آمادگی «اسکودا» برای همکاری برای طرح شکایت از رژیم صهیونیستی در دادگاه بین المللی نام ۲۴ پرستار ایرانی در فهرست نخبگان علمی جهان (شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳) اطلاعیه آموزش و پرورش برای رسیدگی به اعتراضات آزمون‌های استخدامی معلمی (شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳) چینی‌ها دیابت نوع ۱ را درمان کردند تعرض به دختر جوان توسط مدرس زبان انگلیسی فراخوان اعزام نیرو‌های داوطلب به لبنان (شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳) واژگونی قایق مهاجران ۹ کشته و ۴۸ مفقود برجای گذاشت واژگونی خودرو در خواف پنج مصدوم بر جای گذاشت (۷ مهر ۱۴۰۳) آتش‌سوزی گسترده انبار مبل در جاده کلات (۷ مهر ۱۴۰۳) هتل ارزان اصفهان | اقامتی مقرون به صرفه در اصفهان اهمیت تصویربرداری در کاشت ایمپلنت جزئیات جدید از انفجار معدن طبس تسهیلات ۲۰ میلیون تومانی برای بازنشستگان صندوق فولاد واریز شد (۷ مهر ۱۴۰۳) همه ظرفیت‌های قانونی را برای بازگشت دانش‌آموزان بازمانده از تحصیل پای کار خواهیم آورد جا‌های دیدنی کندی در کشور سریلانکا افراد بالغ، فشار خون خود را حداقل سالی یک بار بررسی کنند ۲۴۰ مدرسه عشایری در خراسان رضوی میزبان دانش‌آموزان هستند هاری، یکی از کشنده‌ترین بیماری‌های قابل انتقال از حیوان به انسان است | مرگ ۱۳ نفر بر اثر هاری، از ابتدای سال تاکنون (۷ مهر ۱۴۰۳) ۴۰ دستگاه لیزر غیرمجاز در مشهد کشف و ضبط شد (۷ مهر ۱۴۰۳) تکلیف متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان را زودتر مشخص کنید هشدار فرونشست زمین در مشهد و کرمان علت افزایش نیم‌نمره‌ای میانگین معدل دانش‌آموزان در امتحانات نهایی چیست؟
سرخط خبرها

شما طعم بستنی بچگی‌تان را به یاد دارید؟

  • کد خبر: ۲۳۳۱۶۵
  • ۲۲ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۴۶
شما طعم بستنی بچگی‌تان را به یاد دارید؟
منتظر اسنپ بودم که راننده زنگ زد و گفت: «خانم ایرادی نداره من دخترم همرامه؟» درجا گفتم نه آقا!

منتظر اسنپ بودم که راننده زنگ زد و گفت: «خانم ایرادی نداره من دخترم همرامه؟» درجا گفتم نه آقا! و بعد کلنجار رفتم با خودم که چرا حضور آن دختر بچه کنار پدرش ممکن است عیب و ایراد داشته باشد؟ و من چرا در جایگاه پاسخ به این سؤال مستأصل بودم؟

اصلا آن بچه وقتی شنیده که پدرش به یک غریبه گفته: «ایرادی نداره من دخترم همرامه؟» چه در سرش گذشته و چه فکری کرده؟

پراید نقره‌ای جلو در خانه منتظر بود، دختر، پیراهن چهارخانه آبی تنش بود و مو‌های طلایی داشت، برگشت عقب نگاهم کرد، خوشمزه خندید و سلام داد و من این‌طور وقت‌ها دلم ضعف می‌رود برای این کوچک‌های دوست‌داشتنی. یک اسکناس ده هزارتومنی مچاله هم توی مشتش داشت که قرار بود برایش بستنی شود.

راننده کنار سوپرمارکت سرکوچه ترمز زد و به دخترش گفت: «ترانه! خودت برو بگیر»
ترانه خیلی زود دست خالی برگشت و گفت: نداشت!

سر خیابان آب‌میوه‌فروشی بود که بزرگ روی شیشه مغازه‌اش نوشته بود: بستنی...
گفتم: آقا اینجا نگه دارید بستنی دارد!
گفت: نه خانم دیر می‌شود و نگه نداشت! چه چیزی دیر می‌شود که این‌قدر این عبارت را زندگی می‌کنیم. نمی‌دانم! به کجا می‌خواهیم برسیم با این همه عجله هم نمی‌دانم!
باز من دوباره رفتم توی مکالمات ذهنی ترانه! و اینکه آن نیم‌ساعت لعنتی تا من برسم به مقصد چقدر می‌توانسته برایش سخت و بدمزه گذشته باشد.

ترانه ساکت بود و از پنجره ماشین بیرون را تماشا می‌کرد، پدرش یک موسیقی محلی با ریمیکس و تنظیمی ناشیانه پلی کرده بود.

اسکناس دیگر توی مشتش نبود و این هیچ پیامی جز نا‌امیدی آن بچه برایم نداشت. وقتی از ماشین پیاده شدم دیدم خوابش برده و ده‌هزار تومانی افتاده پایین صندلی.

من فکر می‌کنم که ترانه وقتی زنی بزرگ شد، از ظهر ۲۱ خرداد ۱۴۰۳ فقط پیراهن چهارخانه آبی‌اش و آن حرف پدرش یادش مانده و احتمالا طعم بستنی بچگی‌ها، در خاطراتش گم شده است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->