۳ ویژه برنامه در پنج شب پایانی ماه صفر در حرم مطهر رضوی برگزار می‌شود یک کاسه نبات زعفرانی به یاد «شهید مصطفی چمران» هم‌زمان با سالروز پایان یافتن محاصره پاوه | نور خورشید پس از گرگ‌ومیش پاوه عوامل هلاکت مردم در گفتار اخلاقی امام حسن مجتبی (ع) مظلومیت و غربت امام حسن (ع) در گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین فرحزاد | جلوه کرامت در نهایت غربت درخواست اختصاص اعتبار ویژه از وزیر کشور برای ستاد خدمات زائر در دهه پایانی صفر برپایی بیش از ۷۰۰ موکب برای دهه پایانی صفر در خراسان رضوی | ۵۷۵ موکب در مشهد فعال می‌شوند مشهد میزبان بزرگ‌ترین اجتماع مذهبی ایرانیان در دهه پایانی ماه صفر | تشرف بیش از ۷ میلیون زائر به حرم مطهر امام رضا(ع) + فیلم هزار کاروان پیاده در مسیر مشهدالرضا (ع) برنامه‌ریزی برای خدمات‌رسانی به زائران دهه آخر ماه صفر در خراسان رضوی استقرار ۱۵۰ موکب مردمی در ۵ محور اصلی اطراف حرم امام‌رضا(ع) طی دهه آخر صفر ۱۴۰۴ راز ماندگاری حال خوش عبادت راهکارهای عملی افزایش حضور قلب در نماز | چگونه در نماز حضور قلب داشته باشیم؟ از فلکه آب تا «الرمادیه ۲» | ناگفته‌های مترجم مشهدی صلیب سرخ در اردوگاه اسرای ایرانی آغاز فعالیت حوزه علمیه خراسان رضوی در دهه پایانی ماه صفر ۱۴۰۴ مشهد؛ میزبان همایش «هوش مصنوعی و اعتاب مقدسه» برپایی بزرگ‌ترین موکب آستان قدس رضوی برای خدمت به زائران امام رضا (ع) در دهه پایانی ماه صفر ۱۴۰۴ اجرای برنامه فرهنگی در میدان شهدا و چهارراه دانش مشهد در دهه آخر صفر ۱۴۰۴ تاریخ شهادت امام حسن مجتبی (ع) هفتم یا ۲۸ ماه صفر است؟
سرخط خبرها

یک آواز در چند گوشه

  • کد خبر: ۳۰۵۹۳۹
  • ۲۷ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۳
یک آواز در چند گوشه
چهل سال یک عمر است، نه خود چهل سالش کل ثانیه‌ها و نفس‌هایش وقتی چشم‌انتظار باشی همین است.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

بی‌وضو شیرش نمی‌داد، این را از اولین ضربه‌ای که زد و حسش کرد نذر کرد، محرم بود، توی مجلس روضه سدخانم نشسته بود که چیزی مثل حرکت یک ماهی را درون خودش حس کرد، یک‌موجاموج غریب، یک تکانه شیرین، یک اعلام حضور قشنگ، بعد دست کشید گوشه چشمش یک قطره اشکش را خورد، گفت اینم برسه به تو مادر ... نذر کرد حتی نصف شب هم وضو بگیرد شیرش بدهد و همین هم شد. دو سال‌و نیم کامل شیر خورد، استخوان کلفت کرد، وزن گرفت و شیرین‌ترین لحظه برایش آنجا بود که انگشت سبابه‌مادر را می‌گرفت و شیر می‌خورد.

رضوی:

اولین زیارتی که رفتند هشت‌سالگی‌اش بود، گفت می‌روم لب آب حوض بازی کنم. رفتنمان و به چشم نیامدن همان، چشم برگرداند که تابلوی صحن و رواق را پیدا کند، دیگر پیدایش نکرد، تا غروب همه صحن‌ها را مثل هاجر می‌دوید و یاامام‌رضا می‌گفت، دل توی دلش نبود، شب پدرش از کارگاه نجاری‌اش می‌آمد چه جواب می‌داد؟ پسرت را بردم حرم گمش کردم؟

حسینت را بردم سلام بدهد گم شد؟ همین؟ بگویم عرضه نداشتم نگهش دارم؟ چطور عرضه زاییدن داشتم؟ آن‌قدر عجز و لابه کرده بود که حلقش خشک بود. از جلو کفشداری‌ها و رواق‌ها و حوض‌ها گذشت و بالاخره یک جایی توی ایوان مقصوره پیدایش کرد. بی‌هوش و خواب و خسته از بازی. نشست کنارش بال چادرش را کشید رویش تا خودش بیدار شود و به خانه برگشتند.

جامه‌دران:

صدام گفته بود صبحانه فردا را در تهران می‌خوریم. حسین شنیده بود و گفته بود: اِنا... چه غلطا؟ و رفته بود. همه بیست سالگی‌اش را برداشته بود و رفته بود. از این رفتن‌هایی که برگشت دارد، سوغاتی دارد، عکس در منطقه دارد. اولین خانه بچه نه ماه در بطن مادر است، نه ماه شوخی نیست، ولی آن روز که می‌رفت، آن روز که گفت حلالم کنید، آن روز که گفت به سارا بگید اگر برگشتم می‌آیم و همسر و هم‌سقف می‌شویم.

آن روز انگار وسط یک دسته سار یکی شلیک کرده باشد. قلبش ریخت، دلش گواهی داد تمام است. این برگشتن ندارد و پلک نزد تا وقتی که پلک در بسته شد. تا دم در هم رفت و کاسه آب را پشت سرش ریخت روی زمین و کاسه چینی از دستش افتاد و تکه‌تکه شد. کف کوچه و دلش بد گواهی داد. گفت این حسین برگشتنی نیست. کاش بیشتر بناگوشش را بوییده بودم. کاش بیشتر اتو کردن لباسش را طول می‌دادم، کاش لباس‌هایش را نمی‌انداختم روی بخاری که زودتر خشک شود. کاش کاش کاش.

فرود:

چهل سال است بر نگشته، هربار حرم می‌آید خاطره گم شدن را مرور می‌کند، مرور می‌کند که برگشتنا برایش کباب خرید، با ریحون زیاد، با نان داغ... همیشه کت‌و‌شلوارش را سالی دوبار می‌دهد خشک‌شویی. یک بار دم عید و یک بار دم تولدش. چهل سال یک عمر است، نه خود چهل سالش کل ثانیه‌ها و نفس‌هایش وقتی چشم‌انتظار باشی همین است. وقتی هوا منفی دو درجه باشد، شب باشد، این منفی دو درجه شب برای سربازی بالای برجک سردتر و طولانی‌تر از شب تازه دامادی است در شب اول وصال. او اصلا شب را درک نمی‌کند و تعریفی از سرما ندارد.

سکوت:

(این گوشه را باید با نگاه مادران شهید به تابلو عکس فرزندهایشان پر کنند، من نمی‌توانم از دل مادر شهید منتظری چیزی بنویسم، سکوتم)

دیلمان:

پس از عمری غریبی بی نشانی
خدا می‌خواست در غربت نمانی

از آن سرو بلند قامت تو
پلاکی بازگشت و استخوانی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->