شادی شاملو* | شهرآرانیوز؛ شاید یکی از خوششانسیهایم این باشد که در خانهای زندگی میکنم که چندسال دیگر شصتساله خواهد شد و تکههایی از کودکیام در خانه مادربزرگی سپری شد که خانهشان مربوطبه دوران ابتدایی قرن بود و همین باعث شد خاطرات خوش گذشته، علاقهمندیام به تاریخ و باستانشناسی را آنقدر گسترده کند که به شناسایی خانههای تاریخی مشهد توجه ویژهای داشته باشم.
خوشبختانه در این راه، همراهی با سمنها و تسهیلگران برای شناخت محلات قدیمی و تاریخی مشهد، باعث شده است بیشتر و بیشتر با خانههای این بافت آشنا شوم. اما آنچه در ادامه میآید، روایتی است از گشتزنی در بخشی از بافت محله «سرشور» که در کتاب «تاریخ مشهدالرضا (ع)» نوشته احمد ماهوان، عنوان «شهرنشینترین محله قدیم مشهد» را به آن داده اند و ما از خیابان «آخوند خراسانی» به آن وارد شدیم و به دیدن چند خانه تاریخی درآستانهتخریب پرداختیم.
ابنبطوطه در کتاب خود که درپی سفرش به مشهد نوشته، گفته است: «وقتی به سرشور، یعنی محل شروع ازدحام رسیدم، به حدی شلوغ بود که نه راه پس داشتم و نه راه پیش.» این بافت امروز هم با وجود بازار که بیشتر مغازههای سوغاتفروشی را در خود جای داده و ساختوساز واحدهای اقامتی، همچنان شلوغ و پررفتوآمد است.
درباره وجه تسمیه «سرشور» روایتهای زیادی وجود دارد؛ مثل اینکه مردمانش سرهای پرشوری داشتهاند یا اینکه بهخاطر واقعبودن بازار و آمدوشد بسیار، شور و حال زیادی در محله رواج داشته و بههمیندلیل بهمعنای سرزندگی و شور و حال لقب گرفته است.
این محدوده پر از کوچههای قهر و آشتی است و حتی یک «ساباط» هم از گذشته در دل آن باقی مانده. امروز خیابانهای خسروی نو، آخوند خراسانی (خاکی پیشین) و امامرضا (ع) (تهرانِ سابق) عمده بخشهای باقیمانده محله سرشورند.
ما در گشتمان در این محدوده، از یک کارگاه ساختمانی چندهزارمتری سردرآوردیم که دیوارهایی قدیمی با آجرهای خشتی و بندکشی اش در انتهای زمین کارگاه، نظرمان را جلب کرد. این آجرها و بندکشی میتوانند دوره تاریخی بنا را مشخص کنند؛ چون در هر دوره تاریخی از یک اندازه آجر استفاده میشده است.
اینها آجرهای خشتی ۲۰سانتیمتری بود که در دوره تاریخی پایان پهلوی اول رواج داشته و بعدها تکوتوک در ساخت دیوارهای حیاط و کفپوش ساختمانها از آن استفاده میشده است.
خوشبختانه همانجا صاحب کارگاه، آقای سجادی، را دیدیم و او بهدلیل توجه ما به بنا و بحثی که بینمان درباره باقیمانده کفپوش خانه در گرفته بود، در جواب سؤالات ما گفت که زمین متعلق به اوست و تقریبا پنجخانه داخل این زمین وجود داشته که همه تخریب شدهاند و ما برای دیدن آنچه متروکه و رها شده بوده، دیر رسیدهایم.
سجادی تاریخ ساخت خانهها را نمیدانست؛ فقط در خاطرش مانده بود که شاید آن پنجخانه، تقسیمشده دو خانه قدیمیتر به قطعات کوچکتر بودهاند.
از خانههای کارگاه چیزی باقی نمانده بود و فقط دیوارها بودند. اما از دیوار پشت کارگاه، درختهای عرعر بزرگی خودنمایی میکردند که انگار از دور به ما میگفتند «ما هم هستیم، به سراغ ما هم بیایید.» حدس و گمانمان این بود که خانه پشت دیوار با آن درخت بلند، متعلق به پهلوی دوم باشد. از همینجا میشد آجرچینی زیبای آن را دید.
این خانه و خانه دیگری درکنار آن هم متعلقبه صاحب همین کارگاه بود؛ بنابراین همراه او دور زدیم و برای دیدن خانههای جدید از چهنوی ۵ سردرآوردیم.
در ورودی خانه اول، پلههای یکتکه موزائیکی قرار داشت که زمانی در کارگاهها با قالبهای چوبی درست میشد و بهقدری سنگین بود که حملش با گاری اسبی در کوچههای خاکی، حیوان را از نفس میانداخت. با مالک وارد خانه شدیم.
یک حیاط کوچک با دواتاق در یک سمت و دواتاقی که دیگر سقفی نداشتند و آسمان از لابهلای چوبهای سقف، از سمت دیگر سرک میکشیدند. تمام سطح حیاط هم پر بود از زباله، تکههای فیبر، امدیاف و گچهای ریخته از دیوارها؛ قسمتی که باقی مانده بود و سالمتر بود.
پوشش کف ایوان کوچکش، سنگهای رنگی مرمر بود که زمانی برای خودش آخرین مد معماری در دهه۴۰ حساب میشد. از کمدهای چوبی شکیل قهوهایرنگش فقط حفرههای خالی توی دیوار باقی مانده بود. جاچراغی بسیار قدیمی خانه هم انگار میگفت عمر ساختمان، بیشتر از آنچه هست، دیده میشود. حتما جاچراغی، زمانی محل قرارگرفتن لامپایی دودزده بوده که داخل اتاق و حیاط کوچک را روشن میکرده است.
این خانه زمانی برای خودش زرقوبرق داشته؛ تابستاننشین و زمستاننشین با حیاط مرکزی که حوض دایرهوارش زیر خروارها خاک و چوبهای ریخته در کف حیاط هنوز باقی مانده بود.
باقی کنجکاویهایمان را برای دیدن خانه دوم و درخت بلندش گذاشتیم. در خانه دوم که باز شد، از پارکینگی سردرآوردیم که کنارش یک سینک ظرفشویی بود. آجرکاریهای زیبای دیوار، زیر کاشیها و ایرانیتهای لقخورده شکسته، پنهان شده بودند.
کف حیاط بهقدری چوب و فیبرهای نازک سفید خردشده و کاشی ریخته بود که میترسیدی پایت را رویشان بگذاری؛ شاید یک چاه آن وسط دهان باز کند و ببلعدت و این تصور با این حرف آقای سجادی که مدام میگفت اینجا امنیت ندارد، قوت میگرفت.
یک دوش زنگزده در گوشه دیوار و درکنار کاشیهای سفید باقی مانده بود. آجرهای بهمنی دیوارهای حیاط میگفتند که خانه متعلق به اوایل پهلوی دوم است؛ همان زمانی که تازه جنگجهانی دوم شروع شده بود.
روی آجرها با چوب و نئوپان و حتی یونولیت، دیوارهای پیشساختهای درست کرده بودند که حیاط را به اتاقهای قوطیکبریتمانندی برای زوار تبدیل کرده بود؛ زائرانی که با هزینه کم میخواستند نزدیک به حرم مطهر امامرضا (ع) و در دل بازار سرشوری باشند که هنوز هم سرپاست.
از لابهلای درهای نیمه بازمانده پنجره در یکی از اتاقهای ساختمان اصلی، چشممان سقفی را برانداز کرد که بدجور، ما را به دیدنش دعوت میکرد. توانستیم جلوتر برویم و از لای همان پنجره باز، سقف اتاق را بهتر ببینیم.
چوبکاری سقف، درست مثل چوبکاریهای سقف خانه ملک بود؛ مدلی که معمار و بناهای روسی از دوره ناصرالدینشاه با خودشان به مشهد آوردند و بعداز جنگ جهانی بهشدت رواج پیدا کرد؛ البته بیشتر در خانه تاجران و هرکه دستش به دهانش میرسید. بدینصورت که حتما سقف شاهنشین یا اتاق اصلیشان از این چوبکاریها بود.
نشانهها از این حکایت داشت که عمر خانه دوم بیشتر از چیزی بود که در نگاه اول به نظر میرسید؛ درست مثل خانه همسایهاش. درِ خانه صدایی کرد و دو مرد دیگر داخل شدند. یکی مأمور تخریب بود و میخواست بداند که آخر این هفته بیاید یا روز دیگری. از دیدن ما جا خورد.
فهمیدیم به تخریبچی معروف است و نصف خانههای سرشور با بولدوز و بیل و کلنگ کارگرهای او با خاک یکسان شده است. با اینکه به قول خودش مسئول خرابی بود، دلش هنوز پیش آجرها و پنجرههای چوبی خانههای قدیمی مانده بود.
از هتلها و مهمانسراهایی که بدون توجه به باریکی و تنگی کوچهها و تاریکی و روشنی ساختمانهای جدید، مثل علف هرز قد میکشیدند، گله میکرد و از حجم ترافیکی گفت که دیگر این منطقه کششش آن را ندارد.
از صاحبخانه قول گرفتیم که قبل از تخریب ساختمان، دوباره به ما اجازه دهد وارد خانه بشویم و دقیقتر و با فرصت بیشتر به گچبریها و سقف که هنوز باقی است، نگاه کنیم.
سند دیدههایمان در این بازدید را در کتاب «نفوسارضاقدس»، نوشته زینالعابدین قاجارقوانلو، که براساس سرشماری سال ۱۲۹۵ هجری قمری مشهد تدوین شده، بهخوبی میتوان مشاهده کرد. در کتاب آمده در محله سرشور هیچ خانه اجارهای و وقفی وجود نداشته، فقرای آن کم و اغنیایش متعارف بوده است.
«بیشتر ساکنان این محله را نوکران دولت و آستان قدس، تجار، صرافان، زرگران، حکاکها، ملاکها، بزازها، شَعربافها و نخودبریزها و مردم میانهحال و صاحبان مشاغل متعارف تشکیل میدادهاند.» بنابراین شاید خانههایی که ما در این بازدید اتفاقی واردشان شده بودیم، متعلق به یکی از همان آدمها بوده است.
*پژوهشگر و نویسنده