برو کار می‌کن، نگو بازنشستم! پدر در پدر پهلوان‌زاده‌ایم گذر‌های هنری به وسعت شهر | گزارشی از بخش جدید جشنواره هنر‌های شهری بهار ۱۴۰۴ درنگی در کم‌وکیف برگردان‌های منثور منظومه فردوسی، به‌مناسبت انتشار «شاهنامه منثور»، اثر گیتی فلاح‌رستگار رقابت ۲۴ گروه در جشنواره ملی سرود رضوی مستند «جانان» اثر فیلم‌ساز مشهدی، روی آنتن شبکه دو + زمان پخش انتشار مجموعه داستان «شرّ درونش» قسمت ۱۲ مسابقه مافیا دن، در شبکه خانگی رکوردشکنی تقاضا برای بلیت مشهد، هم‌زمان با پخش قسمت پایانی «پایتخت» حضور دیزنی با «زوتوپیا۲»، «الیو» و «داستان اسباب‌بازی ۵» در جشنواره انسی رکوردشکنی نمایش آنلاین | «پایتخت ۷» در تلوبیون ۱.۸۵ میلیارد دقیقه تماشا شد خانه منسوب به «سعدی» در حال ویرانی مجری مراسم جوایز امی ۲۰۲۵ را بشناسید زمان پخش فصل دوم سریال بی‌باک: تولدی دوباره صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴ مروری بر حواشی سریال پایتخت ۷ | از جایگزینی سارا و نیکا تا سانسور چهار قسمت و پایان ناگهانی داستان
سرخط خبرها

هم نوایی آدم‌ها و اسب‌ها

  • کد خبر: ۱۴۰۴۹۲
  • ۲۷ آذر ۱۴۰۱ - ۲۰:۰۷
هم نوایی آدم‌ها و اسب‌ها
پدر فؤاد از آن دست آدم‌هایی بود که روابط خاص خودش را داشت و با کسانی می‌پرید که ظاهر و کار‌هایی داشتند که برای ما جالب و حیرت انگیز بود.

پدر فؤاد از آن دست آدم‌هایی بود که روابط خاص خودش را داشت و با کسانی می‌پرید که ظاهر و کار‌هایی داشتند که برای ما جالب و حیرت انگیز بود. مثلا این ماجرا مربوط به زمانی است که پدر فؤاد توی باشگاه اسب دوانی کار می‌کرد. هر هفته که می‌آمد خانه یک چیز عجیبی همراهش بود که ما تا آن موقع ندیده بودیم.

یک بار زین و یراق کامل اسب همراهش بود، یک بار تندیس نقره‌ای مسابقات، یک بار یک بطری قهوه‌ای که مایع غلیظ ژله مانندی توی آن توده شده بود و بطری را که تکان می‌دادیم صدای چق چق می‌داد، حتی یک بار تعلیمی اسب (شلاق کوتاهی که با آن اسب‌ها را می‌زنند) با خودش آورده بود که شانه فؤاد را با همان نواخته بود.

رد عمیقش تا یک مدت طولانی روی شانه طفلک بی نوا ماند. پدر فؤاد برنامه منظمی در کارش نداشت. برای همین گاهی روزانه می‌رفت و می‌آمد، گاهی هم یکی دو هفته طولش می‌داد تا برگردد. همه این چیز‌ها بستگی به مدل کارش و فصل و این‌ها داشت. ولی ما همیشه دعا می‌کردیم یک هفته یک هفته بماند، چون صفیه خانم مادر فؤاد برای ماندن‌های بیشتر از سه  چهارروز شوهرش آش پشت پا یا قیمه درست می‌کرد و بین همسایه‌ها پخش می‌کرد؛ همه از شدت خوش مزگی غش می‌کردند.

اما با همه این حرف‌ها یک روزی رسید که صفیه خانم و پدر فؤاد و خود فؤاد طبقه به طبقه در خانه‌ها را می‌کوبیدند و داد می‌زدند که از آش پشت پایشان کسی حتی یک لقمه هم نخورد. مشکل اینجا بود که تقریبا همه توی خانه هاشان داشتند به کاسه‌های خالی و ته کشیده نگاه می‌کردند، یکی دوتایی هم وقتی آش داغ از حلقومشان پایین می‌رفت از ته مانده توی ظرف دل نکندند و با خودشان گفتند بی خیال.

این وسط هم که این خانواده سه نفره داشتند در‌ها را می‌زدند و همه را منع می‌کردند که از آش نخورند، بعضی‌ها دل خجسته‌ای داشتند و آن‌ها را به حرف می‌گرفتند که چرا و چه شده و... فقط یادم هست که صفیه خانم یکهو داد زد «این فؤاد گوربه گور شده دوای اسهال اسب ریخته تو آشا» همان لحظه همه دنیا متوقف شد. توی سکوت بلوک و بهت همسایه‌ها فقط چند گنجشک پر زدند و رفتند به آسمان. آن روز تا شب تقریبا هیچ کس از خانه بیرون نرفت. خانواده فؤاد هم که در‌ها را می‌زدند هرازچنددقیقه سریع برمی گشتند به خانه. وضع تمام بلوک همین طور شده بود.

این همان موقعی بود که پدر فؤاد با تعلیمی شانه بچه را رد انداخته بود. فؤاد هم از سر غیظ شیشه قهوه‌ای را خالی کرده بود توی ظرف آش و کاری کرد تمام اهل بلوک، تمام آن چهل وپنج خانواده، تا سه روز شکم روی داشته باشند و سیستم معیشت همه را مختل کرد. پدر فؤاد گفته بود «دیدی صفیه خانم کار دنیا چطوریه! غذات که این همه طالب داشت روزی براش رسید که همه در‌ها رو زدیم و گفتیم دستپختت رو نخورن، سمه» بعد گفته بود که دنیا آن قدر بد اطوار و بد اداست که خیر و شرش قاتی شده.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->