سردار یوسفعلی زاده: اجازه ندهیم حماسه بزرگ دفاع مقدس دچار انحراف و تحریف شود برگزاری راهپیمایی جمعه ۲۲ فروردین ماه در مشهد| اعتراض به سکوت جهانیان در برابر قتل عام مردم غزه نگاهت راوی فتح طلوع صبح سنگرهاست | یادی از شهید سیدمرتضی آوینی، روزنامه‌نگار و مستندساز حفظ هویت شیعه به تدبیر باب‌الحوائجِ اهل‌بیت (ع) بچه‌ها را دوست بدارید و تکریمشان کنید | مروری بر اصول تربیت فرزند در سیره امام رضا(ع) فرمانده‌ای در خط مقدم | روایت زندگی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی تظاهرات اعتراضی مردم مشهد در محکومیت کشتار غزه برگزار می‌شود (۲۲ فروردین) رئیس بنیاد شهید: لایحه جامع ایثارگران به مجلس می‌رود برگزاری آزمون روحانیان سفر عمره پس از ۱۰ سال وقفه داستان هم‌پیمانی یک شهید آموزش‌دیده در اسرائیل با شهید صیاد شیرازی بیانیه سرپرست حجاج ایرانی در پی یورش صهیونیست ها به مسجدالاقصی سامانه تشکل‌های شاهد و ایثارگر «بشری» رونمایی شد از تشرف ۳۰ هزار زائر اولی تا آزادسازی زندانیان با کمک پویش‌های ماه رمضان اعزام بیش از ۱۲ هزار زائر خراسانی حج تمتع از فرودگاه بین‌المللی مشهد+ جزئیات ۲۴ فروردین آخرین زمان ورود به عربستان برای ادای فریضه عمره میزان وجه قربانی و نحوه پرداخت آن برای حجاج چگونه است؟ نسخه قرآن برای خانواده متعالی چرا در سیره اهل بیت (ع) وفای به عهد در تربیت فرزندان مهم است؟ حکاکی دعای شرف‌الشمس؛ تلفیقی از هنر، عرفان و گردشگری اقدامات خودجوش مردم مشهد در خدمتگزاری به زائران رضوی در ایام نوروز ۱۴۰۴ | به رسم میزبانی
سرخط خبرها

هوا قند است

  • کد خبر: ۱۸۷۰۵۶
  • ۱۲ مهر ۱۴۰۲ - ۱۳:۳۶
هوا قند است
مصطفی و سمیرا تازه عقد کرده اند. آمده ایم برای عقد کنانشان در حرم، عقدشان انجام شده و حالا از ما فاصله گرفته اند.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

توی حرم نشسته ام و زل زده ام به آدم ها. به لبخند‌ها و اشک هایشان، به دویدن بچه‌ها، به آب بازی هایشان در حوض صحن. جهان مال بچه هاست. مصطفی و سمیرا تازه عقد کرده اند. آمده ایم برای عقد کنانشان در حرم، عقدشان انجام شده و حالا از ما فاصله گرفته اند. هوا عسل است. روزگار عسل. زمین و زمان عسل است. به لبخند‌های ریز و نمکین سمیرا نگاه می‌کنم و انگشت در هم گره دادن مصطفی. حالا زن و شوهرند و محرم پیدا و پنهان هم.

به عاشق‌ترین جهان فکر می‌کنم و کاشی‌ها یکی یکی کنار هم در ذهنم شکل می‌گیرد. ربیع است و فکر می‌کنم به ازدواج محمد (ص) و خدیجه خاتون. کاشی‌ها را رج می‌زنم.

کاشی اول:
جوان با صورتی استخوانی، مو‌هایی مثل حجرالاسود سیاه و براق و دندان‌هایی مثل صدف حرف می‌زد و گزارش می‌داد، دفتر حساب کتاب را گذاشته بود وسط و با صدایی، چون رطب گزارش مالی سفر شام را می‌داد. زن آب گلویش پایین نمی‌رفت، لرزشی محو در دست هایش بود. چه گواراست این جوان قریشی، چه ملاحتی دارد. حرف که می‌زند از دهانش می‌شود پرواز پروانه‌ها را دید.

کاشی دوم:
جوان قریشی دلش را برده بــود و صحـبـت‌ها شده بود و حالا کنارش پای سفره عــقـد نشــســته بود، جــوان شرمگین و مؤمنانه دستش را گرفته بود و خدیجه حالا خوشبــخـت تـرین زن جـهـان بود.

کاشی سوم:
جوان یک بار دستش را گرفته بود و برده بودش حرا را نشانش داده بود، گفته بود من اینجا می‌آیم فکر می‌کــنـم، به ستاره‌ها نگاه می‌کنم، اینجا یواشکی مــن اســـت، فـــقـــط تـــو می‌دانی.

کاشی چهارم:
عصر‌ها بغچه نان و خرما و کــوزه‌ای آب و شیر را مـی زد زیـر بغـل، یـال کوه را مـی رفـت بـالا و سـلام مـی کــرد، بعد می‌نشستند بـه تــمـاشـای کـعــبــه و غــروب آفــتـاب و مــاه و ستاره ها.

کاشی پنجم:
جوان وضو گرفتن یادش داده بـود، از ایـنـجـا آب بـریــز، ایـن جـوری مسح بکش.
با هم وضو می‌گرفتند، مـی آمـــدند کـنـار کعــبـه نیـایـش و نماز می‌کـردند.
علـی هم بود.

کاشی ششم:
دختر توی بطنش مدام با زن حرف می‌زد، تنها بود و برای به دنیا آمدنش هیچ کدام از زنان مکی نیامدند، خدا چهار زن آسمانی فرستاد، دختر به دنیا آمد، سوره کوثر نازل شد، اسمش را جوان قریشی گفت بگذاریم فاطمه.

کاشی هفتم:
جوان عاشق عطر بود، برایش مدام عطر می‌خرید، لباس‌های جوان را که می‌شست، وقت پهن کردن یقه لباس را به بینی می‌چسباند و بهشت را تصور می‌کرد.

کاشی هشتم:
زن همه دارایی اش را داده بود به محمد که خرج خدا کند، روزگار سوی نامهربانش را داشت نشان می‌داد، هرچند این سال‌ها هم کم رنج و عذاب نکشیده بودند.

کاشی نهم:
از چند روز پیش ناخوش بود. آن روز حالش بدتر شد. اذان را که گفتند توی شعب ابی طالب یک خرما را ده نفری افطار کردند، زن پلک هایش روی هم آمد، مرد استرجاع خواند، اشک ریخت و دخترشان نرم گریست. زن رفته بود. زنی که کارآفرین برتر حجاز بود و خرمای خاورمیانه را تأمین می‌کرد حالا توی مراسم ختمش یک بشقاب خرما نبود که بچرخانند.

کاشی دهم:
خدیجه بهترین اسپانسر جهان بود و هست، نگفت پول می‌آورم. پسرعمویم اسمش توی تیتراژ باشد. از فلانی و فلانی تشکر کن. بنر و آرم شرکتم حتما اول و آخر و وسط پروژه کار شود. دین، بزرگ‌ترین پروژه فرهنگی محمد بود و خدیجه پول گذاشت و آبرو گذاشت در آخر هم جان گذاشت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->