دستگیری اعضای باند لیلا در لانه سیاه توسط پلیس مشهد + عکس طوفان گرد و خاک در ۱۲ استان کشور (۱۷ تیر ۱۴۰۳) کارت ورود به جلسه مرحله دوم آزمون سراسری توزیع شد (۱۷ تیر ۱۴۰۳) عواملی که ممکن است به ریه‌های ما آسیب بزند جزئیات دستورالعمل بهداشتی وزارت بهداشت برای ایام محرم | نظارت مستمر بر پخت و توزیع نذورات کدام افراد به تب دنگی مبتلا می‌شوند؟ | پشه آئدس از این بو‌ها خوشش نمی‌آید پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان‌رضوی (یکشنبه، ١٧ تیر ١۴٠٣) | تداوم وزش باد در استان جزئیاتی از نوبت دوم کنکور سراسری ۱۴۰۳ تنها ۲۰ درصد از حجم ذخیره سد‌های خراسان رضوی آب دارد (۱۷ تیر ۱۴۰۳) بازرسی بهداشتی از مواکب صلواتی در سطح مشهد | مراقب پشه آئدس باشید نتایج آزمون نهایی دوازدهم بعد از کنکور اعلام می‌شود ۳۷ درصد حجم سد‌های کشور خالی است (۱۷ تیر ۱۴۰۳) این محصولات بهداشتی غیرمجاز کودکان و نوزادان را نخرید + عکس واژگونی پراید در محور راور _ مشهد ۴ کشته و زخمی برجای گذاشت (۱۷ تیر ۱۴۰۳) اعمال‌قانون ۲۱۹۰ خودروی حادثه‌ساز در مشهد | ۶۲ نفر در تصادفات شبانه‌روز گذشته مصدوم شدند (۱۷ تیر ۱۴۰۳) راهکار‌هایی برای جلوگیری از گرمازدگی شناسایی ۱۱۵ کودک‌ کار جدید در خراسان‌رضوی | کودکان اتباع بیشترین سهم را در خیابان‌ها دارند برای پیشگیری از مسمومیت با سم بوتولیسم، غذا‌های کنسروی را حداقل ۲۰ دقیقه بجوشانید پلمب ۳۰ مرکز متخلف و غیرمجاز در حوزه دندانپزشکی در مشهد و خراسان‌رضوی
سرخط خبرها

دختر ۱۸ ساله باعث رسوایی مرد مشهدی شد

  • کد خبر: ۱۴۴۵۸۲
  • ۲۰ دی ۱۴۰۱ - ۱۱:۰۱
دختر ۱۸ ساله باعث رسوایی مرد مشهدی شد
صاحب یک کارگاه تولیدی در مشهد، پس از شکایت یکی از کارگرانش از رابطه خود با دختر ۱۸ ساله پرده برداشت.

به گزارش شهرآرانیوز، مرد ۴۵ ساله‌ای که با شکایت یکی از کارگرانش به کلانتری آبکوه مشهد احضار شده بود، درباره این حادثه وحشتناک به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در یک خانواده ۸ نفره زندگی کردم و تا مقطع کاردانی درس خواندم، اما بعد از آن ادامه تحصیل ندادم و به پیشنهاد پدرم با دختر عمه ام ازدواج کردم چرا که پدرم اعتقاد داشت او تنها دختری است که عصای روزگار پیری من می‌شود و از من مراقبت می‌کند.

«ژینوس» یک سال از من بزرگ‌تر بود و من هیچ گونه احساس عاطفی به او نداشتم و همواره ژینوس را مانند خواهرم می‌پنداشتم. از سوی دیگر نیز من از همان دوران کودکی به دوستی و رفاقت با افراد کم سن و سال‌تر از خودم علاقه زیادی داشتم و این حس درباره دختران خیلی بیشتر بود. در واقع نوعی احساس ترحم می‌کردم، ولی هیچ کس احساسات و عواطف مرا درک نمی‌کرد.

با آن که پدرم اوضاع مالی خوبی داشت و مشکلی در این باره نداشتیم، اما هیچ کدام از اعضای خانواده ام درباره خواسته‌ها و تصمیمات مهم زندگی با من سخنی نمی‌گفتند به همین دلیل همواره در برابر خواسته‌های پدر و مادرم سکوت می‌کردم و چیزی نمی‌گفتم.

من با ژینوس ازدواج کردم، چون پدرم خواسته بود، اما او نیز رفتار‌های سنتی داشت و از همان روز‌های آغازین زندگی مشترک خودش را درگیر خانه داری وتربیت فرزندانش کرد. در حالی که تقریبا شوهرداری را به فراموشی سپرده بود.

من چند نفر کارگر خانم برای کارگاه تولیدی ام استخدام کردم. در میان آن‌ها دختر ۱۸ ساله‌ای بود که اوضاع مالی به هم ریخته‌ای داشت. دوباره حس ترحم و دلسوزی به سراغم آمد و طبق عادت به ماندانا توجه بیشتری داشتم چرا که از همه کارگران کارگاه جوان‌تر بود و چهره‌ای مظلوم داشت.

طولی نکشید که این حس دلسوزی جای خود را به ارتباطی شیطانی داد و روابط سیاه من و ماندانا هر روز بیشتر شد تا جایی که او افسار مرا در دست گرفت و هر کاری که دوست داشت با من می‌کرد.

حالا دیگر فهمیده بود می‌تواند به دلیل این ارتباط پنهانی از من اخاذی کند. هر بار که به کارگاه می‌رفتم تقاضای جدیدی از من داشت به طوری که دیگر همه کارگران کارگاه متوجه این ارتباط شیطانی شده بودند.

بالاخره کار به جایی رسید که دیگر اخاذی پول و طلا را کنار گذاشت و از من خواست تا یک خودروی خارجی برایش بخرم! دیگر از رفتار‌ها و خواسته‌های او کلافه شده بودم و از سوی دیگر هم نگرانی و استرس سراسر وجودم را فرا گرفته بود چرا که می‌ترسیدم ژینوس از این ارتباط پنهانی مطلع و زندگی ام متلاشی شود.

در همین شرایط بود که حدود یک هفته قبل ماندانا وارد اتاقم شد و ادعا کرد باردار شده است و من باید برای این موضوع چاره‌ای بیندیشم!

سقف اتاق دور سرم می‌چرخید و نمی‌توانستم این موضوع را باور کنم. خلاصه آن روز اجازه دادم کارگران زودتر از همیشه کار را تعطیل کنند و به منازلشان بروند. وقتی کارگاه خلوت شد به ماندانا گفتم نتیجه آزمایش را نشانم بدهد، اما او نگاهی خشمگین به چهره ام انداخت و گفت: «بعدا می‌بینی!» و سپس ادامه داد، ۲ راه بیشتر نداری یا باید به خواستگاری ام بیایی یا منزل ویلایی ات را به نام من سند بزنی! آن وقت من از زندگی تو می‌روم! و ...

به او گفتم پس تکلیف این بچه که می‌گویی چه می‌شود؟ زیر چشمی نگاهم کرد و گفت شناسنامه اش را به نام خودت بگیر تا او هم از تو ارث ببرد. ماندانا در حالی این سخنان را بر زبان می‌راند که چهره‌ای شیطانی داشت.

در همین حال ناگهان کنترل خودم را از دست دادم و او را به شدت کتک زدم. بعد هم از کارگاه بیرون رفتم تا این که او از من شکایت کرد، اما‌ای کاش ...

بررسی‌های قانونی و قضایی درباره این ماجرای تاسف بار با صدور دستوری از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.

منبع: خراسان

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->