یک هفتهای هست که روزی دوساعت در چند منطقه برق نداریم، گوشتان را بیاورید: راستش خیلی اذیت نمیشوم، حتی یک جورهایی هم کیف میکنم، چرا؟ چون خالقم، چون مینویسم، تولید دارم. توی سختی و با مانع کار کردن را دوست دارم. توی یکی از همین دو سه ساعت خاموشی به این فکر کردم که مثلا حافظ توی تاریکی و سرمای شیراز که یک چای خوردن مسئلهاش بوده چگونه ذهنش وقت میکرد غزلهایی آنگونه بگوید.
یا مثلا داستایوفسکی در آن سرمای مرگبار روسیه چگونه دستهایش نمیلرزیده و دستش خط نمیخورده برای نوشتن شاهکارهایی آنگونه. البته این موارد دلیل نمیشود که ما در سال۱۴۰۳ ولو برای ساعاتی در روز برق نداشته باشیم!
یک دوستی رفته بود ژاپن برای خرید یک دستگاه برای کارخانهاش، بعد وقتی مهندس ژاپنی داشته توضیح میداده از کار و روند دستگاه رفیق ما میپرسد وقتی برق برود این دستگاه چگونه با ژنراتور و برق زاپاس کار میکند؟ و مهندس ژاپنی عینک از چشم بر میدارد که برق برود؟ کجا برود؟ یعنی چی برود؟ و این دوست ما گفته بود یعنی برق قطع شود و آن مهندس ژاپنی هیچ تعریفی نداشت که یعنی چی مگر میشود برق قطع شود؟ او اصلا تعریف و تجربهای از قطع شدن برق شهر و منطقه نداشت.
برق مثل سلامتی است، تا هست نمیدانی چه داری و وقتی نیست تازه میفهمی چه نداری. ما برق کم داریم، این گزاره قطعی است، اینکه قبلیها نگذاشتند نیروگاه بسازیم یا کمکاری کردند یا سنگاندازی کردند را کاری ندارم، اینکه الان کشور با مشکلات دستوپنجه نرم میکند هم در آن هیچ شکی نیست. ما هم تجربه و سابقه ثابت کرده آدمهای منعطفی هستیم و با سختترین مشکلات زیست عمومی تجربه همسان داشتهایم، ولی ضررهای عجیب و غریبی که بعضیها از این قطعی برق متحمل میشوند را نمیشود کتمان کرد.
کشاورزی که گلخانه دارد و یک شب برقش قطع شود همه زندگیاش یخ میزند و خاکسترنشین میشود. یا مثلا بستنیفروش و مرغفروش و بانک و دادگاه و پلیس به علاوه دهها مکان دیگر از جاهایی است که دوساعت بیبرقی یک روزشان را عملا از زندگیشان حذف میکند. فکر کن مثلا تو شش ماه منتظر بودی که نوبت دادرسی دادگاهت باشد و حالا که نوبتت رسیده سیستم رایانه دادگاه قطع شده و تو دادرسیات میافتد دوباره به چند هفته بعد!
مردم ما همیشه همکاری و همیاری داشتهاند، برادریشان را ثابت کردهاند و این مسئولان هستند که باید حواسشان را جمع کنند. دوساعت قطعی برق برای خانه صدمتری من در مرکز تهران که یک یخچال دارم و یک لپتاپ و چندتا چراغ کممصرف با کسی که در بالای شهر، سونا و استخر و باشگاه بدنسازی و چند خط آسانسور دارد و بعد باید یک رویارویی در قیمت و قبض و قطعی داشته باشیم ذرهای درد دارد... حرف زیاد است و مشکل زیادتر. بیبرقی اذیت میکند، ولی میشود به چشم فرصت هم نگاهش کرد.
میشود گوشی و تلویزیون را کنار گذاشت، میشود فکر کرد، حرف زد، چای خورد و در تاریکی و سکوت به خویشتن خویش برگشت.
این را به حساب ماله کشیدن روی بیبرقی نگذارید، بیبرقی برای ایران عزیز زشت است، نقص است، افت دارد، ولی ایرانی بزرگتر از این حرفهاست که روزی دوساعت بیبرقی متوقفش کند.