به گزارش شهرآرانیوز؛ خانه ادبیات افغانستان با اعلام این خبر نوشته است: «درگذشت شاعر معاصر زبان فارسی، فضلالله زرکوب، غمی دیگر برای اهالی فرهنگ و ادب به ارمغان آورد. برایش آمرزش الهی آرزو داریم و یادش را گرامی میداریم.»
محمدکاظم کاظمی شاعر افغانستانی ساکن ایران نیز نوشته است: «کسی شبی زشما «زندهیاد» خواهد گفت؟
بر این غریبِ هزار آرزو به دل مانده!
این بیت، از شاعر معاصر افغانستان، فضلالله زرکوب است. کسی که اینک باید به او زندهیاد بگوییم که در همین روز شنبه گذشته [۱۰ دی ماه] در دیار غربت چشم از جهان پوشید.
شاعری که هم نقش پیشکسوتی داشت و هم نقش معلمی. فضلالله زرکوب در سال ۱۳۳۳ به دنیا آمد، در خانوادهای که دو فرزند اهل علم و ادب به جامعه افغانستان تقدیم کرد یعنی نورالله وثوق و فضلالله زرکوب.
زرکوب از جوانی به حلقههای ادبی پیوست و در هرات با نشریه اتفاق اسلام همکاری میکرد. تحصیلات خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه کابل تا مقطع لیسانس ادامه داد. پس از آن بر اثر ناملایماتی که بر کشور حاکم شد، به ایران مهاجرت کرد. در شهر مشهد، تحصیلات را ادامه داد و پایاننامه کارشناسی ارشد خود را با موضوع «بررسی شعر مقاومت افغانستان» به فرجام رساند.
او از مؤسسان و فعالان انجمن اسلامی شعرای مهاجر افغانستان در مشهد بود و در آنجا برای شاعران جوانتر، درسهای سبکشناسی و عناصر شعر را هم تدریس میکرد.
زرکوب در اوایل دهه هفتاد و پس از درگذشت ناگهانی پدر، به زادگاهش برگشت و چند سال پس از آن، در این شهر به سربرد و فعالیتهای ادبی و قلمی را پی گرفت. اما بالاخره با سیطره حکومت طالبان در دوره اول، در سال ۱۳۷۸ با خانوادهاش به هجرتی دیگر ناگزیر شد و به کشور دانمارک سفر کرد. زرکوب هم در قالبهای کلاسیک شعر میسرود و هم در قالبهای نو. مجموعه شعر او با عنوان «سنگ فلاخن» در سال ۱۳۸۹ به وسیله انتشارات عرفان منتشر شد. »
شعری از فضلالله زرکوب
ما را فروختند و چه ارزان فروختند
مثل عروس بى سر و سامان فروختند
پیش از بلوغ، ناپدران گرسنهچشم
تنها به رخت و کفش و دو تا نان فروختند
بودیم عضو خانه و بیگانه زیستیم
تا آشنا شدیم، به تاوان فروختند
خَستند چشم روشن گوهرشناس را
الماس را به غول بیابان فروختند
گفتندمان برادر و در چاه، سرنگون
رسم کهن شکسته و مهمان فروختند
خیلى که از پدر پدرِ خود نداشتند
پاس نمک که هیچ، نمکدان فروختند
گوساله را به دیگ دَرَمسال سوختند
سردست خوک را به مسلمان فروختند
اینان به جاى بلبل سرمست بر درخت
گنجشک رنگداده به شیطان فروختند
القصه سالهاست که این ابرهاى خشک
پاییز را به جاى بهاران فروختند