دو سال پیش همین روزها بود که کرونا افسار پاره کرده بود و خانوادههای زیادی را بر گلیم غم نشاند. عزیزان بسیاری را از ما گرفت که جای خالی شان هنوز به چشم میآید. کرونا بی رحم بود و به بشر درسهای مهمی داد. دو سال قبل در چنین روزهایی با یکی از موجهای ناجوانمردانه کرونا روبه رو بودیم که خبر رسید عمویم در تهران از دنیا رفته است.
آن روزها آدم از همه چیز میترسید و استرس عجیبی به جان همه افتاده بود. رفتیم تهران، عمو را به خاک سپردیم، آمدیم خانه که زن عمو هم از پیشمان رفت و هنوز که یادشان میافتم، بغض میکنم. اگر زمان نمیگذشت و ما در آن روزهای سیاه و پر از اندوه مانده بودیم، واقعا چه میشد؟ من خیلی به اهمیت گذشت زمان فکر میکنم؛ به اینکه اگر بعضی لحظات نگذرند، چه میشود؟
زمان گذشته است و حالا ایران بعد از چهار ماه، به روز بدون فوتی کرونا رسیده است. آخرین بار ۱۱ تیرماه بود که ایران بعد از دو سال روز بدون فوتی کرونا را تجربه کرد. زمان گذشته است و حالا کسی منتظر ساعت ۲ نیست تا آمار کرونا از اخبار سراسری اعلام شود و ببینیم که این ویروس منحوس چه بر سرمان آورده است. این روزها هم میگذرد و ما به شرایط جدید عادت میکنیم.
زمانی که زیر ۲۰ سال داشتم، خیلی دوست داشتم آینده زودتر از راه برسد و من بزرگ شوم و آینده را ببینم. آدم رؤیا پردازی بودم و فکر میکردم احتمالا تا سی سالگی اتفاقات خوب زیادی برایم خواهد افتاد. حالا که سی وچهارساله هستم، همه تلاشم را میکنم تا از لحظه لحظه زندگی ام بیشترین استفاده را ببرم؛ چون با تمام وجود میدانم که این روزها به سرعت برق و چه بسا سریعتر از آن میگذرد. من سال هاست که در لحظه زندگی میکنم. زندگی در لحظه شاید در آینده حسرت کمتری برایم به جا بگذارد.