسبت به کلیات آن بیخبر باشند. شهرت گوهرشادبیگم، فراگیرتر از آن است که بخواهم درباره خدمات او، وارد جزئیات شوم.
اما آنچه خیلیها درباره زندگی این بانوی خاص نمیدانند، فرود و سقوط اوست. ما همیشه به گوهرشادبیگم از زاویه قدرت و فراز او نگریستهایم و کمتر به این اندیشیدهایم که فرجام کار او چه شد و عاقبت این بانوی فرهنگدوست، به کجا انجامید؟ شاید کمتر کسی بداند که گوهرشادبیگم، در سال ۸۳۶ خورشیدی و در حالی که بیش از ۸۰ سال داشت، به طرز فجیعی مقتول و در آرامگاه شخصیاش، واقع در هرات، به خاک سپردهشد.
برای آنکه دلیل قتل گوهرشادبیگم و چرایی فرود آن را بعد از آن فراز تاریخی بشناسیم، باید نگاه دقیقتری به زندگی وی بیندازیم. گوهرشادبیگم فقط یک بانوی هنردوست و اهل فرهنگ نیست، از آن بانوان درباری که وقتشان را صرف هنرهای ظریفه میکنند و میکوشند با این شیوه، در میان برخی طبقات و بهویژه طبقه نسوان، موقعیتی به دست آورند. او یک بانوی سیاستمدار، از نوع تمامعیار آن است.
پدرش، امیرغیاثالدین از سرداران و بزرگان حکومت تیموریان بود و لقب «تَرخان» داشت که عموما به برخی اُمرای منطقه فرارودان (ماوراءالنهر) اطلاق میشد. اگر نگاهی به مفهوم این کلمه در لغتنامه دهخدا بیندازیم، چنین معنا شدهاست: «شخصی که پادشاهان قلم تکلیف از او بردارند و هر تقصیر و گناهی که کند، مؤاخذه نکنند» افزون بر اینها، ترخان کسی است که هر زمان بخواهد، میتواند بدون اجازه به بارگاه سلطان و امیر برود.
لازم به گفتن نیست که داشتن چنین جایگاهی در دربار فردی مانند تیمورلنگ، خبر از قدرت بلامنازع شخص میدهد. شاید از همین روست که تیمور، دختر امیرغیاثالدین را به عقد پسرش شاهرخ درآورد. گوهرشادبیگم در چنین خانوادهای رشد کرد و به دلیل داشتن هوش سیاسی، خیلی زود توانست در محافل قدرت، جایگاه خودش را با تکیه بر پشتوانه دودمانی خود بازیابد. شاید مشاورهها و حمایتهای او باعث شد که همسرش، چهارمین پسر تیمورلنگ، بتواند در غوغای پس از مرگ پدر، قدرت را به چنگ آورد و در رقابت با مدعیان سلطنت، مالک بخش اعظمی از قلمرو تیموریان در ایرانِ شرقی شود.
همین نفوذ هم، زمینه را برای قدرت گرفتن فرزندان گوهرشادبیگم در ساختار حکومت تیموریان فراهم کرد؛ اُلُغبیگ، ابراهیممیرزا و بایسنقر، پسران شاهرخ و گوهرشادبیگم، حکومت مناطق مهمی از قلمرو تیموریان را در اختیار داشتند و این، به معنای اقتدار مادر سیاستمدار آنها هم بود.
گوهرشادبیگم، در کسوت یک مشاور کارکشته سیاسی و نظامی، گاه دستور شدت عمل نیز میداد؛ چنان که شهرت دارد در قضیه سرکوب شورش اصفهان، «علاءالدین محمد» از سادات و نقبای این شهر که به نظر گوهرشادبیگم نقشی در شورش ایفا کردهبود، با دستور و تحریک او به دار آویخته شد. گوهرشاد بیگم، با تکیه بر همین هوش سیاسی، پس از مرگ شوهرش توانست اقتدار خود را حفظ کند و برای چند سال، در بازی سنگین قدرت، میان بازماندگان شاهرخ و دیگر نوادگان تیمورلنگ در اقصینقاط ایران، پیروز باقی بماند.
با این همه، در بازی سیاست، شکست یک امر معمول و طبیعی است و قرار نیست همیشه در بر یک پاشنه بچرخد. گوهرشادبیگم که با حمایت از نوادگانش در برابر دیگر مردان خاندان تیمور، دشمنانی سخت و پایدار برای خودش تراشید، بالاخره طعم تلخ شکست را چشید. یکی از دشمنان او، ابوسعید بن محمد بن میرانشاه بن تیمورلنگ بود؛ نوادهای از خاندان تیموری که نسبش به میرانشاه، فرزند دیوانه تیمور میرسید.
میرانشاه را در تاریخ، به بیماری روانی، زوال عقل و رفتارهای لجامگسیختهاش میشناسند. چندان که خود تیمورلنگ نیز در برابر این اقدامات عاصی شد و درصدد جلوگیری از اقدامات پسرش برآمد. با این همه، میرانشاه تا سه سال بعد از مرگ پدرش، در ایرانِ غربی حکم راند و سلالهای از فرزندان پرشمارش، بعد از مهاجرت به هند، دودمان گورکانیان را در این سرزمین بنیان نهادند.
اما ابوسعید، نوه میرانشاه، چون او نبود. مورخان ابوسعید را فردی هنردوست معرفی کردهاند که برای اهل دانش نیز، جایگاه و احترام قائل بود. این رویکرد چه از سر سیاست بوده باشد یا علاقه شخصی، نمیتوان در وجود آن تردید چندانی کرد. اما چنان که گوهرشادبیگم در میدان سیاست، کلا از دایره هنردوستی و دانشپروری خارج میشد و نشان میداد که ضربالمَثَل
«المُلک عقیم» (سیاست پدر و مادر نمیشناسد) کاملا معتبر و اتکاپذیر است، ابوسعید نیز، چنین رویهای داشت و استقرار قدرت موازی را در قلمرو خود بر نمیتابید.
حمایت گوهرشادبیگم از نوهاش میرزا ابوالقاسم بابر، فرزند بایسنقر و هجوم این شاهزاده تیموری به فرارودان در سال ۸۳۳ خورشیدی که در آن زمان جزو قلمرو ابوسعید محسوب میشد، خشم امیرتیموری را علیه گوهرشادبیگم که در ۸۰ سالگی قرار داشت و باز هم حاضر به ترک میدان سیاست و قدرت نبود، برانگیخت. درباریان ابوسعید نیز که ظاهرا، با گوهرشادبیگم سر دشمنی داشتند، نواده میرانشاه را برای قتل همسر پیر شاهرخ برانگیختند. به این ترتیب، پاییز عمر گوهرشادبیگم آغاز شد و بهسرعت ره به سوی زمستان برد.
سه سال بعد، هنگامی که ابوسعید تسلط خود را بر خراسان بزرگ تثبیت کرد، دستور داد گوهرشادبیگم را که در هرات زندگی میکرد، به قتل برسانند و اینچنین بود که در سال ۸۳۶ خورشیدی، به عمر این بانوی فرهنگدوست و سیاستمدار خاتمه دادند. درباره چگونگی انجام این جنایت، اطلاعاتمان گسترده نیست، اما محتمل است که او را به سبک سنتی مغولان در قتل شاهزادگان کشته باشند. در سنت مغولی، ریختن خون شاهزاده جایز نیست و باید او را با خفه کردن و بدون آنکه قطره خونی از وی بر زمین بریزد، به دیار عدم بفرستند.