سرخط خبرها

حکایت طویله و قضاوت زودهنگام

  • کد خبر: ۱۴۳۰۷۷
  • ۱۲ دی ۱۴۰۱ - ۱۸:۱۶
  • ۱
حکایت طویله و قضاوت زودهنگام
در روزگاران قدیم در یکی از شهر‌های نواحی جنوبی مردی زندگی می‌کرد که به نوبه خود پسرعمویی داشت که در یکی از روستا‌های نواحی جنوبی زندگی می‌کرد.

در روزگاران قدیم در یکی از شهر‌های نواحی جنوبی مردی زندگی می‌کرد که به نوبه خود پسرعمویی داشت که در یکی از روستا‌های نواحی جنوبی زندگی می‌کرد. روزی مرد شهری در پی تعطیلی ناشی از آلودگی هوا به روستا رفت تا هم به پسرعمویش سر بزند و هم چند روزی هوای سالم استنشاق کند.

مرد شهری به همراه پسرعموی روستایی اش بر سر زمین رفتند و تا پاسی از غروب درباره پاره‌ای از مسائل مورد علاقه طرفین از قبیل کمبود آب و افزایش قیمت طلا و سیر صعودی نرخ ارز و تأثیر نوسانات نرخ ارز بر وضعیت کشاورزی و اغتشاشات اخیر و مشکلات تازه‌ای که در پی اجرایی شدن دور جدید تحریم‌ها در تولید محصولات کشاورزی ایجاد شده بود با هم به بحث و تبادل نظر پرداختند. مرد شهری و پسرعموی روستایی اش پس از بحث و تبادل نظر فراوان به روستا بازگشتند. مرد روستایی و پسرعموی شهری اش پس از رسیدن به خانه وارد طویله شدند تا به وضع کاه و یونجه ساکنان طویله رسیدگی کنند.

مرد روستایی پس از آنکه وارد طویله شد به خرش سلام کرد و احوال او را جویا شد. پسرعموی شهری که از سلام کردن پسرعموی روستایی اش به خر متعجب شده بود گفت: «وا. به خر سلام می‌کنی؟ خر مگر می‌فهمد؟» پسرعموی روستایی گفت: «بلی او خر است و ما فکر می‌کنیم نمی‌فهمد، در حالی که می‌فهمد. در ثانی من که آدمم.» در این هنگاه خر رو به پسرعموی شهری کرد و گفت: «آیا می‌خواهی خودت را شخصی فهمیده جلوه دهی؟ آیا فکر می‌کنی، چون از شهر آمده‌ای همه چیز را می‌فهمی؟

آیا فکر می‌کنی تنها خودت هستی که از قوه درک و فهم برخورداری؟ بگو ببینم به چه حقی مرا نفهم خطاب می‌کنی؟» پسرعموی شهری که از حرف زدن خر کف کرده بود، گفت: «یا حضرت فیل، اینجا چه خبر است؟ این خر دارد حرف می‌زند؟» در این لحظه گاو که در گوشه‌ای دیگر از طویله مشغول نشخوار کردن بود، لقمه‌ای را که در دهان داشت قورت داد و گفت: «ول کن بابا، این‌ها کار هرروزشان است.» پسرعموی شهری که از حرف زدن گاو بیشتر کف کرده بود گفت: «آآآآآآآآ...» سپس رو به پسرعموی روستایی کرد و گفت: «اینجا چه خبر است؟»

در این بین سقف طویله که تا این لحظه ساکت بود، به حرف آمد و گفت: «آقا، می‌ذارین یه نیم ساعت بخوابیم یا نه؟» پسرعموی شخص روستایی که کاملا کف کرده و فهمیده بود که زود قضاوت کرده است، از همین تریبون اعلام کرد زود قضاوت کردن کار خوبی نیست. وی از آنجا که دیر قضاوت کردن هم کار جالبی نیست، از همان تریبون اعلام کرد انسان همواره باید به موقع قضاوت کند. وی سپس در همان حالت کف کرده خاموش شد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۲۵ - ۱۴۰۱/۱۰/۱۳
0
0
این حکایت رو کسی نوشته که اسم نویسنده رو یدک میکشه!!!!؟ قسم میخورم بی معنی و مزه ترین حکایتی بود که خواندم!!! بیخود نیست که اثرهایی چون جوامع الحکایات و لوامع الروایات و ... ماندگار میشوند!!
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->