برگزاری مراسم گرامیداشت روز شعر و ادب فارسی در آرامگاه فردوسی انتشار فراخوان رویداد ایده‌پردازی فعالیت‌های تبلیغی، دینی در کانون‌های جمعیتی «در فضای شهر» «ابوالفضل پورعرب» ویلچرنشین شد! + عکس محسن تنابنده و سیروس مقدم در پشت صحنه «پایتخت ۷» + عکس دو نکوداشت و یک رونمایی به بهانه روز شعر در تالار فردوسی مشهد ماجرای استاد شهریار و نقد‌هایی که بر سریال کمال تبریزی وارد شد «فرانسیس فورد کاپولا» فیلم جدیدش را می‌سازد نامزد‌های نهایی جایزه ادبی «بوکر» معرفی شدند رونمایی از مستند «حبیب آقا» همزمان با هفته دفاع مقدس علیرضا خمسه: سفارشی‌کارکردن، نوستالژی‌شدن فیلم‌ها و سریال‌ها را از بین می‌برد مجید پُتکی در مسابقه پلیسی «سرنخ» مصطفی مستور: دانشی که از تفکرکردن به دست می‌آید، ارزشمند است ساخت سینما در مجتمع‌های تجاری مشهد؛ فرصتی برای سودآوری یا ارتقای فرهنگی؟ دل با امید وصل به جان خواست درد عشق* به نان و نوا رسیدن از کنار کتاب فارسی پیکر صدرالدین حجازی در خاک آرام گرفت + تصاویر فیلم های برگزیده فنلاند و ایسلند در راه اسکار ۲۰۲۵ ساخت فصل پنجم «امیلی در پاریس»
سرخط خبرها

حکایت جوان اول و جوان دوم

  • کد خبر: ۲۴۳۲۹۵
  • ۱۵ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۴۵
حکایت جوان اول و جوان دوم
در روزگاران قدیم، در اواسط راه ابریشم کاروان سرایی وجود داشت که کاروان‌های تجارتی و زیارتی و سیاحتی و غیره، در آنجا به استراحت می‌پرداختند.

در روزگاران قدیم، در اواسط راه ابریشم کاروان سرایی وجود داشت که کاروان‌های تجارتی و زیارتی و سیاحتی و غیره، در آنجا به استراحت می‌پرداختند و متناسب با وضعیت مالی و روحی مسافران، اتاق‌های پنج ستاره و چهارستاره و سه ستاره و دوستاره و تک ستاره و بی ستاره داشت. روزی دو جوان که به تنهایی سفر می‌کردند در هنگام غروب به کاروان سرا رسیدند و از آنجا که همان روز سه کاروان سیاحتی و زیارتی و تجارتی در کاروان سرا اتراق کرده بودند و در کاروان سرا فقط یک اتاق دونفره بی ستاره باقی مانده بود، به ناچار با هم هم اتاق شدند.

پس از آنکه ساعتی استراحت کردند و گرد راه از تن ستردند، جوان اول مبلغی پول از جیب خود درآورد و به جوان دوم داد و گفت: برو از صاحب کاروان سرا مقداری گوشت بخر تا آبگوشتی درست کنیم و بر بدن بزنیم. جوان دوم گفت: من خیلی خسته ام، بهتر است خودت بروی.

جوان اول نزد صاحب کاروان سرا رفت و سیصد گرم گوشت خرید و به اتاق آورد و به جوان دوم گفت: برو مقداری آب بیاور و در داخل دیگ بریز و گوشت را به همراه افزودنی‌های مجاز در آن بگذار تا بپزد. جوان دوم گفت: من از آشپزی سررشته ندارم و می‌ترسم خراب شود، بهتر است خودت غذا را بپزی. جوان اول آب آورد و به همره افزودنی‌های مجاز در دیگ ریخت و زیرش را روشن کرد و به استراحت مشغول شد.

ساعتی بعد وقتی آبگوشت حاضر شد، جوان اول به جوان دوم گفت: بلند شو سفره را بینداز و بشقاب و قاشق و لیوان و دوغ بیاور تا شام بخوریم. جوان دوم گفت: می‌ترسم بشقاب‌ها و لیوان از دستم بیفتد و بشکند، بهتر است خودت زحمتش را بکشی. جوان اول خودش سفره را انداخت و آبگوشت را بر سر سفره آورد و به جوان دوم گفت: بفرما بخور. جوان دوم از جا برخاست و سر سفره نشست و گفت: واقعا می‌ترسم اگر این دفعه هم اطاعت امر نکنم از دستم مکدر بشوی. سپس برای خود آبگوشت ریخت و همچون گاو خورد و سپس گوشت کوبیده ریخت و آن را هم همچون گاو خورد.

پس از پایان شام، جوان اول رو به جوان دوم کرد و گفت: آقازاده‌ای چیزی هستی؟ جوان دوم که ناراحت شده بود گفت: من شخصی خودساخته و دانش بنیانم و به هرجا رسیدم به خاطر همت و تلاش خودم رسیدم و هیچ گاه از نام پدرم خرج نکردم. تو از کجا فهمیدی؟ جوان اول گفت: هیچی. بگیر بخواب. بدین ترتیب جوان اول و جوان دوم خوابیدند، تا فردا صبح برخیزند و به ادامه سفر خود بپردازند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->