توی صحن انقلاب نشسته بودم، وسط امینا... خواندن بودم و صدای پدری را شنیدم، پسرش را ملامت میکرد که چرا موقع سجده بر پشتش نشسته!
بچه مشغول بازیگوشی بود و گوشش بدهکار نبود. بچهاست دیگر. خوب به یاد دارم اولینبار کلاس چهارم ابتدایی بودم، معلممان خانم قهرمانی روایت معروفی را تعریف کرد که پیامبر (ص) در حالی که نماز میخواندند، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) بر پشت ایشان سوار میشدند و پیامبر (ص) در سجده میماندند تا آن دو عزیز برخیزند و سپس آنها را در آغوش میگرفتند و میفرمودند: این دو پسر من، دو گل خوشبوی من از دنیا هستند.
فکر کردن به رابطه لطیف پیامبر (ص) با حسنین (ع) انسان را شگفتزده میکند. همان پیامبری که شانهاش هنگام شمشیر زدن تکان نمیخورد، در مقابل نوههایش اینطور شانه خم میکند.
اصلا بچهها وقتی بزرگ میشوند آینه رفتاری بزرگترها هستند.
حتما جلوه مهربانیهای پیامبر اکرم (ص) در امام حسن (ع) بروز کرده که مهربانی با بندگان خدا از ویژگیهای بارزش بوده است. اَنس میگوید: روزی در محضر امام بودم که یکی از کنیزان ایشان با شاخه گلی در دست وارد شد و آن گل را به امام تقدیم کرد.
حضرت گل را از او گرفت و با مهربانی به او فرمود: برو، تو آزادی! من که از این رفتار حضرت شگفتزده بودم، گفتم:ای فرزند رسولخدا! این کنیز تنها یک شاخه گل به شما هدیه کرد. آنگاه شما او را آزاد میکنید؟ امام در پاسخم فرمودند: خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است هرکس به شما مهربانی کرد، دو برابر او را پاسخ گویید. سپس فرمود: پاداش در برابر مهربانی او نیز آزادیاش بود.
خواندن امینا... را متوقف کرده بودم و ذهنم سخت مشغول نکات تربیتی در روایات اهلبیت (ع) بود و خادمی با محاسن سفید که گویا مثل من حواسش پی این پدر و فرزند بود به بحث ورود کرد و با دست کشیدن بر سر پسرک سعی داشت پدر را آرام کند و کام هردو را با شکلاتی شیرین کرد.
با صدای همسرم به خودم آمدم که گفت: خواندی؟ من شعرم را برای امام حسن (ع) تمام کردم کی راهی شویم؟
خواستم قبل از اینکه راهی خانه شویم شعرش را برایم بخواند!
حُسن میشد تو اگر حسن مجسم میشد
ماه میشد تو اگر ماه مُعَمّم میشد
دیگر از غصّه، مه و مهر نمیتابیدند
سایه ات روزی از این شهر اگر کم میشد
تویی آن آیه که هنگام نزولش هربار
کمر ختم رسل از پی او خم میشد
از همان کودکیات، شیوۀ جود و کرمت
داشت ضرب المثل عالم و آدم میشد
[..]کاشای شاه عرب! شأن تو را میفهمید
آن زنِ سفله که دلدادهٔ درهم میشد
بس که فکر همه بودی، پی تابوت آن روز
تیر هم داشت به تشییع مصمم میشد
اینکه یک روز برای تو بسوزیم کم است
کاش یک ماه برای تو محرم میشد
شعر: مسعود یوسفپور