جشن تئاتر مشهد برگزار شد آخرین وضعیت گیشه سینمای کشور | «صددام»، «سلام‌علیکم حاج آقا» و «خانه ارواح» در صدر جدول آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۳ خرداد ۱۴۰۴) انتشار آلبوم علی زندوکیلی با نام «فریادِ وطن» شهرآرا؛ هم‌نفس با مشهد | متخصصان و پیشکسوتان حوزه رسانه از شهرآرا می‌گویند مجموعه تلویزیونی «تیم درمان» در دست تولید نگاهی به برخی از مهم ترین قطعات موسیقی ساخته شده با موضوع خرمشهر قهرمان | خرمشهر، جلوه گاه سرود و حماسه طناز حقیقی، طراح لباس تئاتر و سینما، درگذشت + علت فوت گفت‌وگو با هوش مصنوعی گوگل درباره «روزنامه نگاری محلی» | ستون فقرات دموکراسی در سطح خُرد پیش‌بینی منتقدان از جوایز کن ۲۰۲۵ معرفی برندگان جایزه نوعی نگاه کن ۲۰۲۵ فراخوان جایزه «داستان سیمرغ نیشابور» منتشر شد + جزئیات صفحه نخست روزنامه‌های کشور - شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۴ پخش ۱۳ فیلم سینمایی و یک مینی‌سریال با محوریت خوزستان مستند «تولد یک فرمانده» روی آنتن تلویزیون + زمان پخش ویژه برنامه «۱۰۰۱» ویژه خوزستان + زمان پخش صحبت‌های تورج نصر درباره وضعیت امروز صداپیشگی
سرخط خبرها

کتاب فروش

  • کد خبر: ۱۳۱۱۸۴
  • ۰۳ آبان ۱۴۰۱ - ۱۸:۴۷
کتاب فروش
وسط اتوبوس ایستاد، نفس عمیقی کشید و بعد با صدای بلند گفت: «کتاب برای افزایش اطلاعات و پرکردن اوقات فراغت؛ رمان، شعر، روان شناسی، سبک زندگی... همه جور کتاب دارم.»

اتوبوس که توی ایستگاه توقف کرد، دختر جوان درحالی که یک چرخ خرید پر و سنگین را می‌کشید، عقب عقب از پله‌های اتوبوس بالا آمد.

وسط اتوبوس ایستاد، نفس عمیقی کشید و بعد با صدای بلند گفت: «کتاب برای افزایش اطلاعات و پرکردن اوقات فراغت؛ رمان، شعر، روان شناسی، سبک زندگی... همه جور کتاب دارم.»

مرد جوان کم مویی که روی صندلی تکی آخر اتوبوس نشسته بود، گفت: «خانم! کتابی داری که حال آدم رو خوب کنه؟»

دختر عینکش را روی بینی اش جابه جا کرد و بعد دست برد توی کیسه چرخ و یک کتاب درآورد و گفت: «این کتاب ملانصرالدین پر از حکایت‌های نابه که می‌شه حسابی خندید.» مرد کتاب را گرفت و صفحه‌ای را باز و نگاه کرد. بعد از چند لحظه، بلند خندید و چند لحظه بعدتر بازهم خندید و کتاب را بست. گفت: «ببین خانم! این خوبه، اما یه کتاب برای حال دلم می‌خوام.»

دختر کتاب را گرفت و بعد کتاب دیگری درآورد و لای آن را باز کرد و خواند: «گفتی و باور کردی/کاش، یک روز، به اندازه هیچ//غم بیهوده نمی‌خوردی/کاش، یک لحظه، به سرمستی باد//شاد و آزاد به سر می‌بردی... این کتاب اشعار فریدون مشیریه، شعر‌های عاشقانه و اجتماعی.» مرد که محو شعرخوانی دختر شده بود، گفت: «خب... این کتاب رو بدین، اما یه چیز عمیق‌تر می‌خوام.»

دختر دست کرد توی کیسه و چند کتاب را بالا آورد و بعد، از بین آن‌ها دو کتاب را کشید بیرون و رو به مرد جوان گرفت و گفت: «این کتاب ملت عشق یک رمان پرفروشه که ۴۰ قانون عاشقانه و عارفانه شمس و مولانا رو با زبان داستان و امروزی بیان می‌کنه و خیلی پرطرفداره و این یکی کتاب انسان در جست وجوی معناست؛ نویسنده این کتاب یه روان شناسه که خودش بدترین رنج‌ها رو در اردوگاه کار اجباری نازی‌ها دیده و بعد از تعریف اونا می‌گه که چطور در اون وضعیت، دنبال معنای زندگی کردن بوده، اینم خیلی پرفروشه!»

مرد جوان که تحت تأثیر تسلط دختر کتاب فروش بود، گفت: «خب این دوتا رو هم بدین، اما می‌شه یک کتاب سبک‌تر و ساده‌تر هم معرفی کنین؟»

کتاب فروش بی تامل کتاب باریکی را بیرون کشید و ورق زد. روی صفحه‌ای ایستاد و گفت: «آها! اینجاست.» بعد گلویش را صاف کرد و از روی صفحه خواند: «روباه گفت: خدا نگهدار!... و، اما رازی که گفتم، خیلی ساده است: جز با دل، هیچی را چنان که باید، نمی‌شود دید. نهاد و گوهر را چشم سر نمی‌بیند. ارزش گل تو به قدر عمری است که به پاش صرف کرده ای. شازده کوچولو تکرار کرد؛ روباه گفت: انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده اند، اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده ای، نسبت به چیزی که اهلی کرده ای، مسئولی....»

مرد جوان گفت: «چقدر قشنگ... این کتاب رو هم می‌خوام!»

اتوبوس در ایستگاه دیگری توقف کرد و دختر کتاب فروش خواست پیاده شود. مرد جوان گفت: «صبر کنید کمکتون کنم.» و بعد دسته چرخ کتاب‌ها را بلند کرد و هردو پیاده شدند. اتوبوس راه افتاد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->